زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه


با درود فراوان بشما مهربابانیکه دوست داشتن ودرویش بودن ومهر ورزیدن را دوست دارید ودر این دنیای سراپا دگر اندیشی و باورهای سرمایه اندوزی که کران بکران جهان را در بر گرفته .... کمی بیاد درویش بودن هستید ؟.. بپرواز در آمدن وبگوشه ای پناه بردن و جهان را از دریچه ای دیگر نگریستن را گوشه ای از زندگی خود ساخته اید ؟... نمیشود !؟
اگر تندرست هستید وزیبا اندیشی را مراد خود ساخته اید ولبخند را از گوشه لبانتان بر نداشته اید وگهگاه با دوستان یک دل بکنجی میخزید ولبی تر میکنید وروی بآسمانها مینهید واز خود برون میآئید ومستی شراب ... سایه اش را بر درونتان میگستراند .... بدانید که بر دوش فرشتگان سوارید وباید خرسند باشید که تندرستی بشما لبخند میزند و برای آن وآن دم بهائی نمیشود یافت ...
در اینجای نوشته ام بیاد شاه درویشان میافتم که 800 سال پیش فرموده بود :
قربان کسانی که هر چه را دارند ، میدهند تا ارزنی مهر را خریدار باشند ...
این پیام را چند بار بخوانید وبدرونتان بسپارید ومزه مزه اش کنید تا ببینید تا چه اندازه با روند روزگار ما ناهمخوانی دارد ، آنگاه بیدار میشوید واز خود میپرسید ، براستی هستند چنین بزرگوارانی در جهان !؟ وهستند ( فراوان ) ولی شوربختانه دگر اندیشان تند خوی وستیزه جوی نیز فراوانند ؛
آیا میشود پذیرفت که جانورانی خونخوار نیز در این دنیای فانی هستند که از بامداد تا شامگاه در اندیشه ی اینند که جهان را بخاک وخون بکشانند وبد را بد تر کنند ، بریزند وبپاشند وبمب بر کمر زدن ومشتی مردم بیگناه را بدیار نیستی کشاندن را بمشتی جوانان نادان ( وشستشوی مغزی داده شده ) بیاموزند وترور پروری را باین کشور وآن کشور صادر کنند !؟
توفیر میان آدمیان ، راه بچه کرانه هائی زده که نه آغازی برایش هست ونه پایانی .... از دوران فرمانروائی اسکندر ، آن بیمار روانی که کشتن وکشتار وسوزاندن را دوست داشت وتخت جمشید را بآتش کشاند ( وشگفتا که ما ایرانیان ... نام اسکندر را برای فرزندانمان بر میگزینیم وبخود میبالیم .... چه گویم که ناگفتنم بهتر است ) ... هزاران سال سپری شده
اسکندر رفت وچنگیز آمد تا بر پهنه ی آسیا بتازد ونیستی را بارمغان آورد .... جهان در فرازونشیبهای رویدادهایش که در برگهای تاریخ ماندگار شده ، همه گونه سیاهیها را دیده .... شگفت زده میشویم هنگامیکه از خاک پاک خسروان ، ایران ! از کشور گُل وبلبل وکورش وداریوش ! پیامهائی بگوش میرسد که برای مهرورزان وایران دوستان ودرویش ستایان ، گوشخراش و آزاردهنده است .... ای داد وبیداد ! چرا از آن آب وخاکی که مردمانش گفتار وکردار وپندار نیک را بگیتی پیش کش نمودند ... این گونه فریاد های : مرگ بر این ومرگ بر آن را میشنویم ؟ .... چرا در آن آب وخاک که روزگاری شادی وسرور بر گونه های مردمانش میشکفت ! امروز این چنین شه که جوانهای شمشاد قد را میآورند وروبری کودکان خردسال ودختر بچگان ... بچوبه دار میسپارند !؟ تا ببینند وسالها بگریند ؛ ( چگونه میشود قد شمشاد وگونه ی آن جوان خوش قد وبالا را بفراموشی سپرد که با دستهای بسته بر طناب دار بوسه زد واز نزدیکانش با لبخند جدا شد ومادر وپدرش را دید که خون میگریستند !! آیا مردم مهر دوست جهان آن رویداد چندش آور را میتوانند از دلهایشان بزدایند ) چرا غم وسوگ وگریه وزاری بر آن سرزمین سایه انداخته وپرچم سیاه جایگزین درفش کاویانی شده ؟
بباور سخنورمان حافظ :

صد هزاران گل شکفت وبانگ مرغی بر نخاست
عندلیبان را پچه پیش آمد ، هزاران را چه شد !؟

چه شد آن مهر ودوستیهای ژرف !؟ بکجا رفتند آن همه زیبا رویانی که چشم از دیدنشان سیر نمیشد !؟
چرا زن ایرانی چنین شد !؟ چرا پای کوبی ودست افشانی از میانمان بر چیده شد ؟
چرا مرد ایرانی که شیک پوش ترین پوشش را برای خود بر میگزید ، اینگونه شد !؟ چرا نام بیژن وبهروز ولادن وژاله را از میانمان بر داشتند!؟ مگر ما فرزندان بابک و داریوش نیستیم !؟
از زیبا اندیشی میگفتم ، ! آیا از میانمان رفته .... ودر اشتباهیم ! تا بوده وهست وخواهد بود ! مهر ودوستی وبرادری وبرابری را دوست داریم وتا دنیا دنیا است خواهانشان هستیم ... واز جنگ وستیز بیزاریم چون میدانیم که ماندنمان در این خاکدان ، چند سالی بیش نیست وآنچه از خود بیادگار میگذاریم مهر است ودوستی وزیبا اندیشی وبرای همگان خیر خواهی ... مگر نه ؟

صد بار بدی کردی ودیدی ثمرش را
نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی !؟

گاه چنین میاندیشیم که بدی بر نیکی چیره شده وروزگارمان در آمیخته با رویدادهائی که ازشان بوی تفرت میآید وچندش زده میشویم که پایان کار چیست !؟
نویدی بر دلهایمان میدرخشد ! گوئی آن پیام از آسمانها است وبیاد سپهری میافتم که با واژه های کوتاه ودل نشینش ، شمع امید را در دلهایمان میافروزد :
آنسوی دریا ها شهری است .....
باید قایقی ساخت ....

در دلتان امیدی زاده نشد ؟... امید به روزگاری زیبا تر از آنچه امروز داریم ؟
این پیام از شاهنشاه ( مولانا ) را به تک تکتان پیش کش میکنم وچشم براه واکنشهایتان هستم : در بالای نوشتار بخط شکسته نوشتم ( دبل کلیک کنید ، باز میشه )
برام با این ایمل نامه بنویسید ودلم را از شادی لبریز کنید و یادتان باشد که رسانه ی درویشیم را برای دوستانتان بفرستید :
homayoun26@yahoo.com
یا هو
درویش خاکی

همایون

هیچ نظری موجود نیست: