زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

دوستان !

پیش از وارد شدن به نوشتار ، این فرتور تازه را که با یکی از تابلو هایم انداخته ام پیش کش میکنم :

گهگاهی که درون دلم را بر برگهای این نوشتار مینویسم ، انگاری آب بر آتش ریخته ام ، کمی خنک میشم ، غم پروری ، از ویژگیهای ما ایرانی تباران است ، با افسردگی خو گرفته ایم ، انگاری گریه را دوست داریم ، بامداده ! ودرون خود رو بسوی تل آویو میرانم ، از درون بلند گوی خود رو ، همایون شجریان داره میخونه ، پسر استاد گرانمایه ، محمد رضا شجریان :

تو کیستی !؟ که من این گونه ، بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت !!! نمیبرد خوابم

نا خود آگاه بیاد ایران میافتم وآن کوه یاد مانده ها که درون کوچه پس کوچه های دلمون بیادگار مونده وهرگز پاک شدنی نیست ، ای داد از زادگاهمان که اینگونه شد ! گوئی شمدی از غم بر سرتاسرش کشیده اند !

چرا اینجوری شد !؟ چرا غم روی غم چنان انباشته شد که بالای سی سال است که لبخند ها از گونه ها زدوده شد وگریه واشک ! جانشین شادی وسرور شده ! ..... همایون شجریان ادامه میده :

توکیستی !؟ که از موج هر تبسم تو

بسان قایق سر گشته ، روی گردابم

بیاد روزهای خوش زندگی در ایران افتادم ونا خود آگاه ... با شنیدن آهنگ غم انگیز شجریان ، دانه های اشک را میبینم که رقص کنان از مژگان میافتند ...

من از کجا سر راه تو آمدم نا گاه

چه کرد با دل من ، آن نگاه شیرین ! آه !

بامداد ، زنده یاد پدرم زود از خواب بر میخاست و رادیو تهران را میگرفت ، برنامه ای بود از تقی روحانی که با نوای دل انگیز تار آغاز میشد وآن گوینده ی خوش بیان ، با گرمی وسرور بشنوندگان فراوانش در پهنه ی ایران بامشاد میگفت ( صبح شما بخیر شنونده ی عزیز )

از همه چیز وهمه جا بوی شادی میآمد ، همگان میگفتند ومیخندیدند وشاد بودند ، گونه های زیبای دخترکان بزیر چادر سیاه ونا زیبا فرو نرفته بود ، دامنها از دختران پاریس ولندن بلند تر نبود ، شناگران ماهروی ایرانی با مایوهای دو تکه در استخرهای ورزشی جهان نشانهای طلائی را برای هم میهنانشان بارمغان میآوردند .... چرا اینجوری شدیم !؟ چرا شادی وپایکوبی ودست افشانی ، اینگونه از کوچه وبازار بر چیده شد ودرفش سیاه سوگواری را بر در خانه ها افراشتند !؟ اینهمه سوگواری واشک افشانی و بر سر و روی زدن برای کی وچرا !؟ چرا مرده پرست شدیم وزندگان را بفراموشی سپردیم ! ؟

کرملک بد جوری دلم گرفته وبغض چنانم کرده که بگوشه ای بشتابم وهای های بر این روزگار در آمیخته با غم بگریم ... آهنگ دیگری از همایون شجریان ! بر غم درونم میافزاید :

ای سینه ام ! اندر غمش فریاد کن ! فریاد کن !

وی دیده ! اندر ماتمش بیداد کن بیداد کن !

روزهای آدینه را در کرمانشاه زادگاهم بیاد میارم که با برو بچه ها ، در میدان گاراژ گرد هم میآمدیم و با تاکسی روانه ی طاق بستان میشدیم ، من وسیروس وبهروز ونجات ... از هر دری سخنی بود وشادی بر رخساره ها میدرخشید ، راننده هم بما میپیوست و از درون خود رو بریمان آهنگهای شاد پخش میکرد ، بازار نوازندگان دوره گرد رونق داشت وبساط سفره ی میگساری در گوشه وکنار رودخانه ی طاق بستان گسترده بود ، همه شادان بودند ویکدیگر را بسفره ی هم فرا میخواندند ! بفرمائید ! سفره ی خودتونه ! بتندرستی هم ساغر ها از می ناب پر میشد وپایکوبی آغاز! آهنگ شادی وشور از کران بکران گردشگاه پهناور طاق بستان ! گوش را نوازش میداد ......

ای عشق ! من غمگین ترم ! در دل بیافکن آذرم

ویرانه ام را از کرم ، آباد کن آباد کن

آره داره همایون میخونه وبآن روزگار از دست رفته ام میبره ؛

ای داد وبیداد از آن روزهای خوشی که چون باد آمد وچون برق رفت !

نیمروز که میشد ، برنامه ی کمال الدین مستجاب الدعوه ، از رادیوی سراسری کشور پخش میشد که همگان را بگرد رادیو میآورد ، شاباجی خانم با سخنان شیرین ودلنشینش ، یک ایران را بخنده وسرور میآورد ، یادش بخیر زنده یاد حمید قنبری ، هنر پیشه ی زبر دست که بچندین گونه سخن میگفت ، گاهی فو فول میشد وگاهی آمیرزا جعفر بازاری که با ای این گفتن وچی چیز خواستنش روده بدلها ( از خنده ) نمیگذاشت ...

یادش بخیر خانم فروزنده ی اربابی که با آقای مانی برنامه داشتند وبراستی مردم ایران را که در آن هنگام ، کشور گل وبلبلش میخواندند ، شادمان میکردند ... یادش بخیر زنده یاد علی تابش آن هنر پیشه ی خنده رو که با دوستش زنده یاد منوچهر نوذری ، روزهای آدینه در رادیو تهران با لطیفه هایشان ! چه سروری بر دلها مینشاندند .... چرا اینجوری شد ؟! آن مردم زنده دل و میگسار وپایکوب ! بکجا رفتند !؟ آن شیر زنانیکه بر هزاران مرد ریاست میکردند و بوزارت خانه ها رسیدند ( زنده یاد فرخرو پارسا که بجوخه ی تیربار سپرده شد ) بکجا رفتند؟ ، چرا ارتش نامدار وسلحشور ایران از آنهمه سرداران بی همتایش زدوده شد ؟آن شیر دلان پهلوان که رستم وسهراب را بیاد ها میآوردند ! چه بر سرشان آمد جم ها ! خسرو دادها! رحیمی ها ! همایون ربیعی که از بهترین ژنرالهای نیروی هوائی جهان بشمار میآمد .... چرا آن زیبا رویان سینمای ایران دیگر در فیلمها با طنازی ! دلبری نمیکنند ! خانم فروزان کجاست ؟ زیبا روی چشم عسلی ایران ، خانم ایرن ، چه بر سرش آمد ؟ چرا از همه جا نمای سوگواری بچشم میخورد وچرا در میدانها ! بجای تندیس فردوسی وشاه ایران که بر اسب میتازید ... جوانان مادر مرده ی ایران را میبینیم که بر چوبه ی دار دست وپا میزنند ومیمیرند وگروهی ساندویچ بدست وبطری پپسی بر لب را میبینیم ! شانه بشانه ایستاده اند تا جوانان قد بلند و زیبا روی را ببینند که یکی پس از دیگری میآورند وحلق آویز میکنند وآن گروه ! انسان نما !! بنوشیدن پپسی ادامه میدهند ... چرا اینجوری شدیم !؟

آن غرور مردانه ی ایران و آن آوازه ی مردی ومردانگی وپهلوانی وزیبا اندیشی دوران پیشینمان بکجا رفت !؟ بابک خرم دین و ابو مسلم خراسانی !

و همایون همچنان بر آزارم میافزاید :

آزرده ام خواهی چرا !؟ آخر شبی از در در آ

این عاشق دل خسته را .. دلشاد کن دلشاد کن

کرملک ... از درون دارم میترکم

دلم برای دیدن کرمانشاه ودوستان یکرنگم تنگ شده ، چه دردی است این دوری از زادگاه که خداوند نصیب گرگ های بیابان هم نکند.

پیوسته دلت شاد ولبت خندان باد

هیچ نظری موجود نیست: