زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۸ خرداد ۹, شنبه

در پناه ایزدی ، دیر وشاد زی
هر هنگام ، از گوشه وکنار گیتی پیامهائی بدستم میرسد که با نوید بالا بپایان میرسد ، دریافت چنین پیامد هائی ، نشانگر بازتابی از اندیشه هاست که ما ایران دوستان و وابستگان بفرهنگ شکوهمند آن سر زمین باستانی را دلگرم میکند ، وامید را در دلها میآراید که روزگای فرا رسد تا زبان ورجاوند مادری را پاک شده از واژه های بیگانگان ببینیم و بیاد فردوسی بزرگوارمان میافتم که بگویش پارسی مهر میورزید وبا بزرگواریها ومیهن پرستیهایش ، در دل هر ایرانی وابسته بنیک اندیشی ، امید بآینده ای روشن رامژده میداد. تا کمی ژرفتر بیاندیشیم و دورانهای گذشته را از یاد نبریم .
ببازگشت بروزگاری که در دوران پیش از یورش تازیان میزیستیم ، بنواهای خوش باربد ونکیسا گوش فرا میدادیم وهنر ایرانی زبانزد جهانیان بود وبیاد رویدادی تلخ میافتم هنگامیکه سربازان یورشگر تازی باندرون کاخ مدائن تاختند ودر درون تالار کاخ ، چشمشان بر فرش بهارستان افتاد و بیک چشم بر هم زدن ، آن دستبافت هنری وبیمانند را که با نخهای طلائی ونگاره هائی از پرندگان وچرندگان و چشم انداز های دل نشین بافته شده بود ، با خنجرهای خود از هم دریدند وهر کسی ، گوشه ای از آن فرش بیهمتا را با خود برد ..........
تازیان ، در آن دوران سیاه وچپاول ، با آن خوی وروش زندگی که در آمیخته با راهزنی وبیابانگردی وکشت وکشتارهای جهانگیر بود ، از هنر وهنرمند وهنر ستائی نا آگاه بودند هنگامیکه ایرانی ، با هنر نوازندگی ونگاره گری وساخت وساز آشنائی دیرینه ای داشت ، تخت جمشید را با آن شکوه آراسته بود ، شاهانی دست ودلباز و دوستدار توده ی مردم داشت ، نوروز را میستود ، جشنهای مهرگان و خردادگان را دنبال میکرد ، زنان ومردانش ، دست در دست وشانه بشانه برای پیشبرد کشورش در داد وستد های جهانی بود ، زن ایرانی در اداره ی کشور و آمد ورفتهای درباری ، چون مردان در تلاش بود ، بفرمانروائی وبالانشینی سپاه برگزیده میشد ، نویسنده ونگاره ساز وتندیسگر بود ، بازمانده های آن دوران سازندگی بسیار اندک است ، چون تازیان نوشته ها ونگارشنامه ها را یا خوراک آتش کردند ویا در رودخانه ها بآب ریختند وبباور پژوهشگران ، چهارده روز گرمابه های نیشابور از سوختن برگ برگ مانده های فرهنگی آن دوران داغ میشد ، آمدند وریختند وپاشیدند و از ایران شکوفای دوران ساسانی ، مردمی دگر با باورهائی دگر و اندیشه های دگر ببار آوردند که وارد باورهای دینی نمیشوم ، چون برون از خواسته های این نگارش است ، بکجا میرسیم :
جابجائی در بیشتر روندهای زندگی مردم ، پوشش زنان ایرانی دگرگون شد ، خرافات در میان توده ی مردم آغاز برخنه یابی کرد ، باورهای جن وپری واز ما بهتران ، در اندیشه ها لانه نمود ، شنیدن موسیقی های دوران باربد ونکیسا ، آرام آرام از میان مردم برچیده شد ، زن ایرانی که دوش بدوش شوهر در میان میدان مبارزه زندگی میجوشید ومیخروشید ! بزیر چادر سیاه کشانده شد و مهرورزیهای آزاد که در دوران ساسانیان میان زن ومرد موج میزد ، ناپسند و ناجور شد وعشق های نافرجام وسوز وساز عاشقانه و درد آور ، میان مردمان چنگ انداخت ، در بازمانده های سخنوران برجسته ی دوران پس از هجوم تازیان ، افسردگی و سوز وندانم کاری موج میزند که باز تابی است از دورانهای سیاهی که خرافات بر اندیشه ها میتابد وکولاک میکند وپیش میرود تا بدورانهای صفوی و افشاری وزندی وقاجار میرسیم و همچنان توده ی مردم را بیش از پیش در میان اندیشه های مالامال از خرافات میبینیم که دست وپا میزنند و کس را توان رویاروئی با آنها نیست ، هنگامیکه اروپا در دوران رنسانس ، چهار اسبه بسوی ساخت وساز وپیشرفت میتازد ، شاهان و دست اندرکاران آن دوران بکارهائی میپردازند که نه پیشرفتی را ببار میآورد ونه توده ی مردم بیچاره را بسر وسامانی میرساند .
داوری را بفرزانگان وکارشناسان میسپارم و بر آن باورم که آینده ، وفرزندان راستین ایران زمین ، داوری های خود را در راستای پیامدهای مانده از آن دوران ، در جای خود وهنگام خود بفرزندان پهلوان پرور و نیک اندیش ایران بازگو خواهند کرد وبیگمان ، آفتاب همیشه درخشان راستی ودرستی ، نه چندان دیر ، از پس ابرهای سیاه خرافات وندانم کاری برون خواهد جست ، تا ایرانی نیک اندیش ونیک خواه ودوستدار آشتی ومهر ورزی وخاستار دست افشانی وپایکوبی و ماندگار در میدان مبارزه با بد خواهیها ، دست در دست زنان زیبای آن کشور گل وبلبل ، آینده ای دگر را برای مردم بخاک وخون در افتاده ی خاور میانه پیش بینی خواهند کرد وبیگمان همه چیز ، همان خواهد شد که بود ، ایرانی همان خواهد شد که شش هزار سال فرهنگ بدوش کشیده اش را در دسترس بیگانگان نهد تا بدانند که زیبا اندیشی وهنر پروری وسازش وساختاری را از پدران خود بیاد دارند ونخواهند گذاشت که بیگانگان ، چنین برچسبها را بر ایران وایرانی بچسبانند و فرزانگان را گوشزدی.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

گر زحال دل خبر داری بگو
گر نشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم ، ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو
آغازی زیبا تر از این پیام دل نشین شاه درویشان ( حضرت مولانا ) برای این نگارش از دل وجان بر خاسته نیافتم ؛ پژوهشگران کار آزموده برای این خاکدان که نامش را جهان نهاده ایم ، پیشینه ای پانزده میلیارد ساله را بر آورد نموده اند که زمانی بسیار است ، بیاندیشید که در هزار وپانصد میلیون سال پیش مردمانی بوده اند با آمد ورفتها وزندگیهای وابسته بآن دوران ، گذشت سالهائی چنین دور ، باز تابش یاد مانده هائی است از زندگیهای همگانی که شور بختانه با آمدن باور های دینی در این پنج شش هزار ساله ی اخیر ( پانزده میلیارد در برابر پنج هزار سال !! ) نا هم خوانیها وجنگ ها را بدنبال داشته و تا بامروز ، هنوز هم که هنوز است ، آن نا هم خوانیهای دینی چنان دامنه اش گسترده شده که نیاز ببازگوئی ندارد ، ولی چیزی که روشنفکران را میآزارد ، همانا دشمنیهای پیشینه دار میان وابستگان بباورهای دینی در هزار سال اخیر است که جنگهای صلیبی ، نمونه از خروار است .
زندگی میانگین مردم ، با پیشرفتهای پزشکی وتکنولوژی ، چیزی میان هفت تا هشت دهه است که در رویاروئی با پانزده میلیارد سال ..... بهیچ نزدیک میشود !! واگر آن چند دهه از زندگی یاد شده را در آمیخته با نا همخوانیها ودشمنیها برای هیچ وپوچ کنیم ..... بیگمان پی خواهیم برد که :
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی!!! مسجد ومیخانه یکی است
وارد شدن باین راستا از ناهمخوانیها میان باورهای دینی سری دراز دارد که در خور این نگارش نیست و با چکیده ای که در پیش گفتار بآن پرداختم ، نوشته را آغاز میکنم و داوری را بفرهیختگان میسپارم :
من درویش بر این باورم که خوشا بروزگار کسانی که در شهری یا روستائی زاده میشوند ودر همان جا بزرگ شده و در همان آب وخاک رخت از این خاکدان بر میدارند ، چون زندگی با مردمانی که همزبانت هستند ، با خوراکهائی که برایت خوش مزه هستند ، با موسیقی آن سر زمین که برایت دلنواز هستند .... بهتر است تا در میان نا آشنایان ، کاخ نشینی کردن !!
در این بیگانه سرا ، که تا چشم کارگری میکند زیبائی وزیبا اندیشی است که دور وبرمان را گرفته واز هر دری سخنی است ، چه از مردمانش که در دانش وبینش و نو آوری یکه تازند وچه از زیبا رویان موطلائیشان با آن اندامها وچشم اندازهای دل نشین ، با خوراکها و میوه های رنگارنگ و مهمانسراهای سر بفلک کشیده ، همه چیز در کار وزندگی در آمیخته شده و همگان میکوشند ومیلولند و برای رسیدن بخواسته هایشان در تلاشند ولی انگاری مال ما نیست و با آنچه میشناختیم ، همخوانی ندارد وما دور از زادگاه ، دور از سر زمینی که با فراز ونشیبهایش آشنا و بمردمان کوچه وبازارش دل بسته بودیم ، همچنان از آن آب و خاک دلخواسته وآشنا دوریم وگهگاه آهی میکشیم و بر این روزگار ریخته پاشیده مینالیم :
خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت
در آسمان جهان ، دانه ی جدائی را
از خود میپرسم : من کجا واین بیگانه سرا کجا !؟ که پس از اینهمه سال هنوز خود را نا آشنا در میانشان میبینم با توفیرهای زیاد ! نه موسیقیم با آنها همخوانی دارد ونه خوراکم و زبانم و خواسته هایم .... بر همه چیز وهمه جا وهمه کس گردی از غبار نا آشنائی پاشیده وسایه ای از بیگانگی پهن شده ، کجا رفتند آن دوستان دبستانی ودبیرستانیم ، چرا با یک رویداد تلخ و نا جور وویرانگر ، زادگاهم آنچنان از من وما دور شد !؟ چرا مردمانش آنچنان شدند که نبودند ! آیا براستی هوشنگ وپرویز وبهروز و اردشیر ، بچه های کوچه ی منوچهری کرمانشاه ، اینگونه شدند که بر پرده ی تلویزیون میبینیم !؟ آیا شستشوی اندیشه ها ، براستی از آنها کسان دیگری را ساخته که ما نمیشناسیم ؟ چرا جنگ وستیز ومرگ خواهی برای این وآن ، نمیتوانم بپذیرم که اگر امروز پس از چهل سال دوری از کرمانشاه ، پای بکوچه ی منوچهری بگذارم و با آشنایان روبرو شوم .... مرا در خانه هایشان نپذیرند ویا بیاد گذشته ها اشک بر چشمانشان سرازیر نشود و اینجا است که آتش بر دل وجانم میافتد که چرا !؟ از دیدار با دوستان وهمشهریان وهمسایگانم بریده شدم وچرا پروانه ی ورود بزادگاهم در دست کسانی است که اندیشه هایشان مالامال است از دشمنی باین وآن ! آیا نیک اندیشی ونیکو خواهی از آنها زدوده شده !؟