زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۸ اسفند ۲, جمعه






بایسته دانستم در این تارنامه ، بزرگداشتی از یک ایرانی بزرگوار ، با اندیشه های اهورائی ، داشته باشم و از مردی نیک اندیش یاد کنم که نامی بس درخشان از خود بجای نهاد و جا دارد که از آن راد مرد ، به نیکی یاد شود و تلاشهائی در ایسرائل ، در روند رخ گیری است تا در موزه ی هولوکاست ، در این کشور ، نام آن ایرانی ، گنجانده شود ، نام بزرگمردی بنام عبدالحسین سرداری (1293-1360 خورشیدی) که در دوران جنگ جهانی دو ، در دفتر نمایندگی ایران در پاریس (سفارت خانه ) دیپلمات بود و با کاری قهرمانانه توانست گروه زیادی از یهودیان شهر وند در فرانسه را از دست دژخیمان هیتلری رها کند : یادش گرامی


هنگام به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان، تبليغات نازي در ايران نيز گسترش يافت. نازيها و عمال آنها در اين تبليغات مي كوشيدند ايرانيان و آلمانها را «هم نژاد» جلوه گر سازند و با اين استناد كه هر دو ملت ايران و آلمان از آريائيهاي باستان هستند، تلاش ميكردند ايران را به سود خود وارد جنگ كنند و يا دست كم آنكه از پيوستن ايران به ارتش متفقين جلوگيري نمايند. آنها براي انجام تبليغات نژادپرستانه خود، بستر راحتي در ايران يافتند زيرا ملاياني وجود داشته و دارند كه به نام دين، يهودي را نجس مي خوانند و به او به نظر تحقير مي نگرند و درگذشته يهوديان در اثر تحريكات ديني و طمع ورزيهاي دون صفتان مورد آزار قرار گرفته بودند و اموالشان مصادره شده بود.
حكومت ايران در آن هنگام نيز بنا بر ملاحظات سياسي و غيرسياسي گرايش هاي خطرناكي به آلمان هيتلري پيدا كرده بود. ايران كه به مدت بيش از دو قرن از شمال توسط امپراطوري روسيه تهديد ميشد و ناچار شده بود بخشي از خاك خود را به روسيه بسپارد، و در همان حال فشار امپراطوري انگليس را بر گرده خود احساس ميكرد، از پيدايش يك ابرقدرت سوم به صورت آلمان نازي خرسند بود و اميد داشت كه از طريق همكاري با آن بتواند موازنه اي براي ادامه استقلال خود ايجاد كند.
به دنبال اين ملاحظات سياسي، و به علت تبليغات بسيار گسترده نازي، يهودستيزي در ايران به ميزان چشم گيري افزايش يافته بود- گرچه ايرانيان نوادگان كورش كبير هستند كه يهوديان را نجات داد و در تورات مقدس از او تجليل شد.
يكي از ايرانيان فرهيخته اي كه در دوران دهشتناك نازي دست كمك به سوي يهوديان دراز كرد، كنسول وقت سفارت ايران در پاريس زنده نام عبدالحسين سرداري قاجار بود- كه هنوز از جزئيات اين اقدام انسان دوستانه او و شمار يهودياني كه در نتيجه كمك رساني هاي وي نجات يافتند اطلاعات كافي در دست نيست.
در ماه ژوئن سال 1940 ، كوتاه مدتي پس از آنكه هيتلر بر بخشي از فرانسه مسلط گرديد و صلاح بر آن دانست كه از تسخير سراسر آن خاك در آن مرحله صرفنظر كند، اكثر دولتهاي جهان به سفيران خود در پاريس دستور دادند سفارتخانه هاي رسمي را به منطقه تحت فرمان حكومت ويشي (حكومت ظاهرا فرانسوي، ولي دست نشانده دولت آلمان) منتقل كنند. شهر ويشي به مركز جديد سفارتخانه ها مبدل گشت. ولي در هر سفارتخانه در پاريس فرد يا افرادي براي سرپرستي ساختمان و رسيدگي به امور جاري گماشته شدند.
آقاي سرداري قاجار، در سمت كنسول، به عنوان سرپرست ساختمان سفارت، در شهر پاريس كه در اشغال ارتش آلمان بود باقي ماند.
در آن ايام شمار نامعلومي از يهوديان ايراني در پايتخت اشغال شده فرانسه ميزيستند و با اين خطر فوري و جدي روبرو بودند كه افراد اس.اس و گشتاپو آنها را نيز همانند ديگر يهوديان فرانسوي شناسائي كرده و به مراكز تجمع يهوديان بفرستند و از آنجا با قطار راهي بازداشتگاههاي مرگ كنند.
زنده نام سرداري قاجار ديپلماتي خوش مشرب و ميهمان نواز بود و توانست با افسران و مأموران حكومت آلمان نازي روابط دوستانه اي برقرار سازد. او هنگامي كه جان يهوديان ايراني در پاريس را در خطر ديد، با فرستادن نامه براي مقامات آلماني اين استدلال را مطرح ساخت كه يهوديان ايراني از هنگام كورش كبير هميشه ايراني بوده و در حمايت قوانين ايران قرار داشته اند و هيچ تفاوتي بين آنان و ديگر ايرانيان وجود ندارد- و يهودي و غيريهودي ايراني قابل تشخيص و تفاوت نيستند.
در نامه اي كه بالاخره به دست «آدولف آيشمن» رسيد و او مأمور رسيدگي به آن گرديد، همچنين استدلال شده بود كه يهوديان ايراني هيچ شباهتي به يهوديان اروپائي ندارند- و اصولا" آنها «موسوي» (پيرو دين حضرت موسي) بوده و يهودي محسوب نمي شوند.
خوشبختانه اين شيوه استدلال آقاي سرداري قاجار وحمايت او از يهوديان ايران، مقامات آلماني را متقاعد ساخت و در نتيجه، سفير آلمان در پاريس نامه اي براي كنسول ايران فرستاد و درآن تعهد كرد كه به يهوديان ايراني هيچ آسيبي وارد نيايد و دستورات آلمان هيتلري در مورد بازداشت يهوديان و اعزام آنان به اردوگاههاي مرگ، يهودياني را كه داراي گذرنامه ايراني هستند شامل نخواهد شد.
زنده نام سرداري قاجار به اين خدمت ارزنده به يهوديان اكتفا نكرد- بلكه در سال 1942، هنگامي كه آلمان نازي درصدد برآمد با استناد به طرح شيطاني «حل نهائي مسأله يهود» يهوديان فرانسوي را نيز به اردوگاههاي مرگ بفرستد، تا آنان هم مانند يهوديان اروپاي شرقي به قتل برسند، به درخواست نماينده جامعه يهوديان ايراني در پاريس كه با وي دوستي نزديك داشت، به شمار نامعلومي از يهوديان فرانسوي نيز گذرنامه ايراني اعطا كرد تا از مرگ نجات يابند.
اين اقدام انسان دوستانه از آنجا امكان پذير گرديد كه خوشبختانه شماري گذرنامه هاي خالي در بخش كنسولي سفارت ايران در پاريس باقي مانده بود و زنده نام سرداري قاجار با به عهده گرفتن خطر مجازات هاي اداري و احتمالي، اين گذرنامه ها را به نام شماري از يهوديان فرانسوي كه با خطر بازداشت و اعزام به اردوگاههاي مرگ روبرو بودند صادر كرد و در اختيار آنان گذاشت.
عبدالحسين سرداري قاجار كه از خدمات كورش كبير به ملت يهود آگاهي داشت، مي دانست كه از نظر اخلاقي و حتي اداري نه تنها تخلفي مرتكب نشده، بلكه در واقع در راستاي انسان دوستي دولت ايران عمل كرده كه خود را وارث راستين پايه گذار امپراطوري هخامنشي ميداند.
پس از آنكه ارتش متفقين وارد ايران شد (تا از طريق آن كشور كمكهاي گسترده تسليحاتي و خوراكي خود را به اتحاد شوروي برساند كه به شدت با ارتش آلمان هيتلري درگير بود)، سفير ايران در ويشي (آقاي انوشيروان سپهبدي- كه همسرش خواهر آقاي سرداري بود) آنجا را ترك گفت و آقاي سرداري به عنوان تنها سرپرست منافع ايران در پاريس باقي ماند- ولي ارتباط با تهران به طور كامل قطع شده بود.
يكي از افرادي كه در نتيجه اقدامات بشر دوستانه آقاي «سرداري قاجار» نجات يافت آقاي «ابراهيم مرادي» نام دارد كه در تابستان سال 2006 در سن 92 سالگي در لوس آنجلس چشم از جهان فرو بست.
فرد ديگري كه به كمك او از چنگال گشتاپو نجات يافت يكي از وارد كنندگان معروف خاويار ايران به نام پطروسيان بود كه با جنبش زيرزميني مقاومت ملي فرانسه همكاري داشت و به اين علت گشتاپو ميخواست او را بازداشت و مجازات كند.

آقاي فريدون هويدا پسر خواهر زنده نام عبدالحسين سرداري قاجار لوح تقدير را از رئيس موزه تولرانس (مدارا) در لوس آنجلس دريافت مي كند. فرد دست چپ آقاي ابراهيم مرادي يكي از صدها نفر نجا ت يافتگان ايراني و غير ايراني آن فرد انسان دوست و جاويد است.
آقاي سرداري قاجار مدتي پس از جنگ جهاني سمت كاردار سفارت ايران در بروكسل را به عهده گرفت و در سال هاي دهه پنجاه ميلادي به عضويت شركت ملي نفت ايران درآمد و در سال 1981 در لندن چشم از جهان فروبست.
آقاي فريدون هويدا كه زنده نام عبدالحسين سرداري دائي او بود- و بخشي از مطالب بالا با استناد به نوشته هاي وي نگارش يافته، در ادامه خاطرات خود مي نويسد: در سال 1948 هيأتي از جانب سران جامعه يهوديان ايران به پاريس رفت و به پاس خدمات انسان دوستانه آقاي سرداري، لوح تقديري كه از نقره ساخته شده بود به وي اهدا كرد.
در موزه «يد و شم» در اورشليم كه شامل اسناد و آثار جنايات نازيها عليه يهوديان است، كپي برخي از مكاتبات آقاي سرداري با مقامات آلماني نگاهداري مي شود.
در ماه آوريل 2004 كه مصادف با شصتمين سالگرد انتقال بيش از نيم ميليون نفر يهوديان مجارستان به اردوگاههاي مرگ و مصادف با يادروز قربانيان جنايات نازيها بود، كانون «سيمون ويزنتال» (مركز پژوهش هاي علمي درباره دوران هولوكاست- كه به ياد شكارچي نازيها نامگذاري شده است) از عبدالحسين سرداري قاجار تجليل به عمل آورد و لوح تقدير از وي به آقاي فريدون هويدا اهدا گرديد.
آقاي فريبرز مختاري، پژوهشگر و استاد دانشگاه مقيم واشنگتن كه در حال نگارش كتابي درباره اين ايراني فرهيخته است ارزيابي مي كند كه زنده نام سرداري چند صد نفر ايراني و يهودي غير ايراني را از چنگال گشتاپو و اعزام آنان به اردوگاههاي مرگ آلمان نازي نجات داده است. آقاي مختاري در كتاب خود كه قرار است در ماههاي آينده انتشار يابد، اسامي چندين نفر از نجات يافتگان را كه خود وي با آنان و خانواده هايشان سخن گفته ذكر كرده است.

سايت ايرانيان انگلستان

 در ایامی که انکار هولوکاست از سوی رهبران جمهوری اسلامی ایران و خصومت میان دولت‌های ایران و اسرائیل به اوج خود رسیده، کتابی که فداکاری یک دیپلمات ایرانی مسلمان و بشردوست را در قبال یهودیان ایرانی و اروپایی در اوج جنگ جهانی دوم به تصویر می‌کشد، به زبان انگلیسی منتشر شده است تا به قول نویسنده آن، ایران و ایرانیان دیگری را سوای حکومت کنونی حاکم بر این کشور، به جهانیان معرفی کند.

کتاب «در سایه شیر؛ شنیدلر ایرانی و زادگاه او در جنگ جهانی دوم» نوشته فریبرز مختاری، به داستان زندگی دیپلمات فداکار ایرانی و آن گروه از یهودیان ایرانی‌تبار و اروپایی می‌پردازد که بر اثر رشادت‌های این دیپلمات جانشان از خطر مرگ نجات یافت.

این کتاب در اکتبر امسال به زبان انگلیسی در لندن منتشر شد. «شیندلر ایرانی» نیز لقبی است که یهودیان ایرانی به عبدالحسین سرداری، کنسول وقت دولت شاهنشاهی ایران در پاریس، داده‌اند.

پس از آنکه در سال ۱۹۹۳ فیلم سینمایی پرآوازه استیون اسپیلبرگ با نام «فهرست شیندلر» به روی اکران سینماها رفت و با دریافت جوایز متعدد از جمله جوایز اسکار، تلاش‌های یک کارخانه‌دار اروپایی را برای نجات جان حدود هزار کارگر یهودی از چنگال نازی‌ها نشان داد، یهودیان ایرانی به یاد آوردند که عبدالحسین سرداری نیز در تاریخ یهودیان ایرانی در قرن بیستم، همانند شیندلری برای آنان عمل کرد.

در جنگ جهانی دوم در ادامه تسلط نیروهای هیتلر بر بخش‌های وسیعی از اروپا، زمانی که حکومت ویشی در فرانسه به همکاری با نازی‌ها روی آورد و دست نشانده هیتلر شد، یهودیان فرانسه که تا قبل از آن از زندگی نسبتاً آسوده‌ای برخوردار بودند، از زادگاه خود رانده شده و بسیاری از آنها با قطار به سوی اردوگاه‌های کار اجباری و برخی از نگون‌بخت‌ترین‌شان، راهی کوره‌های آدم‌سوزی شدند.

در آن زمان که شماری از خانواده‌های یهودی ایرانی، هر یک به دلایلی از جمله تحصیل فرزندان و یا کارهای بازرگانی و تجارت، در فرانسه زندگی می‌کردند، زندگی خود را به ناگاه با خطری بزرگ روبه‌رو دیدند.

زمانی که یهودیان ایرانی‌تبار احساس کردند که مانند سایر یهودیان این کشور می‌روند که به اسیران دست هیتلر و حکومت ویشی مبدل شوند، با مراجعه به سفارت وقت ایران در پاریس، خواهان دریافت اوراق رسمی برای کمک به بازگشت خود به ایران شدند.

اما وضع به همین سادگی نبود. نیروهای حکومت ویشی و خبرچینان همدست نازی‌ها، تأکید داشتند که در کار بیرون راندن یهودیان از فرانسه نباید هیچ تبعیضی قایل شد.

شماری از رهبران یهودیان ایرانی در دیدارهای خود با عبدالحسین سرداری، کنسول وقت دولت شاهنشاهی ایران در پاریس، با جلب محبت او، خواهان آن شدند که از راه گفت‌وگو با نمایندگان حکومت آلمان و دست نشاندگان آنها، امکان بازگشت‌شان به ایران را فراهم کند.

عبدالحسین سرداری که خود یک وکیل فارغ‌التحصیل از دانشگاه‌های سوئیس بود، از جمله در تلاش‌هایش در مقابل نمایندگان نازی‌ها و نیز در مراجعه‌اش به آدولف آیشمن چنین استناد کرد که یهودیان ایرانی مانند دیگر یهودیان از نژاد یهودی نیستند و پارسی‌های موسایی (Mosaiue - پیرو شریعت حضرت موسی) می‌باشند، و نیز تأکید کرد که این «پیروان ایرانی موسی» ۲۷۰۰ سال در ایران آریایی زندگی کرده‌اند و صرفاً برخی از آنها به آموزه‌های حضرت موسی علاقه‌مند شده‌اند.

سرداری این «استدلال» را به گونه‌ای متقاعد کننده مطرح می‌کرد - تا جایی که نازی‌ها نمی‌توانستند آن را رد کنند و او حتی تحقیقات آلمان نازی را در باره «تیره ایرانی موسایی» که در برلین آغاز شده بود، گمراه کرد.

از آن جا که ایران به عنوان یک پایگاه نظامی برای ارتش نازی می‌توانست در کار هدف قرار دادن روسیه در یک حمله هیتلر به روسیه اهمیت حیاتی داشته باشد و نظر به ادعای آلمانی‌ها که ایرانی‌ها و آلمان‌ها هم‌نژاد بوده و هر دو آریایی هستند، هیتلر لازم دانست که در نظرات و تصمیم‌های خود در قبال یهودیانی که دیپلمات ایرانی خواهان امکان رفتن به آنها داده بود، ملایمت نشان دهد.

در آن ایام، در حالی که مناسبات میان حکومت هیتلر با دولت‌های بسیاری در جهان تیره و بحرانی بود، اما نازی‌ها با ادعای وجود ریشه‌های مشترک «آریایی»، و به ویژه به دلیل امکان استفاده از ایران برای مقابله با روسیه و قوای متفقین، نسبت به ایران به دیده ملاطفت می‌نگریستند.

در زمان حکومت هیتلر در اروپا چه بسا که از برخی ارتباط‌ها و دیدارها میان رضا شاه با نمایندگانی از حکومت نازی نیز سخن رفته بود و آلمان‌ها از وجود برخی احساسات طرفداری از آلمان در میان دولتمردان ایرانی سخن می‌راندند.

به گفته محققان، در ایرانِ آن زمان، برخی احساسات حمایت از نازی‌ها وجود داشت و رادیوی فارسی برلین که مبلغ و مروج اندیشه‌های نازی شده بود، در میان مردم ایران نیز شنوندگان بسیاری یافته بود و افراط‌گرایان مذهبی شیعه نیز این آتش ضدیهودی را دامن می‌زدند.

با وجود این وضعیت، عبدالحسین سرداری در هدف خود برای نجات یهودیان ایرانی و اروپایی مقیم فرانسه، موفق شد.

سرداری با استناد به توافق‌نامه حقوق شهروندی میان دولت شاهنشاهی ایران با آلمان نازی بین ۵۰۰ تا هزار گذرنامه سفید را به یهودیان ایرانی و غیرایرانی در فرانسه داد؛ در هر گذرنامه نام دو سه نفر از یهودیان به عنوان فامیل، مانند همسر یا پدر و یا مادر، نوشته می‌شد- حتی اگر به راستی نسبتی نیز با یکدیگر نداشتند.

با به اشغال درآمدن ایران از سوی بریتانیا و روسیه، در سال ۱۹۴۱، شهریور ۱۳۲۰ وزارت خارجه وقت ایران، با خشم از سرداری خواست که به تهران بازگردد اما او از طریق باز کردن یک دفتر خصوصی در فرانسه که با استفاده از اموال خاندان قاجاری‌اش به ارث برده بود، به تلاش پرمخاطره خود ادامه داد.

فریبرز مختاری که از بستگان عبدالحسین سرداری است، پس از خواندن کتاب مشهور نوشته دکتر عباس میلانی درباره زندگی و اعدام فریدون هویدا، که در آن به زندگی سرداری نیز اشاره‌هایی شده است، درصدد گردآوری شواهد درباره فداکاری‌های سرداری برآمد.

آقای مختاری در سال‌های اخیر با شماری از بازماندگان ایرانی آن اقدام بشردوستانه سرداری گفت‌وگو کرد و زندگی آنها را در کتاب «در سایه شیر؛ شیندلرایرانی و زادگاه او در جنگ جهانی دوم» یادآوری می‌کند.

کتاب از جمله در برگیرنده خاطراتی از خانم الین سنه‌ای- کهنیم، زنی است که اکنون دوران کهنسالی خود را در کالیفرنیا در کنار خانواده‌اش سپری می‌کند و خاطرات خود را از آن روزهای هولناک هجوم چکمه‌پوشان هیتلری و ترس از نیروهای نازی در پست‌های بازرسی، در ایامی که دخترکی هفت ساله در کنار والدینش در فرانسه بود، برای نویسنده کتاب تشریح کرده است.

تا پیش از شکل‌گیری حکومت ویشی در فرانسه، ژرژ سنه‌ای، پدر الین، که یک بازرگان صنایع پارچه‌بافی بود در کنار خانواده یهودی ایرانی‌اش زندگی خوش و آسوده‌ای در ۲۵ کیلومتری پاریس داشتند.

کمک‌های دیپلماتیک عبدالحسین سرداری، ژرژ سنه‌ای و خانواده او را همانند صدها یهودی دیگر نجات داد؛ خانم الین که بعدها با ناصر کهنیم در ایران ازدواج کرد، از زمان روی کارآمدن حکومت اسلامی در ایران، همانند ده‌ها هزار ایرانی یهودی دیگر ناچار شد که ایران را ترک کند و این بار در میان‌سالی راهی دیار غربتی دیگر شد تا کنون که در ۷۸ سالگی در کنار خانواده بزرگش در کالیفرنیا زندگی می‌کند و همچنان نیکی‌های عبدالحسین سرداری را می‌ستاید.

عبدالحسین سرداری دایی دو تن از شخصیت‌های سیاسی مهم ایران بود: امیرعباس هویدا که از دهه چهل خورشیدی تا اوج‌گیری بحران انقلاب سال ۱۳۵۷، به مدت ۱۳ سال، نخست‌وزیری محمدرضا پهلوی را به عهده داشت و تنها دو ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در روز هجدهم فروردین ۱۳۵۸ در جریان تنفسی در کار دادگاه به ریاست صادق خلخالی قبل از پایان کار محکمه اعدام شد.

فریدون هویدا دیگر خواهرزاده عبدالحسین سرداری، دیپلمات، نویسنده و نقاش، سال‌ها سفیر ایران در سازمان ملل متحد بود. فریدون هویدا که معاون وزیر خارجه ایران نیز بود، در ۸۲ سالگی در نوامبر ۲۰۰۶ در نیویورک درگذشت.

بانو سرداری مادر امیرعباس و فریدون هویدا و خواهر عبدالحسین سرداری، از فرزندان ادیب‌السلطنه از بستگان نزدیک ناصرالدین شاه بود.

عبدالحسین سرداری هر چند مانند امیرعباس هویدا در ایران انقلاب زده نماند و در کهنسالی برای حفظ  جانش به اروپا گریخت اما همانند همه دیپلمات‌های دیگری که در حکومت‌های پهلوی خدمت کرده بودند، از حقوق و مزایای بازنشستگی محروم شد.

عبدالحسین سرداری در سال ۱۹۸۱ در اتاقی کرایه‌ای در کرویدون در جنوب لندن در تنهایی رقت‌باری درگذشت اما همچنان اصرار داشت که تنها وظیفه بشری خود را انجام داده و قدردانی‌ها از خود را غیرضروری می‌دانست اما یهودیان ایرانی در کالیفرنیا با شناساندن تلاش‌های او، توانستند سال‌ها پس از مرگ سرداری، از او در آیین‌هایی تجلیل کنند و کار او را به جهانیان معرفی کنند.

مؤسسه «سایمون ویزنتال» که به دلیل شکار نازی‌ها در جهان شهرت دارد، در سال ۲۰۰۴ مراسم رسمی قدردانی از زنده‌یاد سرداری را برگزار کرد و نشان تقدیر را به فریدون هویدا، خواهرزاده او، اعطا کرد. سازمان‌های یهودیان ایرانی در آمریکا نیز برای زنده نام سرداری آیین‌های یادبود برگزار کرده و بارها از او تجلیل کرده‌اند.

نهادهای یهودیان ایرانی در اسرائیل و آمریکا از موزه «ید و شم»، موزه هولوکاست اورشلیم، درخواست کرده‌اند که عنوان عالی «نیکوکار بشریت» را به زنده نام سرداری اعطا کند.

در نخستین سال‌های ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد، زمانی که او زبان به انکار هولوکاست و لزوم «محو اسرائیل از نقشه جغرافیا» گشود و انتقادهای بسیاری را متوجه جمهوری اسلامی ایران کرد، صدا و سیمای ایران به ناگهان به ساخت سریالی پرداخت که در آن زندگی عبدالحسین سرداری را به تصویر کشید اما ایرانیان یهودی تأکید داشتند که این سریال نیز به حقیقت وفادار نبوده و تلاش کرده است تا سرداری را انسانی سودجو نشان دهد که گویا تنها به خاطر گرفتن پول و جواهرات بسیار یهودیان در فرانسه، به آنها اوراق هویت و گذرنامه ایرانی برای رفتن از فرانسه  می داده است.

سریال «مدار صفر درجه» که از اردیبهشت ۱۳۸۶ از شبکه اول تلویزیون ایران نشان داده شد، بحث‌های فراوانی را در جهان برانگیخت اما به دلیل ساخت سی قسمت آن در اروپا و امکانات نسبتاً فراوان و استفاده از برخی از هنرپیشه‌های خارجی، به سریالی پربیننده مبدل شده بود.

برخلاف تصویری که سریال «مدار صفر درجه» از سرداری نشان می‌داد، فریبرز مختاری، نویسنده کتاب «در سایه شیر» تأکید دارد که سرداری با کمک بشردوستانه خود به یهودیان، هم جان خود و هم مقام دیپلماتیک خویش را به خطر انداخت اما ابایی از این مخاطرات نداشت.

به گفته مختاری، تلاش‌های سرداری نمادی از شکیبایی و مدارای تاریخی در میان ایرانیان نسبت به اقوام و مذاهب مختلف است در حالی که در این سال‌ها رژیم ایران با سیاست‌های خود به نماد خصم با یهودیان و بسیاری از اقلیت‌های مذهبی و قومی مبدل شده است.

آقای فریبرز مختاری اکنون برای معرفی کتاب خود به اسرائیل دعوت شده است و این روزها در آیینی از او در دانشگاه تل‌آویو به خاطر این کتاب، آن هم در مقطعی که دامنه خصومت ایران و اسرائیل تا حد نداهای جنگی کشیده شده است، مورد تجلیل قرار می‌گیرد.
بر اساس نوشته‌های کتابی که به تازگی منتشر شده، در دوران جنگ جهانی دوم،
هزاران یهودی ایرانی و فرزندانشان جان خود را مدیون یک دیپلمات مسلمان
ایرانی در پاریس هستند.
آفتاب: بر اساس نوشته‌های کتابی که به تازگی منتشر شده، در دوران جنگ
جهانی دوم، هزاران یهودی ایرانی و فرزندانشان جان خود را مدیون یک
دیپلمات مسلمان ایرانی در پاریس هستند.
به گزارش بی بی سی، کتاب «در سایه شیر» روایت زندگی عبدالحسین سرداری را
بازگو می‌کند که همه چیز را به خطر انداخت تا به هموطنان ایرانی‌اش کمک
کند که از دست نازی‌ها بگریزند.
الیان سنهی کهنیم وقتی که با خانواده‌اش از ایران به فرانسه رفت، دختری
هفت ساله بود. او به یاد دارد که هر وقت قطارشان به ایستگاه بازرسی
نازی‌ها می‌رسید، در حالی که عروسک محبوبش را در دست داشت، تکان نمی‌خورد
و خودش را به خواب می‌زد: «یادم هست که وقتی فرار می‌کردیم، همه جا
پاسپورت‌های ما را می‌خواستند و به یاد دارم که وقتی پدرم پاسپورت‌ها را
به آن‌ها می‌داد، آن‌ها به پاسپورت‌ها نگاه می‌کردند و بعد به ما نگاه
می‌کردند. ترسناک بود. خیلی خیلی ترسناک بود
خانم کهنیم و خانواده‌اش عضوی از جامعه کوچک و یکپارچه‌ای از یهودیان
ایرانی بود که در پاریس و حومه آن زندگی می‌کردند. پدرش جورج سنهی تاجر
موفق پارچه بود و با خانواده‌اش در خانه‌ای بزرگ و راحت در مونمورنسی در
۲۵ کیلومتری شمال پایتخت فرانسه زندگی می‌کردند.
وقتی نازی‌ها حمله کردند افراد خانواده سنهی می‌خواستند به تهران
بگریزند؛ آن‌ها مدتی در جایی بیرون شهر پنهان شدند و سپس مجبور شدند که
به پاریس برگردند، پاریسی که در آن زمان دیگر به کلی در اختیار گشتاپو
بود. خانم کهنیم که در خانه‌اش در کالیفرنیا صحبت می‌کند، به یاد
می‌آورد: «من رفتار مامور‌ها را به یاد دارم؛ جوری که با چکمه‌های
سیاه‌شان راه می‌رفتند. به نظرم در آن زمان برای یک کودک، نگاه کردن به
آن‌ها هم ترسناک بود
مثل بعضی از افراد عضو جامعه ایرانیان یهودی، آقای سنهی هم به رئیس هیات
دیپلماتیک ایران در پاریس رو آورد و از او کمک خواست. عبدالحسین سرداری
موفق شد برای خانواده سنهی پاسپورت و مدارک سفر بگیرد تا بتوانند به
سلامت از اروپای اشغال شده توسط نازی‌ها رد شوند، سفری یک ماهه که هنوز
سرشار از خطر بود. خانم کهنیم به یاد می‌آورد: «پدرم لب مرز کشور‌ها
همیشه می‌لرزید.» ولی اضافه می‌کند که او مردی قوی بود و به خانواده‌اش
اطمینان می‌داد که همه چیز خوب خواهد شد.
این مادربزرگ ۷۸ ساله در ۳۰ سال گذشته با شوهرش ناصر کهنیم، که یک
سرمایه‌گذار موفق است، در کالیفرنیا زندگی کرده است. خانم کهنیم به خوبی
می‌داند که او و برادر کوچکترش کلاود، زندگی خود را مدیون چه کسی هستند:
«
من به یاد دارم که پدرم همیشه می‌گفت که به لطف آقای سرداری موفق به
خروج شده‌اند.»، «دایی‌ها و عمو‌ها و مادربزرگ و پدربزرگ‌های من در پاریس
زندگی می‌کردند. به خاطر او بود که آن‌ها بلایی سرشان نیامد.»، «کسانی را
که دستشان به او نرسید، نازی‌ها گرفتند و دیگر هیچ خبری از آن‌ها نشد
او درباره آقای سرداری می‌گوید: «من فکر می‌کنم او شبیه شیندلر بود که به
یهودیان در پاریس کمک می‌کرد
مثل اسکار شیندلر، صنعتگر آلمانی که بیش از ۱۰۰۰ یهودی را در طول
هولوکاست با استخدام در کارخانه‌هایش نجات داد، سرداری هم یک قهرمان
نامحتمل به نظر می‌رسد.
فریبرز مختاری در کتابش، «در سایه شیر»، تصویری از یک فرد مجرد خوش خوراک
را به تصویر کشیده است که در آغاز جنگ جهانی دوم، ناگهان خود را رییس
سفارتخانه ایران یا ماموری دیپلماتیک می‌بیند. ایران با اینکه رسما
بی‌طرف بود، ولی به حفظ روابط تجاری قدرتمند خود با آلمان علاقه داشت.
این وضع برای هیتلر ایده‌آل بود. ماشین تبلیغاتی نازی ایرانیان را دارای
نژاد آریایی خواند و از نظر نژادی با آلمانی‌ها یکی دانست. ‌‌اما یهودیان
ایرانی در پاریس همچنان با اذیت و آزار روبرو بودند و خبرچینان اغلب،
هویت آن‌ها را به مقامات لو می‌دادند.
در برخی موارد، وقتی که نوزادان پسر یهودی در بیمارستان‌ها ختنه می‌شدند
گشتاپو باخبر می‌شد. به مادران وحشت‌زده آن‌ها دستور داده می‌شد که خود
را به دفتر امور یهودیان معرفی کنند تا وصله زردی که یهودیان مجبور بودند
به لباس خود بزنند صادر شود و مدارکشان مهر هویت نژادی بخورد. ولی سرداری
از نفوذ و ارتباطاتش با مقام‌های آلمانی استفاده کرد و با بیان اینکه
«
ایرانی‌های یهودی با یهودیت اروپایی پیوند خونی ندارند» توانست برای بیش
از ۲ هزار ایرانی یهودی، و چه بسا کسانی دیگر، از مقررات نژادی نازی‌ها
معافیت بگیرد.
او همچنین با صدور پاسپورت‌های تازه ایرانی که برای سفر در طول اروپا
لازم بود، توانست به بسیاری از ایرانیان از جمله اعضای جامعه یهودی کمک
کند که به تهران بازگردند. تغییر رژیم در ایران در سال ۱۹۲۵ باعث شده بود
که شکل پاسپورت‌ها و شناسنامه‌ها عوض شود. بسیاری از ایرانیانی که در
اروپا زندگی می‌کردند این مدارک تازه را نداشتند و کسان دیگری هم بودند
که با افراد غیرایرانی ازدواج کرده بودند و به خود زحمت نداده بودند که
برای همسران یا فرزندان خود گذرنامه ایرانی بگیرند. وقتی که بریتانیا و
روسیه در سپتامبر ۱۹۴۱ به ایران حمله کردند، اقدام‌های بشردوستانه سرداری
از این هم پرخطر‌تر شد. ایران با متفقین توافقنامه امضا کرد و تهران به
سرداری دستور داد که به سرعت به ایران بازگردد.
سرداری با وجود اینکه امنیت و جایگاه دیپلماتیک خود را از دست داده بود،
موفق شد که در فرانسه بماند و همچنان به یهودیان ایرانی کمک کند. او این
کار را با ریسک شخصی خودش می‌کرد. با پولی که به او به ارث رسیده بود، در
پاریس دفتری باز کرده بود. داستانی که عبدالحسین سرداری در قالب
مجموعه‌ای از نامه و گزارش برای نازی‌ها روایت می‌کرد این بود که در سال
۵۳۸ قبل از میلاد مسیح، کورش، امپراتور ایران، یهودی‌های تبعیدی در بابل
را آزاد کرد و آن‌ها به سرزمین خود بازگشتند. او به نازی‌ها می‌گفت که با
این حال، زمانی پیش آمد که تعداد کمی از ایرانی‌ها به آموزه‌های حضرت
موسی علاقمند شدند و به دین یهود گرویدند، ولی این یهودیان یا پیروان
ایرانی موسی، عضو نژاد یهود نبوده‌اند.
بر اساس آنچه اطلاعات موجود در کتاب تازه آقای مختاری نشان می‌دهد،
عبدالحسین سرداری همه مهارت‌هایش در وکالت را به کار گرفت و با استفاده
از تناقض‌های درونی و حماقت‌های ایدئولوژی نازی‌ها توانست گریزگاه
ویژه‌ای برای این یهودیان بیابد. در برلین تحقیقات سطح بالایی آغاز شد؛
قرار شده بود کارشناسانی که در زمینه خلوص قومی تخصص داشتند، نظر بدهند
که آیا «تیره ایرانی» که به گفته نویسنده کتاب، اصطلاحی برساخته خود
سرداری بوده، یهودی هستند یا نه. کار‌شناسان اعلام کردند که بودجه بیشتری
برای این تحقیق ضروری است.
تا دسامبر ۱۹۴۲ بهانه‌های سرداری به گوش آدولف ایشمان، افسر نازی مسئول
امور یهودیان رسیده بود. او این بهانه‌ها را نپذیرفت و رد کرد. او در
نامه‌ای که در کتاب آقای مختاری هم آمده است، این بهانه‌ها را «حقه‌های
معمول یهودیان و تلاش آن‌ها برای مخفی شدن» خوانده بود. با این حال، در
زمانی که برآورد می‌شود ۱۰۰ هزار یهودی از فرانسه اخراج و راهی
اردوگاه‌های مرگ شدند، سرداری موفق شد به خانواده‌های فراوانی کمک کند که
از پاریس بگریزند.
برآورد می‌شود که تعداد پاسپورت‌های سفید در گاوصندوق سرداری بین ۵۰۰ تا
۱۰۰۰ بوده باشد. آقای مختاری در کتابش می‌نویسد که اگر هر کدام از این
پاسپورت‌ها به طور متوسط برای دو تا سه نفر صادر شده باشد، «او ممکن است
تا بیش از ۲۰۰۰ نفر را نجات داده باشد.» سرداری در طول عمرش هیچ‌گاه
نخواست مورد قدردانی قرار گیرد و مصرانه می‌گفت که فقط وظیفه‌اش را انجام
داده است. او در اتاقی کرایه‌ای در کرویدون، جنوب لندن، در تنهایی
درگذشت. مرگ او در سال ۱۹۸۱ اتفاق افتاد- در حالی که حقوق بازنشستگی و
املاکش در تهران را نیز در انقلاب ایران از دست داده بود.
در سال ۲۰۰۴ در مراسمی در مرکز سایمون ویزنتال در لس آنجلس از کارهای
بشردوستانه او تقدیر شد. آقای مختاری امیدوار است که با روایت این داستان
از زبان نجات یافتگان، از جمله خانم کهنیم، بتواند مخاطبان گسترده‌تری را
جذب کند و همچنین «تصورهای غلط» درباره ایران و ایرانی‌ها را بشکند. او
می‌گوید: «در اینجا یک ایرانی مسلمان را می‌بینید که زندگی‌اش، کار و
املاک و همه چیزش را به خطر انداخت تا هموطنان ایرانی‌اش را نجات دهد،
«
هیچ تمایزی وجود نداشته: اینکه "من مسلمانم، او یهودی است" یا هر چیز
دیگر در کار نبوده است.» آقای مختاری بر این باور است که این کتاب
نمایانگر «تمایل عمومی فرهنگی ایرانیان به صبوری و شکیبایی» است؛
خصیصه‌ای که در فضای سیاسی کنونی اغلب نادیده می‌گیرد.
* وقتی حدود پنج سال پیش کتابی درباره آقای (امیرعباس) هویدا به قلم عباس
میلانی می‌خواندم، دیدم اشاره‌ای به این موضوع (عبدالحسین سرداری) کرده
است. من با آقای میلانی تماس گرفتم و ایشان گفتند که این ماجرای را از سه
نفر دیگر شنیده است. خلاصه سپس این اشخاص را پیدا کردم و بعد به بایگانی
ملی آمریکا رفتم و دیدم بله یک سری نامه هست. بعد با یکی از دوستان دوران
دبیرستان خود صحبت می‌کردم که فهمیدم همسرش اقوام و خویشاوندی در فرانسه
داشته است. از طریق آن‌ها، با بازماندگان تماس گرفتم. این شد اول کار
کتاب.
* عبدالحسین سرداری در سوئیس دیپلم وکالت گرفته بود و برای همین
می‌توانست با مقام‌های آلمانی از نظر حقوقی صحبت کند و مطالب قانونی را
طوری پیش بکشد که نازی‌ها نتوانند آن را رد بکنند. این کار را تا زمان
اشغال ایران توسط متفقین ادامه می‌دهد. وقتی ایران اشغال می‌شود، سرداری
مقام دیپلماتیک خود را از دست می‌دهد و وضعش خیلی سخت‌تر می‌شود، ولی به
کارش ادامه می‌دهد.
* عبدالحسین سرداری تنها ایرانی که یهودیان را نجات داده، نبوده است. یک
شخصی در رم به نام عبدالله خسروی هم همین کار را کرده است. اما بالاخره
آلمان‌ها او را بازداشت می‌کنند. شخص دیگری به نام رحمت اتابکی در بیروت
یهودیان را نجات می‌داده است. موضوع اصلی این است که ایرانیان به هموطنان
خود کمک می‌کردند. موضوع جدایی دینی وجود نداشته است.
* نسل جوان باید تاریخ مملکتش را بداند و به فرهنگی که چنین کارهایی را
تشویق می‌کند، افتخار کند. این میراثی است که از پدر‌ها و مادر‌هایمان به
ما رسیده و واقعا ارزشمند است.

هیچ نظری موجود نیست: