زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۹ اردیبهشت ۶, شنبه




شامی (هندوانه) فوشهای چالسنخان


25 آپریل 2020 برابر ششم اردیبهشت 1399 خورشیدی

با درودی دگر بار بشما مهربانان و همشهریان و کسانیکه بزادگاهشان ایران مهر میورزند ، بارها یاد آور شده ام که مهر میهن را نمیشود با هیچ چیزی برابر کرد چون در آب و خاکی بدنیا آمدن و پرورش یافتن ، تار و پود را در آمیخته به مهری میکنه که هرگز پاک شدنی نیست و تا پایان زندگی ، ماندگار خواهد ماند ، زبان شیوا و دلنشین پارسی که آنرا زبان ورجاوند (مقدس) مادری می نامیم ، در راستای یورش تازیان (اعراب) در 1400 سال پیش ، با بیشمار واژگان بیگانه آلوده شد و از همه بد تر ، روش نوشتاری ما نیز از اوستائی ، بزور شمشیر به عربی رسید ! و شگفتا که این رویداد تلخ  را ، هنوز بیشماری از توده ی مردم ما نمیدانند و زمان ( زمان ، واژه ای پارسی است که عربها از ما گرفتند !) آن فرا رسیده که دست کم بدانیم و آگاه باشیم !!
چیز دیگری را خواستم با شما در میان بگزارم (ذ) و آن اینکه در راستای رویداد های تلخی که سر زمین ما را در بر گرفته وباید از آن آگاه باشیم ( خیلی از دوستان خواستند که در راستای این نوشته ها ، هر چیزی که برای آگاهی ما مفید است را ، کوتاه باز گو کنم ) کشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ( یه گاری توان کشیدنشو نداره !!!) که امروز فرو پاشی شده و روسیه ازش مانده ، در دوران های پیش ، جنگهائی را در ایران  ما براه انداختند که همیشه ، باز نگریستن بآنها بایسته و شایسته است و خیلی کوتاه به یکی از آنها میپردازم و آن شکست کشور ما از روسها در دوران فتح علیشاه قاجار ( 1772-1834 زایشی  که 62 سال زیست و  بیشتر در فکر بلند کردن هر چه بیشتر ریشش بود تا رسیدگی بامور کشور !) است که در راستای آن چند صد هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را روسها بردند و خوردند !!( قفقاز و تکه هائی از آذربایجان ) و پیمان نامه ی ننگین ترکمانچای در سال 1206 خورشیدی را بدنبال داشت و رویدادی است که هر ایرانی باید از آن آگاه باشد .......
در آینده نیز هر بار با یکی از پیش آمد های تلخ و شیرین زادگاهمان ، آگاهمندتان خواهم کرد و بر گردیم به گردش گری در شهر خودمان کرمانشاه که بی اندازه دوستش داریم .......

جانم براتان بگه ، داشتم از چالسنخان مینوشتم که همه جور آدم توش لول میخورد , از کاسب و ژیگولوهایی که ادای از فرنگ بر گشته داشتن با پُز عالی و جیب خالی ! تا فعله و گاریچی و دکاندار و خانمهای بی چادر و با چادر ( اووختا تو کرماشا مینی ژوپ پوشام فت و فراوان بودن که با ادا و اطفارشان !  آب دهن  جوانها را از لب و لوچه ها پائین میاوردن ) و بچه های فسقلی ریز و درشت که همیشه موی دماغ مادرانشان بودن و یهو چیزی میدیدن (مثلن یه ماشین کوکی سه تومنی ساخت ژاپون که پول زیادی بود برای خریدش ! ) و پا ها را تو یه کفش میکردن و داد و هوار و شیون که اینه موخام ! (میخوام ) قشفراقی میناختن راه که نگو نپرس ، خودشانه پرت میکردن  رو آسفالت  و با دس و پا میزدن بزمین !  مادر بی چاره هم  ! اول میخواس با قربان صدقه و من بمیرم و تو نمیری ، بچه را آرام کنه و کاری از دستش ساخته نبود وسه تومن که هیچ ، یکی دو تومن هم بیشتر در بساط  نداشت اونم  برای خرید سبزی و نان و پنیر و خرج خانه و....  بیا و درستش کن ! یهو  چاک دهنش واز میشد به بد و بیراه گفتن  به بچه و شوهرش که بشه پدر بچه که خدا بحق پنج تن هر دو تانه از روی زمین ورداره ! روله روله برات بکنم روله ! اجان من بد بخت سر سخت اوخ هی نکشیده چه موخای !؟ مگه سه تومن ! علف خرسه که برات بیارم !؟ شیطانه میگه بزنم تک و پوزته بتلیشانم ها !!! و بچه که حالیش نیس و ماشین کوکی شه میخواد که مادره شانس میاره و یه خانگی فروشی ( نوعی نان شیرینی بومی و خوشمزه ) را او دس خیابان می بینه و بچه را می نمه و بغل میکنه و میدوه تا خانگی فروش و از ترسش دو تا میخره و میده به بچه و قال قضیه ! کنده میشه .....
اتوبوسای دوره ما بیشترشان هندل داشتن ( لیلاند های قدیمی زوار در رفته !) که تا روشن بشن ، باید شاگرد شوفر بیا پاین ، هندل بزنه تا اتوبوس بیافته راه و یه قرانم میدادیم از چالسنخان تا بریم سه رای پهلوی ، شاگرد شوفرم داد میزد برزه دماغ نبود ..... !؟ گاهی میدیدی یکی با گوسفندش میامد تو اتوبوس و خاک و گرد و توز و مع مع گوسفند ! تماشائی بود !  و سروصدای مردم در میامد که فلان فلان شده مگه اینجا طویلس !؟ مُردیم از بوی گند !! یهو چاک دهن شاگرد شوفر باز میشد که آی یارو !! یه قران دادی میخوای قباله ی خانمه بنازم پشت عقد نه نه ات  !؟ ، بیا برو پائین اوپیزی !  تا با لقت نناختمت پاین ! نوبرشه آوردی !؟ یارو هم میدید درقتش در نمیاد و ساکت میشد تا برسه خانه و پیاده بشه ! شامی ( هندوانه ) فروشام همیشه بساطشان پُر مشتری بود ولی از ده تا شامی ، سه چارتاش  کال و سفید در میامد و اونم شانسی بود ، که قرمزاشه کُردای روستائی ، می نشتن گوشه ی میدان چالسنخان ، دو سه نفری یه شامی میساندن و عین سیب از بالا تا پاین با قلم تراش که همیشه تو جیبشان بود پوسشه میگرفتن و چنجاشه (هسته هاش ) میرختن دور  و برشان ! و نوش جان میکردن ، اطو کش هام پُر دکانشان کت و شلوارای مردم بود و اووختا که جوان بودیم و دلمان میخواس شیک بپوشیم ، میرفتیم اطو کشی ، شلوارمانه میدادیم , می نشتیم تو پستو تا  بزارش زیر پولومپ بخار و فس و فس کنان جوری شلوار اطو میشد که تا دو سه هفته خط اطوش میماند  با پنج قران .... و زمسانا که میشد ، بیشتر کوچه های شهر گِلی بود و با برف که مخلوط میشد ، راه رفتن خیلی سخت بود و گاهی نا خود آگاه می چقیدیم میان گِل و از بس چسبناک بود ، یه کفشمان گیر میکرد تو گِل و تا در میامد جورابمان خیس و تلیس میشد ..... راه رفتن هم در آن کوچه ها واردی میخواس ! شلپ و شلپ هنگام راه رفتن آب و گِل میریخت به چپ و راست و شلوار و تا پشت کُت آدم میشد گِل و لای که میامدیم خانه یا زیر کرسی یا روی علادین خشکش میکردیم تا پِرز بشه ، سالی یه دفه بیشتر برامان کت و شلوار نمی دوختن و خیلی در نظافت و نگهداری آنها  مواظب بودیم و اگرم میافتادیم زمین و زانومان از شلوار میزد بیرون و خونین و مالین میشدیم ، شلواره با یه تومن میدادن دسم ببرم هوری آباد لای اوسا رضا برام رفوش کنه ...... ادامه داره  

هیچ نظری موجود نیست: