زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ خرداد ۱۰, جمعه

داشتم از پیام شاهنشاه مینوشتم :
مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
نی آنچنان سیلی است این که اش کس تواند کرد بند
با پوزش از نگارش اشتباهی پیشین که شور بختانه هنوز آنچنان آگاه نیستم که بتوانم ویراستاری کنم ( این وبلاگ سازی هم کار چندان ساده ای نیست )
بهر روی روزگار در آمیخته با این همه گرفتاریهای خواسته وناخواسته ، راباید بگونه ای خوش رنگ و دل نشین کرد وابزار این کار ، بگوشه ای خزیدن است ولبی تر کردن که با در آمد امروزیان همخوانی دارد ، نیاز بچند دوست است وچیدن بزمی وگفتمانی که مستی را بدنبال داشته باشد و مزه مزه کردن غزلی از شاهنشاه که نیاز به هزاران بار باز نگری دارد
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند
مگر ما درویش ستایان از جهان پر ذرق وبرق ومالامال از تجملات وجواهرات چه میخواهیم !؟ دست کم میدانیم که دارائی زیاد خوشبختی نمیآورد وآنکه بامش بیش برفش بیشتر ! خداوند بآنها بیشتر ثروت دهد وبما دوستانی بیشتر ، چون بباور من در این روزگار با دوست نشستن وبرای دمی بپرواز در آمدن را بهائی نمیتوان یافت :
بیزار گردند از شهی ، شاهان اگر بوئی برند
زآن باده ها که عاشقان در مجلس دل میخورند
ماه پیش ، در ویلائی دور افتاده در شهرک وودستوک بودم (پیرامون نیویورک ) وبزمی داشتیم با کرمل دوست درویش ستایم که از سانفرانسیسکو آمده بود تا هر سال یکبار بگوشه ای از این جهان پهناور برویم و بزمی بیارائیم واز باده مست شویم وبر بال سیمرغ اندیشه های مولوی که هر دوی ما از شیفتگانش هستیم بنشینیم وبپرواز در آئیم
آنشب هوا سرد بود وهیزمهای آراسته شده در گوشه ی تالار را ، کرمل ، خوب میتونست در بخاری جا سازی کنه وآتشی بیارایه که بر مستی درونمان افزوده شود ( از من ایراد نگیرید که چرا از واژه های بیگانه در نوشته هایم کاربری نمیکنم ، آیا زیبا تر نیست !؟ )
خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین میکند
فرهاد هم از بهر او بر کوه میکوبد کلند
واژه ی کلند را پیر فرهیخته بلخ برای این بیت زیبای خود بکار برده وهمان کلنگ را میرساند
چند بار این پیام را بخوانید تا بژرفنای بازتابش پی ببرید
بزمی بود که شاهان اگر پی به شکوهمندیش میبردند ، از شاهی بیزار میشدند ! پیامی که پشتوانه اش را اندیشمندی توانمند چون شاهنشاه درویشان میزند وخوب دانسته که چه بگوید ومائیم که این پند ها را از دریچه ی چه چشمانی بنگریم وبرداشتمان از آنها چه باشد ؟
مجنون زحلقه ی عاقلان از عشق لیلی میرمد
بر سبلت هر سرکشی کرده است وامق ریشخند
سبلت همان سبیل است
ببینید برد دور پرواز اندیشه را که پای بچه مرزهائی از کهکشان بی پایان مینهد ؛ آیا براستی این فرهیخته ی بیمانند کی بود که با دیدن درویشی بنام شمس تبریزی چنین شد که بر خیزد وهفتاد هزار بیت سروده را برایش بیاراید وتا جهان هست مایه هائی باشد بر روشنگریها وشادی آفرینیها برای ما دوستدارانش در جهان که روز بروز در روند افزونی است ومیبینیم که انجمنها وگرد هم نشینیها وبزرگداشت ها از او در کران بکران گیتی در روند پیگیری است :
افسرده آن عمری که بگذشت بی آن جان خوش
ای گنده آن مغزی که غافل بود زین لور کند
لور کند زمینی است که سیلاب آنرا کنده وگود کرده
باید برای چند زمانی بیشتر بیاندیشیم وبیشتر بژرفنای دید مولوی بنگریم ؛ او از این فرمایشات گرانمایه وپند انگیز چه پیامی را برای ما آورده که پس از 800 سال ، خوشی وشادی وخرسندی را این چنین رایگان بما رهنوردان راستای اندیشه اش پیش کش میکند
بی هیچ خواسته ! تنها باید گهگاه باین پیامهای شادی آفرین که باز تابش دگر اندیشی بروزگار فنا پذیر ما است ! بنگریم وشاد باشیم
که ای دل غافل چرا دیر از آن خواب بر خاستیم ؟ چرا جهانیان با این پیامها همخوانی ندارند
چرا باید برای هم شاخ وشانه بکشیم ؟ چرا بمیدان جنگ بیائیم وبرای هم جنگ افزار هسته ای بسازیم !؟
چرا ! مگر زندگی نهصد ساله ی نوح را پیش رو داریم ؟
این آسمان گر نیستی سرگشته وعاشق چو ما
زاین گردش او سیر آمدی ، گفتی بس استم چند چند
ببینید ، نمیشود این واژه ها را سرسری خواند ورفت ، باید بدانیم که شاهنشاه برای ایراد چنین فرمایشاتی چندین بار اندیشیده ومغز دور پروازش را بکار گرفته تا با چنین غزلی ، من وشما وماها را بعرش بکشاند ، تا باین جا برسیم که از خودمان بپرسیم ؛ تا کی مال اندوزی ، تاکی کلاه بر داری از این وآن ، تا کی بد خواهی وکینه توزی وبرای این وآن مرگ خواهی ، تاکی بدی برای این وآن خواستن ، تا کی برای چند روز نشستن بر تخت فرمانروائی ، باین کشور وآن کشور تاختن و با جنگ افزار های کشتار همگانی برای این و آن شاخ وشانه کشیدن و برای نابودی مردمی نیک خواه در تلاش بودن
عالم چو سرنائی واو در هر شکافش میدمد
هر ناله ای دارد یقین زآن دو لب چون قند قند
بکجا میرسیم با این غزل آسمانی ، که سراینده اش را بیمانند عالمیان میخواندند وملای رومش میگفتند ودر دانشهای پر بارش کس را توان رویاروئی نبود !
میبین که چون در می دمد در هر گلی در هر دلی
حاجت دهد عشقی دهد که افغان بر آرد از گزند
شاید درک این چنین پیامهائی برایمان سخت باشد ولی بی گمان بازتابش ، پس از کمی پژوهش درخشان تر میشود
دل را زحق گر بر کنی ! بر که نهی آخر بگو ؟
بی جان کسی که دل از او یک لحظه بر تانست کند
از آنشب وودستوک میگفتم وگرمای برخاسته از بخاری وسرمای بیرون و مستی ما که در آمیخته بود با آواز استاد شهرام ناظری وغزلی از شاهنشاه که پایانش از آغازش زیبا تر بود
من بس کنم ، تو چُست شو شب بر سر این بام رو
خوش غلغلی در شهر زن ای جان بآواز بلند
پیوسته دلتان شاد ولبتان خندان باد
یادتان نرود این رسانه را بآگاهی دوستانتان برسانید
یا هو


آنسوی دریا ها .... شهری است
قایقی باید ساخت .....
این پیام ساده ودل نشین سپهری را بر روی تابلوئی دیدم ... بدلم نشست ... گوئی بر بال فرشتگانم نشاند وبپروازم در آورد !
بیاد شاهنشاه درویشان (مولوی ) افتادم :
همه بازان ! عجب مانند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی ؟ که من در جستن بازم
این سروده های دل انگیز را میشنویم و خرسندی را برای دمی بروانمان پیش کش میکنیم وپس از کم زمانی دوباره روند زندگی وفراز ونشیبهایش ، که در آمیخته با پتکی ! همیشه در کوبیدن است را پیگیری میکنیم ... چه بخواهیم وچه نه ، روزگاریست که دست روی دست نشاندن ، چاره ساز نیست واگر کوشش شبانه روزی برای اداره ی زندگی نباشد ، کلاهمان پس معرکه جای میماند ، در این خاکدان که پایانش بر هیچ آفریده ای روشن نیست ، چنان پیشینه ای دارد که دنیای اندیشه بگرد راهش نمیرسد ، گروهی پنج میلیارد سال و گروهی تازه نفس ، عمر جهان را بالای پانزده میلیارد سال بر آورد میکنند ودمشان گرم ، بیگمان ابزاری پیشرفته برای چنین برداشتهائی دارند ، ولی بر داشت من از جای دیگریست ، جائی که برای ورود بآن نیاز به آشامیدنش داریم تا برای چند دمی هم که شده رخت از این جهان خاکی بر داریم وپای به گلزاری گذاریم که بهار ، هرگز از شاخ وبرگهای سبزش بر نمیخیزد ، این گلزار را نه آغازی است ونه پایانی ، باید بر خاست وبدرونش شتافت وبگردشگری درونش پرداخت تا آسودگی درون را بخودمان پیش کش کنیم
برای چند دم از خود بیخود شدن در این دنیای پولاد وساختمانهای آسمانخراش براستی هدیه ایست بجان وروان :
ما مست شدیم و ودل رها شد
از ما بگریخت ، تا کجا شد ؟
او جای دگر نرفته باشد
او جانب خلوت خدا شد
مستی چیست ! واین شراب ، چه ها میتواند با توانمندیش در درونمان پدید آورد :
چه مستی است ندانم که رو بما آورد
که بود ساقی واین باده از کجا آورد ؟
پرسشی است دلنواز که سخنور دگر اندیشمان ، حافظ شیرین سخن که گردشگری در مانده هایش میتواند بعرش آسمانهایمان برد :
مطرب کجاست تا همه محصول زهد وعلم
در کار بانگ بربط وآواز نی کنم
برایتان پیش آمده که در جائی باشید وشراب گیرائی هم درونتان را بر افروخته باشد ومیزبان هم از دوستان یکرنگتان باشد واز درون تالاری که نشسته اید بانگ استاد شهرام ناظری را از درون بلندگو ها بگوشتان برساند که پیامی از شاه درویشان را در آمیخته با نوای خوش موسیقی سنتیمان در بر گرفته باشد :
مرعاشقان را پند کس ، هرگز نباشد سود مند
کاو آنچنان سیلی است این کاو را توانی کرد بند
ادامه دارد


۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه


با درود فراوان بشما مهربابانیکه دوست داشتن ودرویش بودن ومهر ورزیدن را دوست دارید ودر این دنیای سراپا دگر اندیشی و باورهای سرمایه اندوزی که کران بکران جهان را در بر گرفته .... کمی بیاد درویش بودن هستید ؟.. بپرواز در آمدن وبگوشه ای پناه بردن و جهان را از دریچه ای دیگر نگریستن را گوشه ای از زندگی خود ساخته اید ؟... نمیشود !؟
اگر تندرست هستید وزیبا اندیشی را مراد خود ساخته اید ولبخند را از گوشه لبانتان بر نداشته اید وگهگاه با دوستان یک دل بکنجی میخزید ولبی تر میکنید وروی بآسمانها مینهید واز خود برون میآئید ومستی شراب ... سایه اش را بر درونتان میگستراند .... بدانید که بر دوش فرشتگان سوارید وباید خرسند باشید که تندرستی بشما لبخند میزند و برای آن وآن دم بهائی نمیشود یافت ...
در اینجای نوشته ام بیاد شاه درویشان میافتم که 800 سال پیش فرموده بود :
قربان کسانی که هر چه را دارند ، میدهند تا ارزنی مهر را خریدار باشند ...
این پیام را چند بار بخوانید وبدرونتان بسپارید ومزه مزه اش کنید تا ببینید تا چه اندازه با روند روزگار ما ناهمخوانی دارد ، آنگاه بیدار میشوید واز خود میپرسید ، براستی هستند چنین بزرگوارانی در جهان !؟ وهستند ( فراوان ) ولی شوربختانه دگر اندیشان تند خوی وستیزه جوی نیز فراوانند ؛
آیا میشود پذیرفت که جانورانی خونخوار نیز در این دنیای فانی هستند که از بامداد تا شامگاه در اندیشه ی اینند که جهان را بخاک وخون بکشانند وبد را بد تر کنند ، بریزند وبپاشند وبمب بر کمر زدن ومشتی مردم بیگناه را بدیار نیستی کشاندن را بمشتی جوانان نادان ( وشستشوی مغزی داده شده ) بیاموزند وترور پروری را باین کشور وآن کشور صادر کنند !؟
توفیر میان آدمیان ، راه بچه کرانه هائی زده که نه آغازی برایش هست ونه پایانی .... از دوران فرمانروائی اسکندر ، آن بیمار روانی که کشتن وکشتار وسوزاندن را دوست داشت وتخت جمشید را بآتش کشاند ( وشگفتا که ما ایرانیان ... نام اسکندر را برای فرزندانمان بر میگزینیم وبخود میبالیم .... چه گویم که ناگفتنم بهتر است ) ... هزاران سال سپری شده
اسکندر رفت وچنگیز آمد تا بر پهنه ی آسیا بتازد ونیستی را بارمغان آورد .... جهان در فرازونشیبهای رویدادهایش که در برگهای تاریخ ماندگار شده ، همه گونه سیاهیها را دیده .... شگفت زده میشویم هنگامیکه از خاک پاک خسروان ، ایران ! از کشور گُل وبلبل وکورش وداریوش ! پیامهائی بگوش میرسد که برای مهرورزان وایران دوستان ودرویش ستایان ، گوشخراش و آزاردهنده است .... ای داد وبیداد ! چرا از آن آب وخاکی که مردمانش گفتار وکردار وپندار نیک را بگیتی پیش کش نمودند ... این گونه فریاد های : مرگ بر این ومرگ بر آن را میشنویم ؟ .... چرا در آن آب وخاک که روزگاری شادی وسرور بر گونه های مردمانش میشکفت ! امروز این چنین شه که جوانهای شمشاد قد را میآورند وروبری کودکان خردسال ودختر بچگان ... بچوبه دار میسپارند !؟ تا ببینند وسالها بگریند ؛ ( چگونه میشود قد شمشاد وگونه ی آن جوان خوش قد وبالا را بفراموشی سپرد که با دستهای بسته بر طناب دار بوسه زد واز نزدیکانش با لبخند جدا شد ومادر وپدرش را دید که خون میگریستند !! آیا مردم مهر دوست جهان آن رویداد چندش آور را میتوانند از دلهایشان بزدایند ) چرا غم وسوگ وگریه وزاری بر آن سرزمین سایه انداخته وپرچم سیاه جایگزین درفش کاویانی شده ؟
بباور سخنورمان حافظ :

صد هزاران گل شکفت وبانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را پچه پیش آمد ، هزاران را چه شد !؟

چه شد آن مهر ودوستیهای ژرف !؟ بکجا رفتند آن همه زیبا رویانی که چشم از دیدنشان سیر نمیشد !؟
چرا زن ایرانی چنین شد !؟ چرا پای کوبی ودست افشانی از میانمان بر چیده شد ؟
چرا مرد ایرانی که شیک پوش ترین پوشش را برای خود بر میگزید ، اینگونه شد !؟ چرا نام بیژن وبهروز ولادن وژاله را از میانمان بر داشتند!؟ مگر ما فرزندان بابک و داریوش نیستیم !؟
از زیبا اندیشی میگفتم ، ! آیا از میانمان رفته .... ودر اشتباهیم ! تا بوده وهست وخواهد بود ! مهر ودوستی وبرادری وبرابری را دوست داریم وتا دنیا دنیا است خواهانشان هستیم ... واز جنگ وستیز بیزاریم چون میدانیم که ماندنمان در این خاکدان ، چند سالی بیش نیست وآنچه از خود بیادگار میگذاریم مهر است ودوستی وزیبا اندیشی وبرای همگان خیر خواهی ... مگر نه ؟

صد بار بدی کردی ودیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی !؟

گاه چنین میاندیشیم که بدی بر نیکی چیره شده وروزگارمان در آمیخته با رویدادهائی که ازشان بوی تفرت میآید وچندش زده میشویم که پایان کار چیست !؟
نویدی بر دلهایمان میدرخشد ! گوئی آن پیام از آسمانها است وبیاد سپهری میافتم که با واژه های کوتاه ودل نشینش ، شمع امید را در دلهایمان میافروزد :
آنسوی دریا ها شهری است .....
باید قایقی ساخت ....

در دلتان امیدی زاده نشد ؟... امید به روزگاری زیبا تر از آنچه امروز داریم ؟
این پیام از شاهنشاه ( مولانا ) را به تک تکتان پیش کش میکنم وچشم براه واکنشهایتان هستم : در بالای نوشتار بخط شکسته نوشتم ( دبل کلیک کنید ، باز میشه )
برام با این ایمل نامه بنویسید ودلم را از شادی لبریز کنید و یادتان باشد که رسانه ی درویشیم را برای دوستانتان بفرستید :
homayoun26@yahoo.com
یا هو
درویش خاکی

همایون

۱۳۸۷ خرداد ۴, شنبه


با درود فراوان به بینندگان این رسانه
پیگیری برای آراستن وبلاگ نیاز به بازرسیهای گسترده ای را دارد که در گام برداریهای نخست در آمیخته با ناهمخوانیهای گوناگونی میشود
آرزومندم در آینده ، نگارشات این رسانه را بهتر وزیبا تر بشما پیش کش کنم
بسیار سپاسگزار خواهم شد اگر مرا در این کار پُر بار راهنما باشید
با مهر وسپاس
همایون

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

سپاس از دوست

سپاس از مهدی میگانی دوست درویش ستایم

پایه گزار سازمان جهانی خانه ی مولانا وسرپرست سازمان در نیویورک

دوستان ارجمندم

درویش مسلکانی که در کنارشان باوج اندیشه های دور پرواز پیر بلخ (مولانا ) راه یافتم ، پخته تر شدم وپی بردم که در این جهان پُر بار از ندانم کاریها ونشیب وفراز ها ونامهربانیها وکشت وکشتار ها وبا یاری از دین بر این وآن تاختن ها ..... باز هم هستند مهربانانی که دنیا را از دریچه ی دیگری مینگرند ! چشمشان بجای دیگریست که با آب وهوای پُر ابر وپُر از سیاهیهای دکانداران دین ، همخوانی ندارد ، آنها زندگی را در آمیخته با مهر کرده اند وبرای گسترش این باور پسندیده ودل نشین ، از هیچ کاری فروگزاری نمیکنند .

یکی از آن دوستان که چند روزی در نیویورک مهمانشان بودم ودر کنارشان مهر ودوستی را با رنگهای دل انگیزی دیدم کدبان ومهدی میگانی سرپرست وبنیانگزار خانه ی مولانا در شهر نیویورک بود که نمایندگیهای ایشان روز بروز در راستای افزونی است وبیگمان جهانگیر خواهد شد ، چون امروز با اینهمه گرفتاریهای روزمره که شهروندان گیتی با آنها دست وپنجه نرم میکنند ، دوستداران ووابستگان ودلبستگان به شاه درویشان رو بفزونی است ، شگفتا که بیگانگان بیشتر از ما ایرانیان به مولانا مهر میورزند و دو شگفتا که بالانشینان وادب دوستان وصاحب نظران خودی ونه بیگانه ! هر هنگام در این رسانه وآن تلویزیون مینشینند وایرادها از مانده های مولوی را پیگیری میکنند وبا به به وچه چه این وآن نیز روبرو میشوند .....

ما پیروان راه مولوی ، بر این باوریم که او با دل وجان به عشق مهر میورزید وآنچه از خود بیادگار نهاده ، گنجینه ایست گرانبها وشکوهمند که تا جهان بر پاست ، چون خورشیدی جهانتاب ، با درخششی بی پایان ، همگان را بدوستی ودوست ستائی ودوست داشتن وامیدارد وچنین اندیشه ای را باید ستود که در آغاز هزاره ی سوم جهانی را بشگفتی کشانده . گنجینه ای که هزاران درود وآفرین را برای فرهنگ پارسی بارمغان آورده ( دیوان کبیر شمس وشش دفتر مثنوی )

بهر روی آنان که برای بازتاب درخش اندیشه ی مولانا بمیدان آمده اند ، در خور ستایشند ومن درویش با این پیام از دل وجان بر خاسته وبنمایندگی از خانه ی مولانا در اسرائیل به کارهای برازنده وارزشمند کدبان مهدی میگانی ارج مینهم وبرای خودش و همسر

بزرگوارشان و تک تک خانواده آرزوی تندرستی وشادکامی دارم

من درد ترا زدست آسان ندهم

دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم

از دوست بیادگار دردی دارم

کان درد بصد هزار درمان ندهم

چه میماند جز ارادت وگسترش مهر بجهان

همایون

در آستانه ی هشتمین بزرگداشت از پیر فرهیخته ی بلخ ( مولانا ) در دانشگاه بر ایلان اسرائیل

اورمزد شید آریائی

27 تیر ماه 1386 خورشیدی

پاسخ بنامه ی دکتر محمد عاصمی سخنسرای ارجمند ایرانی وسر دبیر رسانه ی پر بار کاوه در برلن ( آلمان )

یکی از زمستانهای سرد سردی که بیاد دارم

دکتر عاصمی مهربان

دورنگارت را دریافت کردم ، خیلی بدلم نشست ، چون هر چیز که از دل بر آید ، بر دل نشیند،

ایکاش میتوانستم دو باره در اسرائیل میزبانت باشم که شوربختانه نشد ، من بتک تک شیفتگان شاه درویشان ارادت دارم ومهربانی چون شما که جای خود دارد و سخنرانی دلنشینتان در شب نخست دیدارتان در اسرائیل را هرگز فراموش نمیکنم ، بهر روی این نگارش درویشانه را که برای آغازهشتمین بزرگداشت از مولوی در اسرائیل ، آماده کرده ام .... برگ سبز درویش وار، پیش کشت میکنم که اگر آنرا در خور درج دانستی بآگاهی رهنوردان راه مهر ودوستی وخوانندگان ارجمند کاوه برسانی .... یا هو

در این سال ، هشتمین بار است ( در دانشگاه بر ایلان در پیرامون تل اویو ) که مولانا ، این فرهیخته ی ایرانی زاده را ارج مینهیم ویادش را گرامی میداریم وچرا!؟ بسیاری از ایرانی تباران ودوستان ارجمندم پرسیده اند که در میان هزاران سخنور از گلزار همیشه بهار ادب پارسی چرا روی به مولانا آورده ایم وچرا انجمن دوستارانش را در اسرائیل پایه ریزی کردیم وده ها پرسش دیگر که وادارم نمود تا بگونه ای کوتاه پاسخگوی همگان باشم . بالای چهل سال ژرف نگری در گلزار همیشه بهار فرهنگ شکوهمند پارسی وآشنائی بامانده های بزرگ مردانی چون حافظ وسعدی وخیام نیشابوری ورودکی وفرخی وبسیار از همتایانشان ورهی وشاملو وسپهری ونیما که پایه گزاران سروده های نوینی در این گلزارند .... براهم انداخت تا گردشگریم را پی گیری کنم ....

مانده های این گلخانه ی بی پایان ، مالامال است از شاهکارهائی کم همتا و پُر شکوه ...ولی سخن مولانا از جای دیگری میآید که در دیگران یافت نمیشود ، پیامهایش آتشینند ومژده از جان جهان دارند ، او ساده وروان بدرونمان میتازد :

تو مرا جان وجهانی ، چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود وزیان را

از او میشود سالها گفت ونوشت وهنوز مست از بیاناتش بود :

این جهان وآن جهان مرا مطلب

کان دو گم شد ، در آن جهان که منم

وبازگردیم بنکته ی آغازین که گفتیم چرا مولانا ونه رهی معیری ... چرا پیر بلخ ونه فرخی یزدی که سخنان آتشینش ، دل هر ایرانی میهن پرست را بلرزه در میآورد .... چرا مولوی ونه سهراب سپهری که گُل در اندیشه اش بخواب رفته وزیبائیها را در قفس کرکسان میآبد و نه در نوای خوش بلبلان .

چرا راه باندیشه ی استاد سخنمان حافظ بی همتا ننهیم واز خود بیخود نشویم .....

هر چه هست زیباست و بازتابی است از زیبا اندیشی که فرهنگ زادگاهمان ایران پر است از آنان ، پُر است از شور وغوغا های درویشانه ومستانه ... پُر است از مستیهائی که دگر اندیشان با پیروی از مهر ودوستی ، با یاری از مهر وتوانمندی ، تاجی پایدار بر تارک فرهنگمان نهاده اند ورفته اند وجای پایشان پس از سده ها همچنان ما را بسوی زیبائیها وپر کشیدن بآسمانهای دور دست ... میکشانند پر وبال بما میدهند تا باوج بیسوئیها برسیم بآنجائی که شاهباز ها توان دسترسی بآن اوج بی پایان را ندارند و جان سخن ما از اوست که بباور اندیشمندان وفرهیختگان و کارشناسان توانمند برون مرزی ودرون مرزی ، نمیشود برایش همتائی یافت ونمیشود مانده هایش را با دگر سخنوران پارسی زبان رویا روی کرد ، یا مورد بر رسی ژرف نهاد که سخن حافظ دل نشین تر است یا فرمایشات مولوی ... سعدی زیبا تر نوشته یا مولوی .... این پرسشها را پاسخی نیست وبیخودی هم برای یافتن پاسخی برایش نباشیم ... چون مولانا بدنیا آمد تا عشق را رنگی دگر وآرایشی دگر بخشد ...

پر بفلک بر زنم ، چون پر پروازم اوست

سر بفلک بر نهم ، چون سر ودستارم اوست

رنگهائی را برگزیده که در تابلو های بزرگترین نگاره گران گیتی یافت نمیشوند

خانه ی جسمم چرا سجده گه خلق شد ؟

زانکه بروز وبشب بر در و دیوارم اوست

و جان سخن ما در این جا پایه میگیرد ، این زیبا اندیشی در روان مولانا از چه سرچشمه ایست که جوشش آنرا پس از هشت سده ( صده ) از مرگش میبینیم وشگفت زده میشویم !؟ :

باز آمدم شاد آمدم ، از بهر آن یار آمدم

چندین هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم

عشق در پیام مولانا از پشتوانه ای بهره ور است که نمیتوان آن پشتوانه را در جای دیگری یافت ... چون پشتوانه ی اندیشه اش را آموزگاری آراسته که شاهنشاه درویشانش میخواند وخدای خدایانش میدانست....

شمس تبریزی بجانم چنگ زد

لاجرم در عشق گشتم ارغنون ( 1 )

واینجاست که باید برای چند دمی هم که شده ژرف بیاندیشیم واز خود بپرسیم که کیست این مولانا که در همین سال گذشته ... گوئی جهانی بپا خواسته وکف زنانش شده ... چرا او و نه گوته ... نه شکسپیر ... ونه همینگوی .... چرا کشور ژاپن آنگونه که مولانا را میستاید از دانش بی مرز بودا نمیگوید وچرا سوئدیها وروسها وآمریکائیان آنچنان که مولوی را میستایند از نویسندگان خودی یاد نمیکنند .... آیا همگان در اشتباهند یا چون ما میاندیشند وچون ما شیفته ی مردی شده اند که عشق را از چشم انداز دیگری مینگریست وتوانمندی عشق را با توانمندی گرداننده کهکشانها همپایه میدانست ....

خامُش کنم پنهان کنم این شمع را پنهان کنم

شمعی که اندر نور او ، خورشید ومه پروانه شد

شمعی که از درخشش نورش ، خورشید با آن شکوه ، چون پروانه ای بگردش در آمده !!

هر چه هست اوست ونه دیگران ... اوست که همتائی در گفته ها وسروده هایش را نه در میان مانده های سخنوران پارسی زبان ... که در میان بزرگترین سخنسرایان گیتی نیز نمیتوان یافت واین باوری است که جهان امروز یک نوا ویک پارچه بر خاسته تا از فرزند برگزیده ی گیتی که در هشت سده پیش بدنیا آمد یاد کند وچون پیامبران ، شیفته اش شود ... همان شاه بی تاج وتختی که شاهان جهان بر کتاب دیوان شمسش بوسه ها میزنند وشاهزادگان میستایندش ومردان توانمند وسیاستمداران وهنرپیشگان واستاد های دانشگاه ها برای یافتن هر چه بیشتر گوهر ها از دریای جوشان سخنش در تلاشند تا بیاموزند وبیاموزند از آن فرهیخته ی بی همتا :

چو گلستان جنانم ، طربستان جهانم

بروان همه مردان ، که روان است روانم

دکتر جان ، نمیدانم تا چه اندازه توانسته باشم با پرداخت این نگارشات از دل وجان بر خاسته ، بازگوی ارادتم بفرهنگ شکوهمند زادگاهم باشم ... هر چه هست مهر است وارادت بآنانی که :

هر چه دارند را میدهند تا ارزنی مهر را خریدار باشند

ولی خودمانیم ... بزبان مولانا سخن گفتن ، مایه ایست بر بالندگی ما ! مگر نه ؟

پیوسته دلت شاد ولبت خندان باد

با مهر وسپاس فراوان

مهندس همایون ابراهیمی

1- ارغنون سازی است هم تای اورگان امروزی

آدینه

21 دیماه 1386

کرمل جان

دیروز مرد مهربانی که نام تو را بر یکی از نگارشات تارنامه ی همدمی خوانده بود ازمن پرسید کرملک چیست ؟ گفتم بر چسبی است که مادر بزرگت بتو چسبونده وکرمل کوچک ( کرملک ) بهت میگفته وما دوستان نزدیکت هم از دوران دانشگاهی ، باین نام میشناسیمت .

آره کرملک

بامداد که از خواب بر خاستم ، نامه ای ر سیده بود که پیامش تا اون ته دلم را سوزاند ؛

در این نامه که از سوی وزارت پدافندی ( دفاعی ) کشور برای همگان میفرستند ، بگستردگی ، شهر وندان را میآموزانند که در هنگام موشک پرانیهای دشمن ، چگونه رفتار کنیم وبکجا پناه ببریم .... یادم آمد بدوران سیاه فرمانروائی صدام حسین در عراق که 42 موشک اسکات را بر پهنه ی اسرائیل شلیک کرد ومردمان کشوری را بستوه آورد .... آندوران سپری شد وامروز از آب وخاک خسروان یا کشور گل وبلبل ، از زادگاهم ایران بانگ مردی بگوش ما شهروندان اسرائیل میرسد که در اندیشه ی نابودی ما است وجان سخن در اینجاست که فرمانروای امروز ایران ، احمدی نژاد ، هر هنگام وهر جا که دلش بخواهد ، با پرخاشهای زشت وسخنان نا شایسته وبیمورد ، بر اسرائیلیان میتازد ودشمنی پراکنده میکند ، روی یک برنامه ی از پیش آراسته شده وبر او خوانده شده ! خوب نیازی هم ببازگوئی نیست که چه کسی وبا چه اندیشه ای ! این خیمه شب بازی را براه انداخته تا هر چه بیشتر وبیشتر سر مردمان را بچیز های دیگری گرم کند ..... تا فراموش کنند که بزرگترین دارنده ی چاه های نفت ! بنزین !!! وارد میکند وبا جیره بندی به شهروندان خود میدهد .

بگذریم ، اینها را برای این نوشتم که کمی ژرف بیاندیشیم وببینیم این بلندگوهای بر افراشته شده در جماران بسوی چه گوشهائی آراسته شده ، تا بیشتر دستگیرمان شود وشایسته تر بدانیم که جنگ افزار های ساخت کشور زادگاهمان ایران بدرون غزه رسیده ومرگ آفرینان همیشه در میدان حماس وجهاد اسلامی که اگر چکهای ماهانه ی دستمزدشان از ایران نرسد ، یک هفته ام دوام نمیآورند . چگونه هر روز میکوشند تا زندگی را بر ما سخت تر کنند. موشک کاتیوشای پرتاب شده سوی شهر اشکلون ، ساخت ایران بود ( بباور کارشناسان ارتش اسرائیل که کمتر در بر آوردهای خود اشتباه میکنند !) .

این دستار بند ها که تالار پارلمانی ایران را پُر کرده اند ، نمیدانند که اسرائیلیان جان بر کف در دوران 60 ساله ی ماندگاری خود ، بجز پژوهشها ی گسترده ی دانشی وبجز دادن ده ها دانشمند که دارای نشانهای نوبل هستند .... یک چیز را همیشه بالا نشین خاسته های خود نموده اند وآن نگهبانی از سرزمین پدری خود اسرائیل است ، شاید دستار بندان نمیدانند که بودجه ی ارتش پدافندی اسرائیل سر از میلیاردها دلار میزند و نیروی هوائیش را آگاهان جهان از بهترین ها میدانند وزره پوش ساخت اسرائیلی مرکاوا ، از توانمند ترین هاست ونیروی پدافندی ویورشی اش را سربازانی در دست دارند که دانش جنگاوریشان زبانزد دانش پژوهان سرتاسر گیتی است و امروز چند دستار بند نا آگاه از ساز وبرگ جنگی ودر میانشان احمدی نژاد که بباور نزدیکانش تفنگ نمیتواند در دست بگیرد ، از نابودی کشوری سخن میگوید که چشم وچراغ مردمی ستمدیده وزخم زبان کشیده است که مزه ی بی خانمانی را در راستای هزاران سال بر دل جان میکشد .

آخوند ها خوب میدانند که کشور اسرائیل در دوران پهلوی ، چه نیکیها ، دست کم برای همتایانشان کرد ! اگر نمیدانند ، از دوستانشان بپرسند ، چه نامداران دستار بند که برای مداوای بیماریهای بیدرمانشان باسرائیل آمدند وتندرست بایران بازگشتند وامروز نمک خور ونمکدان شکن شده اند ..... ای کاش یکی از آنها که شمارشان فراوانند بر خیزند وباحمدی نژاد بگویند ، سیه اندیشی وبد خواهی ونامردمی هم مرزی دارد !

آره کرملک ، روزگار ما شده مبارزه با مشتی از ایمان ومهربانی بدور که با گرفتن مزد از احمدی نژاد هر هنگام بر سرمان آتش میریزند واگر ارتش رویارویشان بایستد ، با بوق وکرنا وساز ودهل ویاوری از پولهای باد آورده ی نفت و بر پائی سازمانهای گسترده ی تلویزیونی ... مردم اسرائیل را خشن و رفتار سربازانش را ناجوانمردانه میخوانند .

یکی نیست از این مردک بپرسد : اگر کشوری از همسایگان ایران هر روز موشک بیکی از شهرها بیاندازد ، چگونه پاسخ خواهی داد ؟!

چه کشوری در جهان ، جز اسرائیل تا این مرز از خود شکیبائی نشان میدهد ، ده هواپیمای شکاری میتوانند دمار از روزگار چاقوکشان خون آشام خماس در آورند ولی سران اسرائیل شکیبا هستند ونمیخواهند بیگناهان را آزاری برسانند وجهان آزاد اینرا میداند ولی شوربختانه برای نگهداری از سود های هنگفتی که بر جیب میزند .... خود را بکوچه ی علی چپ زده ! !

دنیای بدی شده کرمل وآزادگان را خوابی خرگوشی فرا گرفته وفرزانگان را شگفتی ! که با این گونه که پیش میرویم ... بکجا میرسیم ! چگونه میشود با کسانی مبارزه کرد که تا گلو در خرافات واندیشه های نا درست فرو رفته اند وآموزگاران منبر نشینشان با یاوری از زور ، و باور های جن وپری واز ما بهتران و ورد وجادو وهزار زهر مار دیگر آنان را به بد ترین کشتارها وامیدارند وبه بهشت برین رفتن را بآن نگون بختان سیه روز وعده میدهند که بروند وشهید شدن را بیاموزند ویکراست روانه ی بهشت شوند ولی کرمل جان خودمانیم .... چه شیر پاک خورده ای میپذیزد که آدمکشانی بر خیزند وگروهی زنان باردار وکودکان بی گناه را بکشند و هنگامیکه ببارگاه ایزدی میرسند ( بباور آموزگارانشان ) یکراست ببهشت فرستاده شوند .؟... تا آنجا که آموخته ایم ، بهشت جایگاه پرهیزکاران ونیک اندیشان و مهر ورزان است ونه جایگاه کسانی که با بمب بدرون خود روهای همگانی میروند و جان گروهی مردم کوچه وبازار را میگیرند ..... بی گمان آیندگان کارنامه ی برپا کنندگان این کشتار ها را بر رسی خواهند وکرد وداوری را بآنها میسپاریم که اگر بهشتی هست ! جایگاه آن کودکان جان باخته است یا جای آنها که با یاری از باورهای تند دینی ، دنیا را بپرتگاه نیستی میکشانند ..... واین گونه بر کارنامه های سیاه خود میبالند ونمونه ها فراوان است .... میگی نه !؟ بشمار .

یا هو

‏پنجشنبه‏، 2008‏/05‏/22

کرملک مهربان

با آرزوی بهترین ها برای خودت وتک تک خانواده ات ....

یادم باین تک بیت افتاد که باروزگار امروز ما که از زادگاهمون ایران این اندازه دور شدیم ، همخوانی داره :

خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت

در آب وخاک جهان ، دانه ی جدائی را

این گونه سخنان سوز ناک به صائب تبریزی میخوره ( اگر اشتباه نکنم )

نزدیک به یک ماه میشه که برای کاری روانه ی نیویورک شدم ودو سه روزی است که بر گشتم در این دوران هم نشد چیزی واست بنویسم .

رویدادی در فرودگاه هیتروی در لندن برام اتفاق افتاد که میباید برات بنویسم ویاد آوریش ، گر چه دردناکه ولی دست کم مرا بدورانی کشاند که ایرانی ، هنگامیکه پاشو از کشورش بیرون میزاشت ، همه جا براش احترام میزاشتن .... ونام ایرانی ، در بر گیرنده ی پندار وگفتار وکردار نیک بود .... همون باورهائی که هنوزم تو خونمون میجوشه وباهاش بزرگ شدیم وبی گمان تا دنیا هست ، باورهای ایرانیان ، همانهاست که بوده وهمانهاست که خواهد بود .... ایرانی مهمان نوازی ، تو خونشه وایرانی ، دوست داره یار یاور بی نوایان باشه ، اندیشه ی ایرانی با مهر ودوستی وآشتی ومردانگی تنیده شده و همچنان در این راه چند هزار ساله گام بر میداره .... ولی شور بختانه .... پس از زلزله ای که در 29 سال پیش ، آن سرزمین را بلرزه در آورد و فرمانروائی شاه ایران فرو پاشید و گروهی دگر اندیش که با خوی ایرانی وروش مهر ودوستی هم خوانی نداشتند .... بر پهنه ی ایران چنگ انداختند وبر هر چه زیبائی وزیبا اندیشی وزیبا نگری بود رنگ سیاهی را پاشیدند .... زن ایرانی از سر تا پا بزیر سیاهی چادر رفت .... مرد شیک پوش ایرانی که هر روز دو بار ریش میتراشید وبی کراوات بدبیرستان ودانشگاه وسر کار نمیرفت .... یکباره دگرگون شد .... ریش های پر پشت .... بر چهره ی مرد ایرانی جایگزین شد .... دخترکان زیبا رو که همگان در کوچه وبازار میایستادند وبر اندام دل انگیزشان مینگریستند .... گوئی بر چیده شدند ورفتند .... کودکان دختر بچه هم بزیر چادر سپرده شدند .... بیخود نگفته اند که کافر همه را بکیش خود پندارد .... براستی آن دگر اندیشان دستار بند چون از دوران دانش آموزی دینی ! آنها را از رویاروئی با زنان باز میداشتند .... خیال میکردند که همگان چون خودشان میاندیشند ( در فیلمهای امروز ایران میبینیم که شوهر از دست زدن به همسرش میترسد !

یا دختر حق بوسیدن پدرش را ندارد !!)

همه چیز در ایران دگرگون شد ومشتی باورهای تند دینی بر زندگی مردم سایه افکند .... موسیقی دلشاد کننده را برچیدند وگوش دادن به ناله های گریه آور سوگواری را در میان توده ی مردم براه انداختند ... از هر چه که در آمیخته با سوز وغم پروری بود پشتیبانی کردند وپایکوبی ودست افشانی را از درون مردم پاکسازی کردند .... بی آنکه بدانند چرا ! وبرای چه !؟

هر چه بر ماندگاریشان افزوده میشد ... بگونه ای گسترده تر وغم انگیز تر وگریه آور تر بر تار وپود مردم غمگین افزودند .... وبرای صادر کردن این باورهای غم آلوده ودرد آور .... نخست کشور لبنان را که روزی از بهترین همسایگان اسرائیل بودند برگزیدند وبدنبال این گزینش سیاه وسوگ برانگیز ... نام ایرانی برای نخستین بار در آمیخته با ترور وترور پروری شد ! چاقوکشان دژخیم خوی حزب اله را کارشناسان بسیار کار آزموده ی سپاه را گروه گروه به لبنان فرستادند که کشتار همگانی را بیاموزند وبمب بخودببندند وگروهی بی گناه را بدیار نیستی بکشانند و بگویند که ما نماینده ی خدائیم ( حزب اله !!! ) بیش از هزار اسرائیلی را این آدمکشان دیو خوی کشته اند !!

نام ایرانی نیک خواه و نیک اندیش را دگرگون کردند وآرام آرام ، مردم گیتی با دیده ی ناخوشایند بر ایرانیان نگریستند .... شک وتردید ودودلی در میان بیگانگان با ایرانیان رواج یافت .... در فرودگاه ها به پاسپورت ها مینگرند واگر در ایران زاده شده باشی .... با چنان رفتاری رو برو میشوی که بر من مسکین در سه هفته ی پیش گذشت .....

هواپیمای ال عال ( اسرائیلی ) مرا به لندن رساند ومیباید سه ساعت در فرودگاه باشم وسپس با شرکت آمریکن ایرلاین روانه ی نیویورک شوم و چشمت روز بد نبیند ! چهار مسافر بودیم که تنها من در ایران زاده شده بودم ! نخست با نگاهی مشکوک ... سرتاپایم را بر انداز کردند ( سه مسافر اسرائیلی را در چند دقیقه آزاد کردند ) .... کی از ایران بیرون اومدی !؟

38 سال پیش !

هنوز فامیلی در ایران داری !؟

خیر !

کسی از ایران برات نامه میفرسته !؟

خیر

برای چه بآمریکا میری !؟

برای کار !

با ایرانیان مقیم آمریکا ... کاری داری !؟

خیر ...

چپ چپ نگاهم میکنند ! گوئی از ستاره ای دیگر آمده ام ... نیم ساعت دیگر خانم افسری بدیدارم آمد وهمان گونه پرسشهای غم انگیز و نچسپ .... در پایان برایشان گفتم که دوازده سال در ارتش اسرائیل خدمت کردم ومن یک اسرائیلی هستم که در ایران زاده شدم و در پایان با شک وتردید آزادم کردند .....

جای بسی شگفتی وناخرسندی است که مردم با فرهنگ ایران باید چوب رفتار گروهی را بخورند که با فرهنگ مهر انگیز ایرانی هم خوانی ندارند و همین امروز از دکتر علیرضا میبدی شنیدم که فرودگاه های بیشتر کشورهای اروپائی از نشستن هواپیماهای ایران در کشورشان جلوگیری میکنند .........