زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

در آستانه ی هشتمین بزرگداشت از پیر فرهیخته ی بلخ ( مولانا ) در دانشگاه بر ایلان اسرائیل

اورمزد شید آریائی

27 تیر ماه 1386 خورشیدی

پاسخ بنامه ی دکتر محمد عاصمی سخنسرای ارجمند ایرانی وسر دبیر رسانه ی پر بار کاوه در برلن ( آلمان )

یکی از زمستانهای سرد سردی که بیاد دارم

دکتر عاصمی مهربان

دورنگارت را دریافت کردم ، خیلی بدلم نشست ، چون هر چیز که از دل بر آید ، بر دل نشیند،

ایکاش میتوانستم دو باره در اسرائیل میزبانت باشم که شوربختانه نشد ، من بتک تک شیفتگان شاه درویشان ارادت دارم ومهربانی چون شما که جای خود دارد و سخنرانی دلنشینتان در شب نخست دیدارتان در اسرائیل را هرگز فراموش نمیکنم ، بهر روی این نگارش درویشانه را که برای آغازهشتمین بزرگداشت از مولوی در اسرائیل ، آماده کرده ام .... برگ سبز درویش وار، پیش کشت میکنم که اگر آنرا در خور درج دانستی بآگاهی رهنوردان راه مهر ودوستی وخوانندگان ارجمند کاوه برسانی .... یا هو

در این سال ، هشتمین بار است ( در دانشگاه بر ایلان در پیرامون تل اویو ) که مولانا ، این فرهیخته ی ایرانی زاده را ارج مینهیم ویادش را گرامی میداریم وچرا!؟ بسیاری از ایرانی تباران ودوستان ارجمندم پرسیده اند که در میان هزاران سخنور از گلزار همیشه بهار ادب پارسی چرا روی به مولانا آورده ایم وچرا انجمن دوستارانش را در اسرائیل پایه ریزی کردیم وده ها پرسش دیگر که وادارم نمود تا بگونه ای کوتاه پاسخگوی همگان باشم . بالای چهل سال ژرف نگری در گلزار همیشه بهار فرهنگ شکوهمند پارسی وآشنائی بامانده های بزرگ مردانی چون حافظ وسعدی وخیام نیشابوری ورودکی وفرخی وبسیار از همتایانشان ورهی وشاملو وسپهری ونیما که پایه گزاران سروده های نوینی در این گلزارند .... براهم انداخت تا گردشگریم را پی گیری کنم ....

مانده های این گلخانه ی بی پایان ، مالامال است از شاهکارهائی کم همتا و پُر شکوه ...ولی سخن مولانا از جای دیگری میآید که در دیگران یافت نمیشود ، پیامهایش آتشینند ومژده از جان جهان دارند ، او ساده وروان بدرونمان میتازد :

تو مرا جان وجهانی ، چه کنم جان و جهان را

تو مرا گنج روانی چه کنم سود وزیان را

از او میشود سالها گفت ونوشت وهنوز مست از بیاناتش بود :

این جهان وآن جهان مرا مطلب

کان دو گم شد ، در آن جهان که منم

وبازگردیم بنکته ی آغازین که گفتیم چرا مولانا ونه رهی معیری ... چرا پیر بلخ ونه فرخی یزدی که سخنان آتشینش ، دل هر ایرانی میهن پرست را بلرزه در میآورد .... چرا مولوی ونه سهراب سپهری که گُل در اندیشه اش بخواب رفته وزیبائیها را در قفس کرکسان میآبد و نه در نوای خوش بلبلان .

چرا راه باندیشه ی استاد سخنمان حافظ بی همتا ننهیم واز خود بیخود نشویم .....

هر چه هست زیباست و بازتابی است از زیبا اندیشی که فرهنگ زادگاهمان ایران پر است از آنان ، پُر است از شور وغوغا های درویشانه ومستانه ... پُر است از مستیهائی که دگر اندیشان با پیروی از مهر ودوستی ، با یاری از مهر وتوانمندی ، تاجی پایدار بر تارک فرهنگمان نهاده اند ورفته اند وجای پایشان پس از سده ها همچنان ما را بسوی زیبائیها وپر کشیدن بآسمانهای دور دست ... میکشانند پر وبال بما میدهند تا باوج بیسوئیها برسیم بآنجائی که شاهباز ها توان دسترسی بآن اوج بی پایان را ندارند و جان سخن ما از اوست که بباور اندیشمندان وفرهیختگان و کارشناسان توانمند برون مرزی ودرون مرزی ، نمیشود برایش همتائی یافت ونمیشود مانده هایش را با دگر سخنوران پارسی زبان رویا روی کرد ، یا مورد بر رسی ژرف نهاد که سخن حافظ دل نشین تر است یا فرمایشات مولوی ... سعدی زیبا تر نوشته یا مولوی .... این پرسشها را پاسخی نیست وبیخودی هم برای یافتن پاسخی برایش نباشیم ... چون مولانا بدنیا آمد تا عشق را رنگی دگر وآرایشی دگر بخشد ...

پر بفلک بر زنم ، چون پر پروازم اوست

سر بفلک بر نهم ، چون سر ودستارم اوست

رنگهائی را برگزیده که در تابلو های بزرگترین نگاره گران گیتی یافت نمیشوند

خانه ی جسمم چرا سجده گه خلق شد ؟

زانکه بروز وبشب بر در و دیوارم اوست

و جان سخن ما در این جا پایه میگیرد ، این زیبا اندیشی در روان مولانا از چه سرچشمه ایست که جوشش آنرا پس از هشت سده ( صده ) از مرگش میبینیم وشگفت زده میشویم !؟ :

باز آمدم شاد آمدم ، از بهر آن یار آمدم

چندین هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم

عشق در پیام مولانا از پشتوانه ای بهره ور است که نمیتوان آن پشتوانه را در جای دیگری یافت ... چون پشتوانه ی اندیشه اش را آموزگاری آراسته که شاهنشاه درویشانش میخواند وخدای خدایانش میدانست....

شمس تبریزی بجانم چنگ زد

لاجرم در عشق گشتم ارغنون ( 1 )

واینجاست که باید برای چند دمی هم که شده ژرف بیاندیشیم واز خود بپرسیم که کیست این مولانا که در همین سال گذشته ... گوئی جهانی بپا خواسته وکف زنانش شده ... چرا او و نه گوته ... نه شکسپیر ... ونه همینگوی .... چرا کشور ژاپن آنگونه که مولانا را میستاید از دانش بی مرز بودا نمیگوید وچرا سوئدیها وروسها وآمریکائیان آنچنان که مولوی را میستایند از نویسندگان خودی یاد نمیکنند .... آیا همگان در اشتباهند یا چون ما میاندیشند وچون ما شیفته ی مردی شده اند که عشق را از چشم انداز دیگری مینگریست وتوانمندی عشق را با توانمندی گرداننده کهکشانها همپایه میدانست ....

خامُش کنم پنهان کنم این شمع را پنهان کنم

شمعی که اندر نور او ، خورشید ومه پروانه شد

شمعی که از درخشش نورش ، خورشید با آن شکوه ، چون پروانه ای بگردش در آمده !!

هر چه هست اوست ونه دیگران ... اوست که همتائی در گفته ها وسروده هایش را نه در میان مانده های سخنوران پارسی زبان ... که در میان بزرگترین سخنسرایان گیتی نیز نمیتوان یافت واین باوری است که جهان امروز یک نوا ویک پارچه بر خاسته تا از فرزند برگزیده ی گیتی که در هشت سده پیش بدنیا آمد یاد کند وچون پیامبران ، شیفته اش شود ... همان شاه بی تاج وتختی که شاهان جهان بر کتاب دیوان شمسش بوسه ها میزنند وشاهزادگان میستایندش ومردان توانمند وسیاستمداران وهنرپیشگان واستاد های دانشگاه ها برای یافتن هر چه بیشتر گوهر ها از دریای جوشان سخنش در تلاشند تا بیاموزند وبیاموزند از آن فرهیخته ی بی همتا :

چو گلستان جنانم ، طربستان جهانم

بروان همه مردان ، که روان است روانم

دکتر جان ، نمیدانم تا چه اندازه توانسته باشم با پرداخت این نگارشات از دل وجان بر خاسته ، بازگوی ارادتم بفرهنگ شکوهمند زادگاهم باشم ... هر چه هست مهر است وارادت بآنانی که :

هر چه دارند را میدهند تا ارزنی مهر را خریدار باشند

ولی خودمانیم ... بزبان مولانا سخن گفتن ، مایه ایست بر بالندگی ما ! مگر نه ؟

پیوسته دلت شاد ولبت خندان باد

با مهر وسپاس فراوان

مهندس همایون ابراهیمی

1- ارغنون سازی است هم تای اورگان امروزی

هیچ نظری موجود نیست: