زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

در این کهنه سرای خاکی که چرخشش سر به چند میلیارد سال میزند و بر پهنه اش ده میلیون سال است که که جاندارانی چون ما زندگی میکنند ! از پیشینه ی باورهای د ینی نزد یک به شش هزار سال میگذ رد که د ر برابر ده میلیون سال نزدیک به هیچ است ..... و بیائیم و داوری کنیم که در همین شش هزار سال نا چیز ! باور های د ینی چه دماری از روزگار ما جهانیان در آورده اند و هنوز که هنوز است جنگ و ستیز و کشتار های همگانی را در بر دارد و گوئی همگان ایستاده در خوابند !
کلیساهای باورمندان کیش عیسی , همان جوان دگر اند یشی که خواهان مهر و دوستی میان همگان بود چنان در سراسر گیتی جایگزین شد که هر کس را بشگفتی میآورد که براستی پشت این باورمند ان چه نیروئی هست که مردمان ساده دل را وادار میکند تا میلیاردها پول را برای بر پائی آن کلیسا ها بریزند و بپاشند! آفریدگار کهکشانها , پانزده میلیارد سال پیش زمین ما را بچرخش در آورد ! و هیچ کس آگاه نیست که چند میلیارد سال پیش خورشید و ماه و بی شمار کهکشانها را آفرید و خواسته او از این چرخش بی پایان چیست !؟ ما میآئیم و هفتاد هشتاد سال در این خاکدان زندگی میکنیم و میرویم و
گرد ش این خاکدان که بر او نام زمین را نهاده ایم پیگیر و همیشگی است و هیچ دانشی نتوانسته بر آورد کند که این آمدن و رفتن ما از بهر چه بود ؟ امروزه هر آنچه که بار دانش و بینش دارد مورد پذیرش دانشمندان است و افسانه ها و گویش های مردمی که از هزاران سال پیش در اند یشه ها مانده و از سینه بسینه بما رسید ه را نمیپذ یرند , دانش دانشگاهی هرگز بجن و پری و از ما بهتران پروانه ی بودن نداده و افسانه ها را نمیپذیرد ! دانش امروزی دیدن گربه ی سیاه را بد نمید اند و با چشم بد و شانس خوب ! همخوانی ندارد , چون هر چیزی را با اندیشه ی دانشی میپذیرد و مید اند که دو افزون بر دو .... میشود چهار ! و نه پنج ! و اگر دانشمندی یافت شود که بیاید و نشان دهد که پاسخ چهار نیست ! از او دانشنامه میخواهند و همین دانشنامه های پیگیر است که دانشمند ان را بنشان های بر جسته و شکوهمند نوبل میرساند و امروز , همه چیز را با بار دانش و بینش میپذ یرند و دانشنامه ها روز بروز رو بفزونی است و پژوهشهای کهکشانی نمایانگر این است که پهنای کهکشانی راه شیری که زمین ما یکی از میلیار ها اخترانش هست !! سر به سد ( صد ) ها سال نوری میزند و این جدائی ها دور و ناشناخته را نمیشود در اندیشه گنجانید !!! خورشید که هر روز بر آن مینگریم ! 149 میلیون کیلومتر از ما دور است و اختر ماه تنها 340 هزار کیلومتر از ما بدور است ! کهکشان راه شیری که زمین ما یکی از اختراش است دارای 200 تا 400 بیلیون اختر ریز و درشت است که تنها تازگیها اختری را در درونش یافته اند که چند برابر زمین ما است و یک پا رچه از الماس !! ساخته شده !.
تازه ! کهکشان ما در میان آسمان از کوچک ترین ها است و کهکشان همسایه ی ما بنام آنرومدا , یک تریلیون اختر را در خود جای داده ! میدانید که پیر ترین اختری را که در کهکشان ما یافته اند چند ساله است ؟ شش بیلیون ساله و زمین ما که بسیار جوانتر است !! پانزده میلیارد ساله است بچه ! ! و کمی بیاند یشیم که شمار این زمانهای دیرینه دار در برابر زمانی که ما در این خاکدان سپری میکنیم , چه ناچیز و پوچ است و در برابر ما چه خروار ها از پرسش را میتوان یافت و شگفت زده میشویم که براستی آیا اندیشه ی ما توان درک چنین آفریدگاری را در اندیشه دارد ؟

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

شنبه‏، 2011‏/09‏/24
بباور پژوهشگران , جهان ما چیزی نزدیک به پانزده میلیارد سال است که بگرد خود و خورشید میچرخد و پیشینه ی ما جانداران تلاشگر در پهنه ی این کهنه سرا نیز چیزی دور و بر ده میلیون سال است , میدانیم که دینوزاور ها در چند میلیون سال پیش میزیسته اند و استخوانهای سری که از زنی آفریقائی یافت شده , پژوهشگران را بهمان پیشینه ی زنان و مردان در ده میلیون سال پیش نزدیک میکند !! کمی بیاندیشیم , پدران و مادران ما در روی این کره ی خاکی میزیسته اند و با شکار و کمی دیر تر کشاورزی و سبزی خواری زندگی را سپری میکردند که در راستای زمان , اندیشه در مغزهایشان راه یافت و برای گرم شدن ؛ آتش را یافتند و با پوست جانوران شکار شده برای خود و فرزندانشان پوشش گرم ساختند و از غار نشینی به بیابانگردی و چادر نشینی رسیدند و جان سخنم گرداگرد این است که آفریدگار جهان کیست !؟ یا چیست ؟ که افزون بر این گیتی ! بر بیشمار اختران ریز و درشت و کهکشانهای دور افتاده فرمان میراند و اندیشه های نا توان ما تا کنون بمرزهای توانمندیش راهی نجسته !؟ میدانیم که چرخ گردون , نمیتواند فرمانروائی نداشته باشد همانگونه که خود رو هم بی راننده براه نخواهد افتاد ! تا کنون از خود پرسیده اید که براستی پشت این توانمند بی مانند چه ایستاده ؟ و خواسته ی او از آفریدن چیست ؟ و چرا باز میآفریند و ستاره میسازد و همچنان جهان و کهکشانها را در آسمان بی مرزی بسوی راهی بی پایان و ژرف میکشاند ؟ این پهلوان هستی ساز کیست که نه کسی از جایگاهش آگاه است و نه کسی میتواند چکه ای از خواسته هایش را برایمان باز گو کند ؟
تا بدانجا رسیده دانش من
که بدانم ! همی که نادانم !
دانشنامه های بی پایان را در دانشگاه های نامدار گیتی در باره ی کهکشانها نوشتند و باز مینویسند و خواهند نوشت و تا کنون هیچ پروفسور و کار شناس و فرهیخته ای نتوانسته براز آفرینش دست یابد ! پژوهشگران با تلسکوپهای غول آسا تازه ترین اختری که دو سه سال نوری از ما بدور است را یافته اند ! و او را همسایه ی خود میدانیم !!! این اختر کوه پیکر که پنج برابر زمین بزرگی دارد !! یکپارچه از الماس ساخته شده ! بسخنی دیگر در یک رویداد کهکشانی بسختی آسیب دیده و بآتش کشیده شده و در راستای چند میلیون سال , آرام آرام سرد و بتکه ای الماس ! باندازه پنج برابر زمین ما برگشته !!! دانش و بینش ما , کمتر از آنست که بتواند شکوه و بزرگی و توانمندی آن نیروی بی پایان را که بر کهکشانها فرمان میراند , در درونمان جاسازی کند !! نمیتوانیم بیابیم که آن نیرو که نه زمان را میشناسد و نه جا را !! چیست ؟ از کجا آمده ؟ برنامه اش چیست ؟ واز ما و شما و آنها و دیگران چه میخواهد ؟ کمی بخود بنگرید و هزاران پرسش بی پاسخ را در خود ببینید ! روش کار مغز را که تا کنون کمی کمتر از یک سدم ( صد ) از کار هایش را میشناسیم و از ساختمان اندرونیش نا آگاهیم ! میلیاردها چراغ الکترونیکی را در پیکر کمتر از یک کیلوئی خود جای داده که هر لامپ بر گوشه ای از پیکرمان فرمان میراند تا دست و پایمان بچرخد و گردنمان بچپ و راست بجنبد ! کمی بساختمان انگشتان دستتان بنگرید که هر پنج انگشت ! هم اندازه نیستند و چون مشت را میبندیم !! انگشتها در یک راستا آراسته میشوند و هزاران هزار شگفتیهائی که دور و برمان را در بر گرفته و بآنها مینگریم و توان پاسخ را نداریم .
بآسمانها مینگریم و همچنان انگشت بدهان از آنهمه اختران پیچ در پیچ که پهنه ی بی مرز بالای سرمان را در بر گرفته و نمیتوانیم آنها را در مغزمان باز رسی کنیم ! میدانیم که شتاب نور 360000 کیلومتر در یک دم است ( ثانیه ) و میدانیم که اندازه ی دور و نزدیک را بسال نوری میخوانند که شمارش آن سر بآسمانها میزند هنگامیکه هر ثانیه ی نوری 360000 کیلومتر است و 60 برابرش یک دقیقه ی نوری و 60 برابر آن شماه یکساعت نوری و تا بسال نوری میرسیم ! خوب ! رسیدیم بآن شماره شگفت آور که آنرا سال نوری میگوئیم !!! شد ؟؟؟!! وتازه هنوز اندر خم یک کوچه ایم چون بر آورد فاصله ها میان اختران شگفتی را چند هزار برابر میکند هنگامیکه سخن از فاصله های چند میلیارد سال نوری در میان است !!!! هنوز دوزاریهایمون نیافتاده و نخواهد افتاد چون همانگونه که در بالا نوشتم , میزان درک اندیشه هایمان , توان سر و کار داشتن با آن نیرو را ندارد ! ساده تر بگویم که کمتر از آنیم که با آن داده ها دست و پنجه نرم کنیم ! یا پاسخگوی آن خروار ها پرسشی باشیم که یکی از آنها میپرسد که : این آمدن و رفتنم از بهر چه بود ؟! و زندگی همچنان در روند است و چه بخواهیم و چه نه , روزگار رفتنی را پشت سر مینهیم و به پیش میتازیم ! بکجا ؟ و چرا ؟ آنچه شگفتی را در این کهنه سرا بیشتر و بیشتر میکند همانا نا آگاهیهای ما از نیروی پایان نا پذیری است که خودمان بر او نام نهاده ایم ! و با برچسب های گوناگون , بی آنکه بدانیم و آگاه باشیم ! از توانمندیش میگوئیم و مینویسیم و نوشتارهای ریز و درشت را در راستای این پنج هزار سال پیش رو ! ( در برابر پانزده میلیار سال پیشینه ی جهان خاکی ! ) برخ هم میکشیم ! آن کیش , با آن باور وآن توده مردمان گسترده در پنج خشکی , از این باور پشتیبانی میکند و در این چهار پنج هزار سال ناچیز , چه خونها ریخته نشد و چه هستیها بنیستی کشانده نشد , برای بکرسی نشاندن مشتی باورهای کهنه که هیچ دانشگاهی آنرا نمیپذیرد چون بار دانشی ندارند و دانشمندان , دو افزون بر دو را چهار میدانند و نه پنج ! و برای بکرسی نشاندن دانشنامه ها , میباید نشست و سخن گفت و ثابت کرد که داروی پیشنهادی برای درمان درد را , نخست در بدن موشها بآزمایش مینهند و بر آورد های خوب میگیرند ! سپس آن دارو را بمردم میدهند و با هزاران آزمایش ! در پایان نوشتار های دانشی را برای فرهیختگان میفرستند تا آن داروی پیشنهادی , زبانزد شود و در میان مردم جهان پروانه بگیرد و بدست پزشکان برسد و آن دارو ها را برایمان بنویسند تا سر درد ها و پادرد هایمان را درمان پذیر باشد ! و نه اینکه در چهار هزار سال پیش با نبودن دست آورد های پیشرفته ی امروزی !! بنشینند و برای آفریدگار کهکشانها نام بنهند و سخن از کارهایش را در نوشتار ها بما برسانند آنهم در هزاران سال پیش ......... با بودن یا نبودن پاسخ بآن پرسشها ! دلبستگی با آن آفریدگاری که ازش سخن گفتم , امید بخش و سازنده است , باو پناه آوردن و در برابرش کرناش کردن ( تعظیم ) و ازش درخواست کردن .
در راستای برداشتهای نوشتاری که پیش کش شد , بیاد سخنور فرزانه ی خودمان , عماد خراسانی افتادم که این چکامه اش , با امروزمان چه همخوانیها دارد :

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم ودیر یکی سبحه و پیمانه یکی است
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است
هر کسی قصه شوقش به زبانی می خواند
چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکی است
این همه شکوه ز سودای گرفتاران است
ورنه از روز ازل دام یکی دانه یکی است
ره هر کس به فسونی زده ان شوخ ار نه
گریه نیمه شب و خنده مستانه یکی است
گر زمن پرسی از ان لطف که من می دانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکی است
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکی است
عشق اتش بود و خانه خرابی دارد
پیش اتش دل شمع وپر پروانه یکی است
گر به سر حد جنونت ببرد عشق عماد
بی وفایی و وفاداری جانانه یکی است
براستی داشتن فرهنگی بشکوهمندی فرهنگ جاودان پارسی , بیانگر پاسخهای زیادی از آن خرمن پرسشها است و ژرفنگری در آمده های این چکامه از عماد , ما را بدنیای دیگری میبرد .
گوشه ای از کتاب باورها و دیوار ها نوشته ی مهندس همایون ابراهیمی .
پیش کش بدوستان خوبم
درویش کرمانشاهی
شنبه‏، 2011‏/09‏/24
بباور پژوهشگران , جهان ما چیزی نزدیک به پانزده میلیارد سال است که بگرد خود و خورشید میچرخد و پیشینه ی ما جانداران تلاشگر در پهنه ی این کهنه سرا نیز چیزی دور و بر ده میلیون سال است , میدانیم که دینوزاور ها در چند میلیون سال پیش میزیسته اند و استخوانهای سری که از زنی آفریقائی یافت شده , پژوهشگران را بهمان پیشینه ی زنان و مردان در ده میلیون سال پیش نزدیک میکند !! کمی بیاندیشیم , پدران و مادران ما در روی این کره ی خاکی میزیسته اند و با شکار و کمی دیر تر کشاورزی و سبزی خواری زندگی را سپری میکردند که در راستای زمان , اندیشه در مغزهایشان راه یافت و برای گرم شدن ؛ آتش را یافتند و با پوست جانوران شکار شده برای خود و فرزندانشان پوشش گرم ساختند و از غار نشینی به بیابانگردی و چادر نشینی رسیدند و جان سخنم گرداگرد این است که آفریدگار جهان کیست !؟ یا چیست ؟ که افزون بر این گیتی ! بر بیشمار اختران ریز و درشت و کهکشانهای دور افتاده فرمان میراند و اندیشه های نا توان ما تا کنون بمرزهای توانمندیش راهی نجسته !؟ میدانیم که چرخ گردون , نمیتواند فرمانروائی نداشته باشد همانگونه که خود رو هم بی راننده براه نخواهد افتاد ! تا کنون از خود پرسیده اید که براستی پشت این توانمند بی مانند چه ایستاده ؟ و خواسته ی او از آفریدن چیست ؟ و چرا باز میآفریند و ستاره میسازد و همچنان جهان و کهکشانها را در آسمان بی مرزی بسوی راهی بی پایان و ژرف میکشاند ؟ این پهلوان هستی ساز کیست که نه کسی از جایگاهش آگاه است و نه کسی میتواند چکه ای از خواسته هایش را برایمان باز گو کند ؟
تا بدانجا رسیده دانش من
که بدانم ! همی که نادانم !
دانشنامه های بی پایان را در دانشگاه های نامدار گیتی در باره ی کهکشانها نوشتند و باز مینویسند و خواهند نوشت و تا کنون هیچ پروفسور و کار شناس و فرهیخته ای نتوانسته براز آفرینش دست یابد ! پژوهشگران با تلسکوپهای غول آسا تازه ترین اختری که دو سه سال نوری از ما بدور است را یافته اند ! و او را همسایه ی خود میدانیم !!! این اختر کوه پیکر که پنج برابر زمین بزرگی دارد !! یکپارچه از الماس ساخته شده ! بسخنی دیگر در یک رویداد کهکشانی بسختی آسیب دیده و بآتش کشیده شده و در راستای چند میلیون سال , آرام آرام سرد و بتکه ای الماس ! باندازه پنج برابر زمین ما برگشته !!! دانش و بینش ما , کمتر از آنست که بتواند شکوه و بزرگی و توانمندی آن نیروی بی پایان را که بر کهکشانها فرمان میراند , در درونمان جاسازی کند !! نمیتوانیم بیابیم که آن نیرو که نه زمان را میشناسد و نه جا را !! چیست ؟ از کجا آمده ؟ برنامه اش چیست ؟ واز ما و شما و آنها و دیگران چه میخواهد ؟ کمی بخود بنگرید و هزاران پرسش بی پاسخ را در خود ببینید ! روش کار مغز را که تا کنون کمی کمتر از یک سدم ( صد ) از کار هایش را میشناسیم و از ساختمان اندرونیش نا آگاهیم ! میلیاردها چراغ الکترونیکی را در پیکر کمتر از یک کیلوئی خود جای داده که هر لامپ بر گوشه ای از پیکرمان فرمان میراند تا دست و پایمان بچرخد و گردنمان بچپ و راست بجنبد ! کمی بساختمان انگشتان دستتان بنگرید که هر پنج انگشت ! هم اندازه نیستند و چون مشت را میبندیم !! انگشتها در یک راستا آراسته میشوند و هزاران هزار شگفتیهائی که دور و برمان را در بر گرفته و بآنها مینگریم و توان پاسخ را نداریم .
بآسمانها مینگریم و همچنان انگشت بدهان از آنهمه اختران پیچ در پیچ که پهنه ی بی مرز بالای سرمان را در بر گرفته و نمیتوانیم آنها را در مغزمان باز رسی کنیم ! میدانیم که شتاب نور 360000 کیلومتر در یک دم است ( ثانیه ) و میدانیم که اندازه ی دور و نزدیک را بسال نوری میخوانند که شمارش آن سر بآسمانها میزند هنگامیکه هر ثانیه ی نوری 360000 کیلومتر است و 60 برابرش یک دقیقه ی نوری و 60 برابر آن شماه یکساعت نوری و تا بسال نوری میرسیم ! خوب ! رسیدیم بآن شماره شگفت آور که آنرا سال نوری میگوئیم !!! شد ؟؟؟!! وتازه هنوز اندر خم یک کوچه ایم چون بر آورد فاصله ها میان اختران شگفتی را چند هزار برابر میکند هنگامیکه سخن از فاصله های چند میلیارد سال نوری در میان است !!!! هنوز دوزاریهایمون نیافتاده و نخواهد افتاد چون همانگونه که در بالا نوشتم , میزان درک اندیشه هایمان , توان سر و کار داشتن با آن نیرو را ندارد ! ساده تر بگویم که کمتر از آنیم که با آن داده ها دست و پنجه نرم کنیم ! یا پاسخگوی آن خروار ها پرسشی باشیم که یکی از آنها میپرسد که : این آمدن و رفتنم از بهر چه بود ؟! و زندگی همچنان در روند است و چه بخواهیم و چه نه , روزگار رفتنی را پشت سر مینهیم و به پیش میتازیم ! بکجا ؟ و چرا ؟ آنچه شگفتی را در این کهنه سرا بیشتر و بیشتر میکند همانا نا آگاهیهای ما از نیروی پایان نا پذیری است که خودمان بر او نام نهاده ایم ! و با برچسب های گوناگون , بی آنکه بدانیم و آگاه باشیم ! از توانمندیش میگوئیم و مینویسیم و نوشتارهای ریز و درشت را در راستای این پنج هزار سال پیش رو ! ( در برابر پانزده میلیار سال پیشینه ی جهان خاکی ! ) برخ هم میکشیم ! آن کیش , با آن باور وآن توده مردمان گسترده در پنج خشکی , از این باور پشتیبانی میکند و در این چهار پنج هزار سال ناچیز , چه خونها ریخته نشد و چه هستیها بنیستی کشانده نشد , برای بکرسی نشاندن مشتی باورهای کهنه که هیچ دانشگاهی آنرا نمیپذیرد چون بار دانشی ندارند و دانشمندان , دو افزون بر دو را چهار میدانند و نه پنج ! و برای بکرسی نشاندن دانشنامه ها , میباید نشست و سخن گفت و ثابت کرد که داروی پیشنهادی برای درمان درد را , نخست در بدن موشها بآزمایش مینهند و بر آورد های خوب میگیرند ! سپس آن دارو را بمردم میدهند و با هزاران آزمایش ! در پایان نوشتار های دانشی را برای فرهیختگان میفرستند تا آن داروی پیشنهادی , زبانزد شود و در میان مردم جهان پروانه بگیرد و بدست پزشکان برسد و آن دارو ها را برایمان بنویسند تا سر درد ها و پادرد هایمان را درمان پذیر باشد ! و نه اینکه در چهار هزار سال پیش با نبودن دست آورد های پیشرفته ی امروزی !! بنشینند و برای آفریدگار کهکشانها نام بنهند و سخن از کارهایش را در نوشتار ها بما برسانند آنهم در هزاران سال پیش ......... با بودن یا نبودن پاسخ بآن پرسشها ! دلبستگی با آن آفریدگاری که ازش سخن گفتم , امید بخش و سازنده است , باو پناه آوردن و در برابرش کرناش کردن ( تعظیم ) و ازش درخواست کردن .
در راستای برداشتهای نوشتاری که پیش کش شد , بیاد سخنور فرزانه ی خودمان , عماد خراسانی افتادم که این چکامه اش , با امروزمان چه همخوانیها دارد :

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم ودیر یکی سبحه و پیمانه یکی است
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است
هر کسی قصه شوقش به زبانی می خواند
چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکی است
این همه شکوه ز سودای گرفتاران است
ورنه از روز ازل دام یکی دانه یکی است
ره هر کس به فسونی زده ان شوخ ار نه
گریه نیمه شب و خنده مستانه یکی است
گر زمن پرسی از ان لطف که من می دانم
آشنا بر در این خانه و بیگانه یکی است
هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند
بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکی است
عشق اتش بود و خانه خرابی دارد
پیش اتش دل شمع وپر پروانه یکی است
گر به سر حد جنونت ببرد عشق عماد
بی وفایی و وفاداری جانانه یکی است
براستی داشتن فرهنگی بشکوهمندی فرهنگ جاودان پارسی , بیانگر پاسخهای زیادی از آن خرمن پرسشها است و ژرفنگری در آمده های این چکامه از عماد , ما را بدنیای دیگری میبرد .
گوشه ای از کتاب باورها و دیوار ها نوشته ی مهندس همایون ابراهیمی .
پیش کش بدوستان خوبم
درویش کرمانشاهی

پیش ما ســوختگان مسجد و میخانه یکیسـت
حرم و دیر یکی، ســــبــحه و پیمانه

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

جشن آغاز سال نو در اسرائیل
سال نو اسرائیلی (عبری ) را که نشانگر فرهنگ پویا و شش هزار ساله ی کیش
پیشینه دار یهود است , بشما شاد باش میگویم
ما ایرانی تباران شهروند در اسرائیل , وابستگان بدو فرهنگیم
فرهنگ شکوهمند پارسی با درخششی همیشگی
و فرهنگ پر بار اسرائیلی با فرهیختگانی که پهنه ی گیتی را با دست آوردهایشان
به بهروزی و بهبودی رساندند و تلاش پیگیرشان شبانه روزی است
و هر هنگام مورد ستم گروهی تازیان دد اندیش هستند
و برای پایداری و ماندگاری مردم ستم دیده ی اسرائیل در تلاشند
از یک سو با داشتن دانشمندانی نامدار برای پیشرفت جهان میکوشند و از سوی دیگر
برای نگهبانی و نگهداری از کشورشان اسرائیل مبارزه میکنند
و در این راستا بزندگی در آمیخته با شادی و کارسازی خود ادامه میدهند.
کیش یهود با سوگواری و افسوس برای آنچه از دست داده میانه ای ندارد
همیشه در میدان مبارزه برای آینده ای نو و شادی آفرین است
و مردم اسرائیل را فرزانگان گیتی , مردمی با پشتکار میدانند که در 63 سال برپائی
کشور , توانسته اند اسرائیل را در میان پنج کشور پیشرفته ی گیتی جاسازی کنند
وسالی دگر سپری شده و اسرائیلیان آنرا با دل و جان جشن میگیرند
آغاز سال نو اسرائیلی را بشما ودوستداران مهر, شاد باش گفته
آرزومندیم که آینده , آبستن رویداد های خوشی برای همگان
و بویژه شهروندان دو کشور دوقلوی خاورمیانه باشد
شهروندان با فرهنگ اسرائیل و ایران
با مهر و دوستی
درویش کرمانشاهی
مهندس همایون ابراهیمی

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

آیا جهان آبستن رویدادهای شادی آفرینی است؟

بلبل از عشق گل و پروانه از سودای شمع
هرکسی سوزد بنوعی در غم جانانه ای
پیامی زیبا تر از این سروده ی بهار ( ملک الشعرا !) را برای آغاز سخنم نیافتم
ما دوستداران ایران و بالندگان بر فرهنگ شکوهمندش ! چیزی را بفراموشی سپرده ایم که از ارزشی بسیار بر خوردار است و در لابلای زمان ! یا از یادمان رفته و یا بآن خو گرفته ایم !
از یادمان رفته که در راستای شش هزار ساله ی فرهنگ پر بارمان ! 1400 سال است که یادگارها از تازیان
داریم که در تار و پودمان رخنه کرده و نزدیک ترینشان ! همین زبان ورجاوند مادری است که چنان در واژه های تازیان آلوده شده که سالهای دراز نیاز به باز سازی دارد ! شوربختانه !! دست اندرکاران امروز ایران هم که از وفاداران به برادران تازی خود هستند ! چندان کاری با انجمن پاسداران از زبان پارسی ندارند و درست رفتارشان واژگونه است و میکوشند که با واژه های تازیان بیشتر و بیشتر در پیوند باشند ! نامهای دل نشین بیژن و منیژه و بهروز و هوشنگ که بازتابی است از اندیشه های پیر توسمان فردوسی و شاه نامه اش ! به نامهائی برگردانده شده که در دوران چهل سال پیش ! کمتر پدرانی میخواستند که چنین نامهائی بر فرزندانشان نهاده شود : سیف اله – ابو الفضل – رقیه و زینب
ارتش ایران که در دوران پیش بزبان پارسی آراسته شده بود و هنگ و دژبان و سپهبد داشت ! امروز با نامهای تازی آراسته شده و آگاهان را گوشزدی !
سی و چند سال بد اندیشی با آن کارنامه ی سیاه که مرگ برای این و آن را بدنبال داشت ! ایرانی را در برابر داوران راستین جهان بدوراهی میکشاند که براستی چه بر سر این مردم آمده که امروز میلیونها تن بمیدانها میآیند و برای این و آن مرگ و نیستی میخواهند ! آیا اینها فرزندان کورش و داریوشند که در دوران هخامنشی ! مهر ورزی را بجهان پیش کش کردند !؟ و زنانشان فرماندهان ارتش بودند؟ چه بر سر این مردم و آن مرز و بوم آمده که میلیاردها از پول مردم ایران را بدامان گروهی دژخیمان تازی میریزند تا بدرند و ویران کنند و سر ببرند و دنیا را بخاک و خون بکشانند ! براستی آیا اینها ایرانیند ؟ که سی و پنج سال است زنان سرزمین اهورائی را بزیر چادر سیاه کشانده اند و دم از ایزد شناسی و خدا پرستی میزنند ! چه خدائی ایست که از آوردن کودکان برای دیدن پدرشان که بچوبه دار آویخته میشود باکی ندارد ؟ آن چه خدائی است که ساختن جنگ افزار را برای کشتار مردم روا میداند ؟ 1400 سال است که با خرافه وارد اندیشه ها شده اند ، جن و پری و از ما بهتران را در درون مردم جای سازی کرده اند تا با بر چسب دین بر در آمدهای خودشان بیافزایند و در این کار بسیار وارد و پیروز هستند چون میدانند با مردم ساده ی کوچه و بازار چگونه سخن بگویند و اندیشه هایشان را بسود خودشان جابجا کنند ! آنها هم که بدانشگاه آمده اند و میزان آگاهیهایشان از جهان امروز رو بفزونی است .... اوباش و خاک وخاشاک میخوانندشان ! رهبران خود را آمده از سوی خدا میدانند که نور ایزدی را پیرامون خودشان میبینند و دم از اداره ی آینده ی جهان میکنند و مردم نا آگاه هم گوسفند وار بدنبالشان میروند و آنها هم نه تنها ول کن نیستند که با آوردن نوآوریها ! بیش از پیش ! مردم را بسوی خرافه میکشانند و تازه ترین آنها بدنیا آمدن کودکی است که هنگام بیرون آمدن از شکم مادرش گفته : یا علی !!!!!! و از این گونه سخنها که بی گمان فراوان است و ما از آنها نا آگاه ! آنچه بر شگفتیها میافزاید ، واکنشهای از پیش آراسته شده ی مردمی است ! که آیا براستی مردم ایران تا این اندازه ساده اند که این گونه رویداد ها را باور میکنند و نمیخواهند بپزیرند که دنیای امروز دیگر دنیای دیروز نیست که شاهی بر کشوری فرمان میراند و کشوری از او پیروی میکرد ؛ نمیبینند که بزرگترین فرمانروایان را برای چهار سال بر میگزینند و سپس بخانه هایشان میفرستند تا تازه تری بیاید و با نوآوریهایش مردم را به پیشرفت بکشاند و نه اینکه مردم را بجنبش وا دارد که بخواسته ی آنها بمیدانها بیایند و برای این و آن مرگ بخواهند ! جهان از دیدن این مرگ خواهیها خسته شده و در اندیشه ی آینده ای دیگر است ! اروپا مرزها را باز کرده و پولهایشان یکی شده ! آمریکا چهار اسبه بسوی پیشرفتهای روز افزون میتازد ، آفریقا بیدار شده و مردمش در اندیشه ی دگرگونی اند و کشور های تازی هم دوستدار آزادی شده اند و این پرسش را به پیش میآورند که آیا جهان آبستن رویداد های شیرین است ؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت
در آب و خاک جهان دانه ی جدائی را
شانزدهم بهمن ماه 1389 شنبه
به این نمایه از تاق ( طاق ) بستان که نگریستم ! به 41 سال پیش باز گشتم که کرمانشاه زاد گاهم را ترک کردم و بسرزمین پدرانم اسرائیل کوچ نمودم و شهروندی این سر زمین را چون میلیونها تن که باین کشور نو پا آمده بودند پذیرفتم و هیچگاه نمی اندیشیدم که شهر زادگاهم که با کمتر از دو ساعت پرواز میتوانم بتاق بستانش برسم ! این چنین از من دور و دور تر گردد ، در زمانی که فرمانروایان امروز ایران ، این چنین با نامهربانیهای روز افزونشان از دوستی و همبستگی بدورند و من درویش بگرد راهشان هم نمیرسم .
با سیاست و سیاست مداران کاری ندارم چون هر آنچه مینویسم ، باز تابی است از دل و جان برخاسته از تار و پودم که بی مرز بزادگاهم دل بسته ام و گروهی ، پروانه ی دیدار از آن شهر را از من و ما و دیگران گرفته اند و بیاد پیامی از سرورم شاه درویشان ( مولانا ) افتادم
در عشق تو گر دل بدهم , جان ببرم
هر چه بدهم ، هزار چندان ببرم
واندیشه ای بر آنم داشت تا این نوشتار را در رسانه ام به پیروان مهر پیش کش کنم ، بآنها که چون شاه درویشان ؛ هر چه را داشتند ، دادند تا ارزنی مهر را خریدار باشند . و خواسته ام همانا باز تاب درخشش مهر و دوستی است وشاید بگوش شنوائی در ایران برسد .
با بر داشت از اندیشه هائی که جای پایشان را در فرهنگ شکوهمند ایران می یابیم سخنم را پی میگیرم و از اندیشه ی طبیب اصفهانی ، گویشی را بر میگزینم که در لابلایش خروار ها مهر موج میزند :
بنازم به بزم مجبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
این سخنان که بوی مهر و دوستی و برادری از درونشان سرازیر میشود را چه کسانی نوشته اند ، مگرنه همان بزرگوارانی که با نامشان و بازمانده های اندیشه هایشان از ایران و ایرانی الگوی مردمانی نیک اندیش را ببازار مهر آوردند و ایرانی را در میان مردم گیتی به نیک نگری و نیک خوئی ، نامدار کردند ! و چرا امروز ازآن سرزمین و آن آب و خاک بوی بد خواهی و مرگ ستائی برای این و آن میآید و چرا فرزندان کورش و داریوش و آرتیمس و آناهیتا .... این گونه شدند ؟ چرا از کوچه پس کوچه های کرمانشاه که 26 سال در پیچ و خم تاق بستان و باغ ابریشم و میدان فردوسی و شهرداری و دو اشکفته و چشمه های خزر زنده اش
بوی فریاد مرگ بر آن و این را میشنوم !؟ چرا آنگونه شدیم که نبودیم و نمیخواستیم باشیم ؟ چرا باور های دینی میان من و ما و شما و آنها را باین دوری از هم جدا کرد !؟ مگر این چند روزه از زندگی که خواسته و نا خواسته سپری خواهد شد و همگان روزی از این خاک دان دل خواهند کند ... چه ارزشی دارد که برای ماندگاری در درونش ، این اندازه نا مهربانی و کشت وکشتار در آن براه انداخت ؟
مگر نمیدانند که :
پرتو عمر چراغی ای است که در بزم وجود
بنسیم مژه بر هم زدنی خاموش است
یا یادشان رفته که پیر شیرازمان ( حافظ ) در 600 سال پیش چه گفت
بر سر جوی نشین و گذر عمر ببین
که این اشارت زجهان گذران ما را بس
اینها با این بوق و کرنا ها که براه انداخته اند و هر بامداد و شامگاه جان این و آن را میگیرند و برای آن و این مرگ و نیستی خواهانند .... بکجا میخواهند برسند ! مگر چنگیز چه کرد ؟ در پایان به دیار نیستی شتافت .
مگر اسکندر بکجا رسید ؟ و از خود چه نام ننگینی بجای نهاد ، هنگامیکه تخت جمشید را بآتش کشید .
مگر هیتلر با آن جهان گشائیها در پس دژی خود کشی نکرد ؟
مگر نا پولئون با ان شکوه و ارتش وتوانمند در راستای جوانی ره از این این خاک دان بر نکند ؟
این خروار ها دانه ی بزر دشمنی را که در خاک افشانده اید ! تا اندیشه ها را بر این و آن بر انگیزید ! برای چیست ؟ مگر مهر و دوستی چه بدی دارد که شما از بامداد تا شامگاه بر بوق جنگ میدمید و میلیونها تن را بمیدانها میآورید و مرگ و نیستی را خواستارید , نمیدانید که روزگار از این چنگیزها و هیتلر ها و فرعون ها و بخت النصر ها و آغا محمد خان ها زیاد داشته ؟
میآئید و میبندید و رسانه ها را یکی پس از دیگری در هم میکوبید ! نمیدانید که فردا ها هستند که باز میآیند و یا اینکه یادتان رفته که گهی زین به پشت و گهی پشت بزین؟
من وما و آنها را از گفتن و نوشتن باز میدارید تا جنگ افزار های کشتار همگانی را هر چه زود تر بسازید و کشور را از پهنه گیتی پاک کنید ! چرا ؟ مگر شهروندان آن کشور ها که خود را برای نا بودیشان آماده میکنی ! بتو چه کرده اند که خواستار مرگشان هستی ؟
بس کنید ! فراموش نکنید که روزی روزگاری باید پاسخگوی میلیونها پرسش باشید . میدانم که سخن
من را نخواهید شنید و اگر هم بشنوید برای از میان بردن یا پاکسازی آن تلاش خواهید کرد ولی بدانید که گفته ی من درویش برای آینده و بیدار نمودنتان از خوابی است که نا دانسته و نا خواسته ... خودتان بر گزیده اید و خودتان از پیش آمدهای آینده نا آگاهید و افسوس که بجای راه مهر و دوستی ؛ راه مرگ و سوگ آوری را برگزیدید.