زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۹ فروردین ۱۹, سه‌شنبه



گردشگاه تاق بستان در دورانهای پیش







باغ رفتن ما در دوران زندگی در کرمانشاه

ما مردم بومی کرمانشاه ، گردشگاه تاق بستان را که نزدیک شهرمانه  خیلی دوست داریم ، در آن دوران که من آنجا زندگی میکردم ، پنج قران میدادیم از میدان گاراژ با تاکسی میرفتیم که بیشترشان 180 های مرسدس بنز گازوئیلی بودن و مشکی رنگ و تمیز ، دور میدان گاراژ ، پشت سر هم پارک میکردن و یکی بود داد میزد آی تاق وسان تاق وسان !!و مشتری میاورد ، روی داشبورد تاکسی هم تک بیت های دلنشینی با خط نستعلیق مینوشتند که بیشترشان پس از پنجاه و چند سال که کرماشا را ترک کردم بیادمه :

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

با دوستان سوار میشدیم و میرفتیم ، پُلی  نزدیک پالایشگاه شرکت نفت بود  بنام لب آب ، تا بامروز هم پی نبردم چرا لب آب ؟! پُل سیمانی تنومندی بر رودخانه ی پُر آب قره سو پی ریزی کرده بودن ، انگلیسها ، سازندگان پالایشگاه نفت کرمانشاه بودن ، یادم میاد کامیونهای دیزلی لیلاند ساخت انگلیس که رنگشان سبز بود ، در سر تا سر پهنه ایران در رفت و آمد بودن و اگر در راستای 600 کیلومتری میان تهران و کرمانشاه ، لیلاند سبز رنگ تانکر میدیدم ، میدانستم مال شهر خودمانه ! ، خیلی به کرماشاهی بودنمان ، میبالیدیم و تابستانا که برای تعطیلات سه ماهه ی مدرسه ، میرفتم تهران خانه ی مادر بزرگم ، کی کی ام بود بر گردم کرماشا .....تاق وسان ، برای ما شناخته شده و دوست داشتنی بود ، از تاکسی که پیاده میشدیم موج نسیمی خوش بو ، چهره را نوازشی دلپزیر (ذ) میداد ، زنهای دلاور کُرد که همیشه در نان رسانی بخانواده ، همسرانشان را کمک میکنند ، در گوشه و کنار به پختن نان ساجی می پرداختن ، زنان قزان بسر هم با مهارت ، آب چشمه را بر سر،  بخانه میبردن ، دهکده ای در نزدیک دریاچه بزرگه (دست راستش) بود که گاهی از بقالیش ، ماست کیسه میخریدیم و با نان ساجی و اگرم ارده گیرمان میامد ، لقمه درست میکردیم ،
این نام دریاچه بزرگه و کوچیکه هم تا کنون برای ما بومیهای شهر ،  با علامت سئوال باقی مانده !!! استخری در برابر تاق ها ساخته شده باندازه ی شاید 60 متر در 60 متر که بهش میگفتیم دریاچه بزرگه و یه برکه ی کوچکتری هم در نزدیکش بود بنام  دریاچه کوچیکه ، زمانیکه دریای پُر شکوه مازندران ( ونه خزر !!!) را دریاچه میخواندیم و در دبیرستان هم هرگز جویا نشدیم که جریان دریاچه بزرگه و کوچیکه ی تاق وسان چیست !؟ تا بامروز هم که با دوستان همشهری در تماسم ، میگن دریاچه بزرگه .......  بگذریم  بزرگ تر که شدیم ، با دوستان ، در نشست و برخاستها ،  بزبان خودمانی ، لبی هم تر میکردیم و دوستمان داش سیروس که سلیقه ای زیبا در سفره چینی داشت ، سالاد خوشرنگی با تماته (گوجه فرنگی) و خیار و لیمو که از خانه میاوردیم درست میکرد و سرها که گرم میشد ، با ته صدائی که داشتم میخواندم :

خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت 

در آب و خاک جهان دانه ی جدائی را

یادش بخیر ، (در کتاب یاد نامه ی درفش مهر ازش یاد کردم) ماشالا خانی داشتیم که همیشه تار زوار دررفته اش را در دست داشت و هرگز یادم نمیاد که تار میزد ! مردی خوش برخورد بود که روزگار لاکردار ! میانه ی خوبی باهاش نداشت و اگر پای سخنش مینشستی و  میخواستی پی ببری ، چه در چنته داره ! ؟ بجائی نمیرسیدی ، مشتی واژگان جور وا جور را میگرفت و تحویلت میداد که هیچکدامشان با هم همخوانی نداشتن ، ولی ماشالا خان بود و تو تاق وسان میچرخید و ما هم پولی بهش میدادیم و خیال میکردیم برامان تار میزنه و ایشان هم یه مُشت گویش ریخته پاشیده بارمان میکرد و رامانه میگرفتیم و میرفتیم گوشه ای مینشستیم و از هر دری سخنی بود ، مطرب های دوره گرد که در پهنه ی تاق وسان پرسه میزدن ! تا صدای آوازی را از گوشه ای می شنیدن ... یهو
پیداشان میشد و از کسی هم نمیپرسیدن ! یه راس چُـتـُـلی مینشتن (می نشستن) و کوکی بتار و تپ و تپی میزدن به تُنبک و خواندن آغاز میشد :

دنیا زتو سیرم بگذار که بمیرم .... در دامت اسیرم .... آی دنیا 

نه نگات میکردن و نه کاری بکارت داشتن ، مثل ماشین کوکی یه  کمی برات میخواندن و تا میامدی گرم بشی ! پامیشدن و با زبان بی زبانی حالیت میکردن که روتانه زیادنکنین ، پولمانه بدین تا بریم .......
دریاچه بزرگم که حرفش آمد ، زیبائی ویژه ی خودشه داشت با درخت چرخی بسیار سالمندی که سر بآسمان کشیده بود و میگفتن !!! یه ریشه ازش تو بیستون پیدا شده !!! ( بیا و باور کن که اگر بخوای ته و توی کاره در بیاری که ای بابا ! بیستون کجا و تاق وسان !؟ ممکنه به رگ غیرت یه شیر پاک خورده ای بر بخوره و جریان بیخ پیدا بکنه ) شاید بر پایه ی چنین پنداری !!! نام دریاچه تاقوسان همینجوری نسل به نسل و سینه بسینه مانده و کسی ! نخواسته ته و توی کار را در باره ی ریشه ی درخت چرخی و دریاچه بزرگه و کوچیکه  در بیاره !!!!
آب دریاچه بزرگه با دو دهنه آبشار که هر دهنه دو متر پهنا داشت ، سرازیر میشد میامد پائین و راشه میگرفت و میرفت بطرف قره سو ، نزدیکیای عید نوروز ، مردم  ، قالیهاشانه میاوردن میشستن و پهن میکردن ور آفتاب که عصر ببرن خانه ، کمی پائین تر ، ماشین شور هائی بودن که یه تومن میگرفتن با پیت های 18 لیتری ( پوت بزبان بومی!) شرکت نفت که براش با چوب ، دسته درست کرده بودن ، با یه لُنگ سرخ رنگ حمام میافتادن بجان ماشینت و تر و تمیزش میکردن و تا دلت بخواد از آن آب خداداده ماشینته  میشستن  ، گاهی ماشین شورا ، سر پیدا کردن مشتری میپریدن بهم و بیا و دُروسش کن ، تا میخواسی بری جلو از هم جداشان بکنی ، افتاده بودی تو آب !! و اگرم ولشان میکردی .... خونین و مالین شده آنقدر به سر و شکل هم میزدن تا خسته بشن برن راشان و تازه ، سگای تاق وسان میافتادن بدنبالشان و هر چه سنگ پرت میکردن ، سگها زیاد تر میشدن ......... و شب که میشد با هزار خاطره خسته و کوفته  بر میگشتیم خانه ....

هیچ نظری موجود نیست: