زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

گر زحال دل خبر داری بگو
گر نشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم ، ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو
آغازی زیبا تر از این پیام دل نشین شاه درویشان ( حضرت مولانا ) برای این نگارش از دل وجان بر خاسته نیافتم ؛ پژوهشگران کار آزموده برای این خاکدان که نامش را جهان نهاده ایم ، پیشینه ای پانزده میلیارد ساله را بر آورد نموده اند که زمانی بسیار است ، بیاندیشید که در هزار وپانصد میلیون سال پیش مردمانی بوده اند با آمد ورفتها وزندگیهای وابسته بآن دوران ، گذشت سالهائی چنین دور ، باز تابش یاد مانده هائی است از زندگیهای همگانی که شور بختانه با آمدن باور های دینی در این پنج شش هزار ساله ی اخیر ( پانزده میلیارد در برابر پنج هزار سال !! ) نا هم خوانیها وجنگ ها را بدنبال داشته و تا بامروز ، هنوز هم که هنوز است ، آن نا هم خوانیهای دینی چنان دامنه اش گسترده شده که نیاز ببازگوئی ندارد ، ولی چیزی که روشنفکران را میآزارد ، همانا دشمنیهای پیشینه دار میان وابستگان بباورهای دینی در هزار سال اخیر است که جنگهای صلیبی ، نمونه از خروار است .
زندگی میانگین مردم ، با پیشرفتهای پزشکی وتکنولوژی ، چیزی میان هفت تا هشت دهه است که در رویاروئی با پانزده میلیارد سال ..... بهیچ نزدیک میشود !! واگر آن چند دهه از زندگی یاد شده را در آمیخته با نا همخوانیها ودشمنیها برای هیچ وپوچ کنیم ..... بیگمان پی خواهیم برد که :
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی!!! مسجد ومیخانه یکی است
وارد شدن باین راستا از ناهمخوانیها میان باورهای دینی سری دراز دارد که در خور این نگارش نیست و با چکیده ای که در پیش گفتار بآن پرداختم ، نوشته را آغاز میکنم و داوری را بفرهیختگان میسپارم :
من درویش بر این باورم که خوشا بروزگار کسانی که در شهری یا روستائی زاده میشوند ودر همان جا بزرگ شده و در همان آب وخاک رخت از این خاکدان بر میدارند ، چون زندگی با مردمانی که همزبانت هستند ، با خوراکهائی که برایت خوش مزه هستند ، با موسیقی آن سر زمین که برایت دلنواز هستند .... بهتر است تا در میان نا آشنایان ، کاخ نشینی کردن !!
در این بیگانه سرا ، که تا چشم کارگری میکند زیبائی وزیبا اندیشی است که دور وبرمان را گرفته واز هر دری سخنی است ، چه از مردمانش که در دانش وبینش و نو آوری یکه تازند وچه از زیبا رویان موطلائیشان با آن اندامها وچشم اندازهای دل نشین ، با خوراکها و میوه های رنگارنگ و مهمانسراهای سر بفلک کشیده ، همه چیز در کار وزندگی در آمیخته شده و همگان میکوشند ومیلولند و برای رسیدن بخواسته هایشان در تلاشند ولی انگاری مال ما نیست و با آنچه میشناختیم ، همخوانی ندارد وما دور از زادگاه ، دور از سر زمینی که با فراز ونشیبهایش آشنا و بمردمان کوچه وبازارش دل بسته بودیم ، همچنان از آن آب و خاک دلخواسته وآشنا دوریم وگهگاه آهی میکشیم و بر این روزگار ریخته پاشیده مینالیم :
خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت
در آسمان جهان ، دانه ی جدائی را
از خود میپرسم : من کجا واین بیگانه سرا کجا !؟ که پس از اینهمه سال هنوز خود را نا آشنا در میانشان میبینم با توفیرهای زیاد ! نه موسیقیم با آنها همخوانی دارد ونه خوراکم و زبانم و خواسته هایم .... بر همه چیز وهمه جا وهمه کس گردی از غبار نا آشنائی پاشیده وسایه ای از بیگانگی پهن شده ، کجا رفتند آن دوستان دبستانی ودبیرستانیم ، چرا با یک رویداد تلخ و نا جور وویرانگر ، زادگاهم آنچنان از من وما دور شد !؟ چرا مردمانش آنچنان شدند که نبودند ! آیا براستی هوشنگ وپرویز وبهروز و اردشیر ، بچه های کوچه ی منوچهری کرمانشاه ، اینگونه شدند که بر پرده ی تلویزیون میبینیم !؟ آیا شستشوی اندیشه ها ، براستی از آنها کسان دیگری را ساخته که ما نمیشناسیم ؟ چرا جنگ وستیز ومرگ خواهی برای این وآن ، نمیتوانم بپذیرم که اگر امروز پس از چهل سال دوری از کرمانشاه ، پای بکوچه ی منوچهری بگذارم و با آشنایان روبرو شوم .... مرا در خانه هایشان نپذیرند ویا بیاد گذشته ها اشک بر چشمانشان سرازیر نشود و اینجا است که آتش بر دل وجانم میافتد که چرا !؟ از دیدار با دوستان وهمشهریان وهمسایگانم بریده شدم وچرا پروانه ی ورود بزادگاهم در دست کسانی است که اندیشه هایشان مالامال است از دشمنی باین وآن ! آیا نیک اندیشی ونیکو خواهی از آنها زدوده شده !؟

هیچ نظری موجود نیست: