بازار کلوچه پزها در کرمانشاه
با سپاسی دگر بار از شما همشهریان
خوبم ، واکنشهایتان ، برام شادی آفرینه و وادارم میکنه تا بیشتر و بیشتر ، آنچه از
کرماشا را بیاد دارم براتان بنویسم ، باید اشاره کنم به مهربانانی که کرمانشاهی نیستند و ازشان
پوزش دارم ولی بزبان خانگی نوشتن ، یاد
آور واژگانی است که شاید هنوز در میان ما ، در
گویش روزانه ، ازشان کاریری میشه و باز گوئی آنها ، یکی
اینکه از یاد ها نمیره و دیگری نوشتار را
شیرین تر میکنه ولی رویهم رفته ، تهرانی و رشتی و تبریزی و ...... میتوانند آنچه در این دلنوشته ها را پیش کشتان میکنم ، درک کنند :
رسیده بودیم به جلو خان و از پله هاش
میریم بالا و دست چپ ، داروخانه ی نور بود و روبروش خیابان نه چندان پهنی که
میبردمان به دبیرستان شاپور (دست چپ ) که میگفتن دبیرستان نظام هم آنجا بوده و
دانش آموزانش با سر دوشی افسری ستوان دو
میامدن بیرون ( یه ستاره ) که دو ستاره میشد ستوان یک و سه ستاره ، سروان و یه قـُپه
سرگرد و دو قـُپه نایب سرهنگ و سه قـُپه سرهنگ تمام و یه تاج و یه ستاره ، سرتیپ و
یه تاج و دوستاره سرلشکر و یه تاج و سه ستاره میشد ارتشبد ، افسران شهربانی
لباساشان شیک تر بود و درجه ها ، رو شانشان طلائی رنگ ( یادم میاد رئیس شهربانی ، یک
کرماشاهی شد با قد بلند و درجه ی سرتیپی و کت و شلوار سرمه ای که با پدرم آشنا بود
، با آن شکوه تیمساری ، از دیدنش مفتخر میشدیم با او درجه ی روشانش که گاهی یه شمشیر دسه طلائی می بست کمرش ) ولی ارتشیا زیتونی میپوشیدن ، پاین تر میرسیدیم
به یه دو راهی که روبروش میدان گـُمرک بود که مسابقات فوتبال توش بر پا میشد ، دست
راستش ، کارخانه ی عرق کشی رسومات بود که ودکا های خوب از کشمش درست میکرد و
بیشترش میرفت تهران ...... ژاندارمری هم خودش جداگانه بود و سربازها سخت از
ژاندارمها می ترسیدن و میگفتن بیشترشانه از تبریز میفرسن کرماشا تا به همشهریاشان
ارفاق نکنن ! همیشه یه جفت ژاندارم تو شهر از سربازخانه که دور و بر میدان فردوسی
بود راه میافتادن تا میدان گاراژ ، کلا
خوداشان سفید بود و هر کدامشان یه باطوم بقل
کمرشان بسته بودن و سربازا را میگرفتن ببینن پروانه دارن یا نه ! گاهی سربازای
زرنگ و نترس ، یهو از دسشان در میرفتن و زاندارما با باطوم د... بدو .... عقبشان ، ولی گیرشان نمی اوردن و مردمم کمکشان میکردن ، چون
میدانستیم ، ژاندارما ، کرماشاهی نیستن !...... نرسیده به مسجد شاه دست چپ ، تکیه
ی بگلربگی بود که با ده بیس پله میرفتیم پائین ، درون تکیه ، تالار با شکوهی بود
با چلچراغای کریستال و منبر ، فرشهای زیبا بر شکوه تالار می افزود و میایم بالا و
میریم رو برش ، مسجد شاه که دو پله از پیاده رو بالا تر بود و حوض خیلی بزرگ و
فواره ها و همیشه پُر آب ، حجره های کوچیکی در چپ و راست سرای مسجد بود که دو سه تا رفوگر
هم میانشان بودن که کت و شلوارای پاره را با هنرمندی ، رفو میکردن و بالا تر دست
چپ میرفت راسای بازار صحافی گر ها که کارشان ، جلد دادن به کتابهای تازه و کهنه
بود و ادامه اش میرفت بازار مسگرا و طلا سازا ......
بر میگردیم و ادامه میدیم تا تلگراف
خانه و داروخانه ی ایران که عمویم مدیرش بود و داش جلیل ، شاگرد دواخانه که با
دوچرخه ی 28 روبن هود انگلیسیش همیشه در رفت و آمد بود ، رو بروش سینمای ایران ....
ما که سینما رو بودیم ، با بلیط پنج قرانی و همکلاسیا میرفتیم تو و پول نداشتیم
بریم یه تومنی یا پونزه قرانی در بالکن ،
روزای جمعه ، اگه فیلم خوبی داشت با بچای کلاس میشدیم شیش هفت نفر میرفتیم تو و یه
ساعت مانده به شروع ، قیل و قالمان بهوا
بود تا درهای بالا را میبستن ، از شدت
احساسات ! فیک و فاکمان میرفت بهوا و گاهی که دیه جا نبود بنیشیم رو صندلیهای زوار
در رفته (بنشینیم ) تا دو سه متری پرده
پُر میشد تماشاچی و با سرود شاهنشاهی ، همه وخ میزادیم سر پا ( بلند میشدیم ) و پاسبانا چهار چشمی ، اگه
کسی بلند نمیشد با تُک پا میناختنش بیرون یا اگه دو نفر میپریدن به گیج هم ، با اردنگی درشان میکردن و دیه راشان نمیدادن بیان تو و
فیلم شروع میشد .... که بیشترش بزن بزن بود و تا آرتیسه میخواباند تو گوش یارو ... فیک
و فاکمان میرفت هوا و آنتراکت که میشد ، پولدارا پونچک (گونه ای نان شیرینی با تو
دلی خامه ای ) میساندن و ما با بچا چنجه ی آفتاب گردان که تو کاغذ روزنامه لولش کرده بودن
میساندیم و فیلم که تمام میشد ، از پوس چنجه آفتاب گردان ، نمیشد راه رفت
.........
اگه فیلم باب دلمان نبود ، 400 نفر دم
میگرفتن ، مفت گرانه ، مفت گرانه ....تا بیایم بیرون و چشامان به روشنائی عادت
بکنه .... میرسیدیم سبزه میدان که دیر تر شد بانک ملی و اگه اشتباه نکنم نخستین
بنای 5 طبقه ی سفید رنگ کرماشا شدکه روبروش شهربانی بود و از پله هاش میرفتن بالا
و بشش میگفتن طـُره که زیرش دواخانه ی حقیقت بود و بالاترش میرسیدیم به بازار
کلوچه پزا ...... ادامه داره
|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر