زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه



گاریچی های چاله حسنخان


یاران و بزرگواران و همشهریان نیک اندیشم ، دریافت واکنشهای دلگرم کننده ی شما در راستای دل نوشته ها ، بسیار برایم شادی آفرین هستند ، بویژه هم میهنانی که کرمانشاهی نیستند و با گویش خانگی ما آشنائی ندارند ولی دلبستگی آنها بفرهنگ مانا و فراخ دامان ایران زمین در خور ستایشها و بسیار آفرین بر انگیز است و وادارم میکنند تا با ارادتی از دل و جان بر خاسته ، این نوشته ها را پیگیری کنم ، گوشزدی که در نوشتار پیشین داشتم از اینکه ، شوربختانه، در صد زیادی از هم میهنان ما ، از گذشته ی زادگاهشان نا آگاهند و خواستار این هستند تا بیشتر و بیشتر ، آگاهیهای نا چیزم را پیش کششان کنم که بروی چشم ، میکوشم تا در لفاف این نوشته ها نیز آنها را بگنجانم ، دوستان !  زادگاه یا میهن را هیچ کسی نمی تواند از ما بگیرد ، بسیارند ایرانیان راستین و وابسته بفرهنگ مانای ما که در آمریکا و کانادا و اروپا و چین و .... بسر میبرند  و اگر اهورائی راستین باشند ، وابستگیشان بمیهن و زادگاه ،  نا گسستنی است و بباور من ، ایرانی راستین و اهورائی که پیرو پندار و گفتار و کردار نیک است ، اگر هزاران فرسنگ از میهنش ، دور باشد ، سر سوزنی از مهرش بایران کاسته نخواهد شد و ما وابستگان باین فرهنگ ، مردمی که پدرانی چون کورش و داریوش داشتیم و بزرگانی چون مولانا و سعدی و حافظ و خیام را بفرهنگ جهان آوردیم تا نام ایرانی را بر تارک بزرگواران گیتی بنشاند ، چنین مردمی با آن  ویژگیهای در خور ستایش، شایسته ی دیدی فرازمند و در آمیخته با بزرگداشت هستند که شوربختانه امروز در آغاز هزاره ی سه ، دیدگاه جهانیان بفرهنگ ما کمرنگ گشته و آرزویمان ، شناخت گسترده ایست از این مردم که در دوران 2500 سال پیش هخامنشی ، هنرمندان ایران با ساختن کاخهای بسیار شکوهمند آپادانا و پرسپولیس در تخت جمشید چنان شکوهی را پیاده کردن که فرهیختگان جهان ، پایان نامه های دانشگاهی خود را در دکترات و پروفسوری ، بر روی پژوهشهای ژرف از بر پائی تخت جمشید پیاده میکنند و کتابهای وزین مینویسند و با شگفتی  از رفتار مردم اهورائی ایران آن دوران سخن میگویند که امپراتوری شکوهمندی را بزیر فرمان خود داشتند  با گستردگی بالای 8 میلیون کیلومتر مربع ، از هند گرفته تا رود نیل در مصر و لیبی امروز و در اروپا از رود دانوب تا آسیای مرکزی که بزرگترین امپراتوری آنزمان را در جهان در بر میگرفت ، رفتار شاهان هخامنشی با مردم زیر دستا نشان بسیار مهر آمیز بوده و در سنگ تراشیهای تخت جمشید ، نمایندگان ده ها مردم زیر فرمان شاه را می بینیم که با ارمغانهای در دست خود به کاخ شاهی آمده اند تا ارادت خود را بشاهنشاه ، بنمایش گذارند .......
باز میگردیم به گردش در شهر خودمان کرمانشاه در پنجاه سال پیش :
جانم براتان بگه ، هنوز از چا لسنخان بیرون نیامیدیم و جاهائی مانده که باید سر بزنیم ، قهوه خانه ای بود دور و برش ، که چایخانه بود  ( حالا چرا میگفتن قهوه خانه !! خدا میدانست !! ) که همیشه از مشتری پُر بود و اووختا تازه ظبط صوتای گـَت وگـُـنده آمده بود بازار از مارک سونی ژاپنی   و در آنجا صدای خوانندگان کـُرد را برای مشتریها میزاشتن و بیا بسیلشان که چه عشقی میکردن از شنیدن آن ترانه ها و با چه شگفتی به دستگاه چش انداخته بودن که  ای خدا ! ای  خارجیا ! چه عقلی بششان دادی!! شاگرد قهوه چیم با مهارت ، هفت هشتا استکان نعلبکی تودستش و میچرخید میان نشستگان و زرت و زرت چای میزاشت براشان با جامهای کوچک  پلاستیکی رنگی که سه چهار قله قند بیشتر توش جا نمیگرفت ، مشتریهام از هر دری سخنی بود واونای که روزنامه خوان بودن  از کاکا توفیق و ملت میگفتن که کاریکاتوراشان روی مجله ی توفیق بود و روش بخط دُرشت نوشته بود ، شب جمعه دو چیز یادت نره ... دوم توفیق ! ... یه چاقو تیز کنی هم  ویمیساد (می ایستاد ) کنار دکانای کبابی  تا چاقواشانه تیز بکنه که سنگی 20 سانتی بود با چرخی یه متری که با یه پا میچرخاندش و با دساش چاقو تیز میکرد و آتش برقه ازش میزد بیرون و میترسیدم بره تو چشامان کور نشیم !!! اووختا (آنزمان) چینی بند زنا هم بودن که مینشتن یه گوشه از چالسنخان و جاشان معلوم بود ومردم  ، قوری شکسته میوردن بس بزنه که خیلی واردی میخواس ، مته ای داشت که با مهارت دو تا سوراخ ، بچپ و راست قوری میزد و تیکه ی شکسته را با سیم وصل میکرد که از بس چینی آلات ارزان شد ، دیه دکان هر چه چینی بس زنم تخته شد ... تو چا لسنخان پُر بود از روستائیانی که از دِه میامدن مثلن برن دکتر ، یه کله شیر (خروس) میاوردن سوغاتی و از دکتر که میامدن پس  ( به خروسای لاغر میگفتن کله شیر سوغاتی ! ) ، یه سری هم به چالسنخان میزدن ، خریدی میکردن و مینشتن روی خر نزدیک دُمش  و زبان بسته گاهی نقیزه هم بشش میزد ! و با دو پا زیر شکم خر و از در گاراژ آواز خوانان و ی ی ی بر ررررا خوش خوشان میرفت راش .... و گاری چیا که خسته و شَکـَت باراشانه خالی میکردن ، همیشه یه سطلی بگاریشان آویزان بود که از بغل خیابان که دو سرش جوی آب داشت ، ویمیسادن و سطلشانه پُر آب میکردن و میرختن بزیر شکم اسبشان که حسابی خسته شده بود  وخنکشان  میکرد و اسبه زیر چشی با نگاهی ، انگار  بصاحبش میگفت دَسِت بی بلا داشی  ! دو سه سطل دیه م بریز بشمان !!! این آب پراکنی، گاهی ، کار دست گاریچی میداد وقتی یه مادیان خوشگل از کناراسب زبان بسته ی نـَر  رد میشد ... یهو !  بند و بساطِ  شَسته و رفـُـته شده اسب هوس جفت گیری میکرد و قشقراقی  میافتاد تو مردم که نگو ونپرس ! بچه هام که ماشالا ماشالا  خدا خلقشان کرده برای ای چیزا !! در این چشم اندازا !  که ویسن و اسب را با آن وضع !!!! ببینند و حالا نخند  و کی بخن !!! ( خَـنـَه همان خنده میشه ) خانمها ، چادراشانه تا دماغ میبستن که انگاری جریان را ندیدن ! گاری چی بد بختم هر چه بیشتر آب میپاشید ، وضع بد تر میشد و خنده های برو بچه ها بیشتر تا میپرید رو گاری و میزد بچاک .......
تو چالسنخان از ای رویداد ها فت و فراوان بود ...... ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: