زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

رویدادهای اخیر

دنیای بدی شده!

ماه ها است دل ودماغ نوشتن ، از درونم پاک شده

ریخت وپاشهای از پیش آراسته شده ی گروهی که سی سال است در این پهنه از گیتی ( خاور میانه ) روزگار مردمانش را بگونه هائی در هم وبر هم میکنند ودانه ی ستم وجور میکارند وکس را آگاهی نیست که آنها از جان جهان چه میخواهند واینهمه آتش افروزی وکشت وکشتار ، وبرای این وآن خواستار مرگ شدن ، بکجایشان میبرد !؟ مگر این چند روزه ی زندگی که در پایانش نیستی است که کمین کرده ، چه ارزشی دارد که اینهمه برای آلوده کردنش در تلاشند ، اینهمه مرگ آفرینی و فرستادن جنگ افزار برای کشتن بی گناهان پایان پذیر نیست !؟ تا کی بدی ؟ تا کی نامهربانی ؟ تا کی دم از خدا پرستی زدن !!! ومردمان بیگناه را بزیر تیغ مرگ کشاندن !؟ میدانم که آب در هاون کوبیدن است و این گفتار ها در آفرینندگان مرگ ونیستی اثر گذار نخواهد شد ولی باز بر این باورم که دست کم آنچه را که میدانم بگویم وآن اینکه در فرهنگ شکوفا وشکوهمند ایران ، مهر است که جانشین کین میشود واندیشه های اهورائی است که بر خاسته های اهریمن پیروز میگردد ودست کم بر این امید ، بخودم دلگرمی میدهم که روزگار اینچنین در آمیخته با نفرت وکین ودشمنی باقی نمیماند ودیر یا زود خورشید مهر از پس ابرهای سیاه کین ، سر برون خواهد آورد ودوباره میانه ی دو مردم با فرهنگ اسرائیل وایران به نیکی خواهد گرائید وبامید آنروز فرخنده روز شمارم. در چنین آب وهوای نا امیدی ، باز باندیشه ی مردی روی میآورم که پس از هشت سد سال که از مرگش میگذرد ، هنوز از گفتارش بوی مهر وصفا ودوستی وبرادی وبرابری میآید ، سخن از پیر فرهیخته بلخ ( حضرت مولانا ) است که براستی بدرون دنیای کهکشانی این راد مرد بزرگ ودور اندیش وارد شدن وبر بال سیمرغ اندیشه اش نشستن وبرای چند دمی از این دنیای خون آلود رها شدن ، ارمغانی است برگزیده برای درون آشفته وجنگ زده ام واین پیام وپیامهای دیگرش ، راه گشای گلزار همیشه بهاراوست ، از درون این پهنه از سرزمین جنگ زده ی که گروهی دور از این کشور ، شب وروز برای بر اندازیش در تکاپویند و شگفتا که بر چسب نا جور ایرانی را بر خود زده اند که با اندیشه های پندار وگفتار وکردار نیک ایرانیان ، سالهای نوری توفیر دارد ! بگذریم وآنهمه نفرت وکین و بدی را برای آنان که همیشه در کوشش مرگ آفرینی هستند بگذاریم وباین دنیای مهر وارد شویم :

ببینید مهر تا بکجای درون زیبا اندیشش راه یافته :

من عاشق جان بازم ! از عشق نپرهیزم

من مست سر اندازم ، از عربده نگریزم

گویند رفیقانم ، کز عشق نپرهیزی !؟

از عشق بپرهیزم !؟ پس با چه در آویزم

کجایند آنان که از عشق ، نه تنها بوئی نبرده اند ، که با هر چه زیبائی است قهرند .

آشنائی مولانا با شمس تبریزی ( آموزگار فرهیخته اش ) براستی رویدادی است شگرف در تاریخ ادبیات شکوهمند پارسی با آن دریای بیکران از زیبا اندیشیها ، ولی تا کنون هیچ دانشمند وپژوهشگری نتوانسته بآن نکته پی ببرد که آن دیدار نخستینی که در بازار پنبه فروشان قونیه در هشت سده ی پیش ( همان یکشنبه ی نامدار و فراموش نشدنی در یادمانده های ادبی گیتی ) میان مولوی جوان وشمس تبریزی 60 ساله روی داد ، تا چه اندازه در درون مولانا دگرگونی آفرید که یک شبه ، آن مفتی و صاحب فتوا وآیت اله قونیه را با آن جلال وجبروت سلطان گونه ! بدرویشی خاکی مبدل کرد که مجالس ترویج دین را ترک کرد وچون بودا ، پای برهنه بدنبال آموزگارش شتافت و هرگز بآن جوامع از دکانداران دین باز نگشت و پرچم دار مبارزه ای وسیع با آنان شد که تا پایانی زندگیش ، ادامه داشت :

این نمازم را میامیز ای خدا

با نماز ظالمین و اهل ریا

لاف شیخی در جهان انداخته

خویشتن را بایزیدی ساخته

نکته گیرد در سخن از بایزید

شرم دارد از درون او ، یزید

چون حقیقت پیش او فرج وگلو است

کم بیان کن پیش او اسرار دوست

براستی جای بسی افسوس است که در راستای این چهارده سده از تاریخ پر فراز ونشیب ایران ، جای پای آن دکانداران دین و گستردگان باورهای جن وپری واز مابهتران وهزاران زهر مارهای خرافات گونه را میتوان بروشنی دید و آیندگان ، دیر یا زود پی خواهند برد که هنگامیکه در دوران قاجار ، اروپا بر اسب پیشرفتهای رناسانسی برق آسا میتاخت ... چگونه همان دست اندرکاران خرافات پرور وسرنوشت ساز ، در درون دربار ، شاه را وادار میکردند که برای راندن جن از درون دربار ! بر درودیوارکاخها سیر وپیاز آویزان کنند و شوربختانه نمونه ها فراوانند وفرزانگان را اشاره ای .

از زیبا اندیشیهای شاه درویشان میگفتم که در هشت سده ی پیش با افت وخیزهای همان خرافات فروشان همیشه در میدان وهمان آشنایان با توده ی مردم بینوا ، با شهامتی در خور ستایش وبا خردمندی مولانانه ی خود رو در رویشان ایستاد :

ما زقرآن بر گزیده مغز را

پوست را بهر خسان انداختیم

فرهیختگی پیر بلخ ( مولانا ) روی بکرانه ی دیگری از دریای معرفت مینهد ، او بگونه ای بالاتر از بالاترین ها میاندیشد که تنگ نظران وسیه اندیشان وخرافات فروشان را بواهمه میآورد ، او سر سازش با آنان را ندارد و بی پروا ، بر آنها با نیش قلم میتازد :

زعشق روی تو من رو بقبله آوردم

وگر نه من زنماز وروزه بیزارم

( برداشت شده از کتاب پیکار اهریمن بنوشته ی استاد شجاع الدین شفا )

خوشبختانه ، با پیشرفتهای روز افزون در ارتباط های جهانی ، بویژه اینترنت ، مردم با فرهنگ ایران زمین ، پی برده اند که روزگار ، تنها در آمیخته با مرگ برای این وآن خواستن نیست و با تمام سد ها ودیوارهای بلندی که خرافات پیشگان بر سر راهشان مینهند ، همچنان هنر ایرانی واندیشه های مهر انگیز ایرانیان ، کران بکران میگردد ومولانا ها را در میان فرزانگان جهان ، بلند آوازه تر از پیش میکند :

این بار من در عاشقی ، یکبارگی پیچیده ام

این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام

دل را زجان بر کنده ام ، وز چیز دیگر زنده ام

عقل ودل واندیشه را ، از بیخ وبن سوزیده ام

مقایسه کنید ودریابید که این ایرانی والا مقام وفرهیخته ی بی همتا که آمریکائیان بر او لقب بزرگترین سخنور گیتی در تمام زمانها را داده اند ، با چه اندیشه های مهر انگیزی بر زندگی مینگریسته واینان که تکیه بر تخت داریوش وکورش زده اند ، بچه مینگرند وبا چه اندیشه های ویرانگرانه ای ، شب را سپری میکنند وشگفت زده میشویم از توفیر ی چنین فراخ میان باور های دو گونه ی آزادی خواهی و خرافات سازی :

باورهای این فرزانه ی بیمانند ، گرداگرد چیزهائی است که ما مردم عادی تاب مزه مزه کردنش را نداریم ویا بسخنی دیگر ، برای درک بازتاب درخشش آن آوردهای بی مانند ، باید بگوشه ای بخزیم وچند بار آن پیامها را بخوانیم ومزه مزه کنیم :

من که زجان ببریده ام ، چون گل قبا بدریده ام

زان سان شدم که عقل من ، با جان من بیگانه شد

خامش کنم فرمان کنم ، وین شمع را پنهان کنم

شمعی که اندر نور او ، خورشید ومه پروانه شد !

مجسم کنید ، آن چه شمعی است که او در دست دارد و از نور آن شمع ، خورشید آسمانها چون پروانه بگردش در آمده .... کمی بیاندیشید و دو باره این سروده را بزیر تفکر ژرف ببرید تا دستگیرتان شود ، عظمت باورهای آن فرهیخته را که زود پی برد ، از خرافات و رخنه سازیش بدرون مردم ، چیزی جز واپسگرائی ، دستگیر مردم نخواهد شد وهزاران افسوس که هنوز ، پس از گذشت 1400 سال از فتنه ی یورش تازیان بر آن آب وخاک ، باز خواهندگان خرافات جو در میان توده ی مردم فراوانند و فرزانگان را اشاره ای :

با این غزل از دل وجان برخاسته ی پیر بلخ ( حضرت مولانا ) نوشته ام را بپایان میبرم :

زخاک من اگر گندم بر آید

از آن گر نان پزی ، مستی فزاید

خمیر ونانوا ، دیوانه گردد

تنورش بیت مستانه سراید

میا بی دف بگور من برادر

که در بزم خدا ، غمگین نشاید

در آرزوی روزگاری بهتر برای دو مردم با فرهنگ ایران واسرائیل.

شاد زی ومهر افزون