زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت
در آب و خاک جهان دانه ی جدائی را
شانزدهم بهمن ماه 1389 شنبه
به این نمایه از تاق ( طاق ) بستان که نگریستم ! به 41 سال پیش باز گشتم که کرمانشاه زاد گاهم را ترک کردم و بسرزمین پدرانم اسرائیل کوچ نمودم و شهروندی این سر زمین را چون میلیونها تن که باین کشور نو پا آمده بودند پذیرفتم و هیچگاه نمی اندیشیدم که شهر زادگاهم که با کمتر از دو ساعت پرواز میتوانم بتاق بستانش برسم ! این چنین از من دور و دور تر گردد ، در زمانی که فرمانروایان امروز ایران ، این چنین با نامهربانیهای روز افزونشان از دوستی و همبستگی بدورند و من درویش بگرد راهشان هم نمیرسم .
با سیاست و سیاست مداران کاری ندارم چون هر آنچه مینویسم ، باز تابی است از دل و جان برخاسته از تار و پودم که بی مرز بزادگاهم دل بسته ام و گروهی ، پروانه ی دیدار از آن شهر را از من و ما و دیگران گرفته اند و بیاد پیامی از سرورم شاه درویشان ( مولانا ) افتادم
در عشق تو گر دل بدهم , جان ببرم
هر چه بدهم ، هزار چندان ببرم
واندیشه ای بر آنم داشت تا این نوشتار را در رسانه ام به پیروان مهر پیش کش کنم ، بآنها که چون شاه درویشان ؛ هر چه را داشتند ، دادند تا ارزنی مهر را خریدار باشند . و خواسته ام همانا باز تاب درخشش مهر و دوستی است وشاید بگوش شنوائی در ایران برسد .
با بر داشت از اندیشه هائی که جای پایشان را در فرهنگ شکوهمند ایران می یابیم سخنم را پی میگیرم و از اندیشه ی طبیب اصفهانی ، گویشی را بر میگزینم که در لابلایش خروار ها مهر موج میزند :
بنازم به بزم مجبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
این سخنان که بوی مهر و دوستی و برادری از درونشان سرازیر میشود را چه کسانی نوشته اند ، مگرنه همان بزرگوارانی که با نامشان و بازمانده های اندیشه هایشان از ایران و ایرانی الگوی مردمانی نیک اندیش را ببازار مهر آوردند و ایرانی را در میان مردم گیتی به نیک نگری و نیک خوئی ، نامدار کردند ! و چرا امروز ازآن سرزمین و آن آب و خاک بوی بد خواهی و مرگ ستائی برای این و آن میآید و چرا فرزندان کورش و داریوش و آرتیمس و آناهیتا .... این گونه شدند ؟ چرا از کوچه پس کوچه های کرمانشاه که 26 سال در پیچ و خم تاق بستان و باغ ابریشم و میدان فردوسی و شهرداری و دو اشکفته و چشمه های خزر زنده اش
بوی فریاد مرگ بر آن و این را میشنوم !؟ چرا آنگونه شدیم که نبودیم و نمیخواستیم باشیم ؟ چرا باور های دینی میان من و ما و شما و آنها را باین دوری از هم جدا کرد !؟ مگر این چند روزه از زندگی که خواسته و نا خواسته سپری خواهد شد و همگان روزی از این خاک دان دل خواهند کند ... چه ارزشی دارد که برای ماندگاری در درونش ، این اندازه نا مهربانی و کشت وکشتار در آن براه انداخت ؟
مگر نمیدانند که :
پرتو عمر چراغی ای است که در بزم وجود
بنسیم مژه بر هم زدنی خاموش است
یا یادشان رفته که پیر شیرازمان ( حافظ ) در 600 سال پیش چه گفت
بر سر جوی نشین و گذر عمر ببین
که این اشارت زجهان گذران ما را بس
اینها با این بوق و کرنا ها که براه انداخته اند و هر بامداد و شامگاه جان این و آن را میگیرند و برای آن و این مرگ و نیستی خواهانند .... بکجا میخواهند برسند ! مگر چنگیز چه کرد ؟ در پایان به دیار نیستی شتافت .
مگر اسکندر بکجا رسید ؟ و از خود چه نام ننگینی بجای نهاد ، هنگامیکه تخت جمشید را بآتش کشید .
مگر هیتلر با آن جهان گشائیها در پس دژی خود کشی نکرد ؟
مگر نا پولئون با ان شکوه و ارتش وتوانمند در راستای جوانی ره از این این خاک دان بر نکند ؟
این خروار ها دانه ی بزر دشمنی را که در خاک افشانده اید ! تا اندیشه ها را بر این و آن بر انگیزید ! برای چیست ؟ مگر مهر و دوستی چه بدی دارد که شما از بامداد تا شامگاه بر بوق جنگ میدمید و میلیونها تن را بمیدانها میآورید و مرگ و نیستی را خواستارید , نمیدانید که روزگار از این چنگیزها و هیتلر ها و فرعون ها و بخت النصر ها و آغا محمد خان ها زیاد داشته ؟
میآئید و میبندید و رسانه ها را یکی پس از دیگری در هم میکوبید ! نمیدانید که فردا ها هستند که باز میآیند و یا اینکه یادتان رفته که گهی زین به پشت و گهی پشت بزین؟
من وما و آنها را از گفتن و نوشتن باز میدارید تا جنگ افزار های کشتار همگانی را هر چه زود تر بسازید و کشور را از پهنه گیتی پاک کنید ! چرا ؟ مگر شهروندان آن کشور ها که خود را برای نا بودیشان آماده میکنی ! بتو چه کرده اند که خواستار مرگشان هستی ؟
بس کنید ! فراموش نکنید که روزی روزگاری باید پاسخگوی میلیونها پرسش باشید . میدانم که سخن
من را نخواهید شنید و اگر هم بشنوید برای از میان بردن یا پاکسازی آن تلاش خواهید کرد ولی بدانید که گفته ی من درویش برای آینده و بیدار نمودنتان از خوابی است که نا دانسته و نا خواسته ... خودتان بر گزیده اید و خودتان از پیش آمدهای آینده نا آگاهید و افسوس که بجای راه مهر و دوستی ؛ راه مرگ و سوگ آوری را برگزیدید.