زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

میوه ی ممنوعه

فیلمی ارزنده از ساخته های کارگردان ارجمند ؛ استاد فتحی

پخش شده از سیمای ( تلویزیون ) ایران

پیش از وارد شدن به بازتاب شکوهمند این سریال برجسته که نزدیک به شش ماه پیش از تلویزیون ایران بنمایش گذارده شد ، این پیام بیدار کننده از شاه درویشان را بیادتان میآورم که در پایان نوشتار ، دو باره وچند باره باهم مزه مزه اش کنیم ، تا بدانیم مولوی فرهیخته ، مولوی فرزانه واندیشمند وهمیشه در میدان مبارزه با دگر اندیشان تند خو که شوربختانه جای پایشان هنوز در پهنه ی جهان هست وبازتاب اندیشه هایشان ، بر خاک پاک خسروان و سرزمین گل وبلبل سایه انداخته ، چه پیامی را در این دو بیت دلنشین گنجانده :

دل مست شد وزما رها شد

از ما بگریخت ! تا کجا شد ؟

او جای دگر نرفته باشد

او جانب خلوت خدا شد!

مستی ! را دکانداران دین حرام میدانند ( حرام ، واژه ایست تازی که خوشبختانه ، همتایش را در زبان شیوای مادریمان نیافتم !! ) بانوشیدن شراب وبازتابش که زیبا اندیشی است ، سر سازش ندارند ، دیدن زنان زیبا را وسوسه میدانند !! ( آنها را بزیر چادر بردند ) ودر این اندیشه اند که پنج میلیارد مرد وزن جهان در نادانی بسر میبرند

( چون زنهایشان بی چادر به بیرون میآیند ، یا با مایوی دو تکه بدریا میروند و .... کافر همه را بکیش خود پندارد ) وباز گردیم بآن فرمایش دل انگیز مولوی که مستی را نزدیکی بخداوند میداند ومست شدن را ، واز خود بیخود شدن را بگونه ای زیبا مورد بر رسی مینهد ومیفرماید ، که دلش در مستی بجای دیگری رفته وخود را نزدیک تر بآفریدگار کهکشانها میبیند ، باین پیام از پیر بلخ بنگرید ( مولانا )

از خالق افلاک ، درونت صفتی است

جز از صفت خالق افلاک ، مگو

پیام از این شیوا تر وزیبا تر ودلنشین تر نمیتواند باشد ، او آفریدگار کهکشانها را میپرستد که با هیچ کیش وهیچ دینی در نمیآمیزد ، او سازنده وفرمانروای کهکشانی است که نه آغازی دارد ونه پایانی ، چنین توانمندی را باید ستود که بالاتر از بالاترین ها است ، دور از خرافات وبدور از برچسب هائی که با خروار ها سریش نمیشود آنها را بدلی چسباند !! چنین آفریدگاری کجا و ما ومن هائی کوچک وناتوان کجا !؟ او کجا ومن بی چیز وبی پناه در این خاکدان کجا !؟ با خروارها فرمان !!! که با نامش باین وآن میفروشند واز پول آن هزاران سال است که میبرند ومیخورند وبر آن واین فرمانروائی میکنند ، شمشیر بر دستش نهاده اند تا او را به بهشت بفرستد ودیگری را بدوزخ !! داوری میکنند و فرمان میدهند که اگر چنین کنید ! چنین میشوید و با باور های جن وپری واز ما بهتران ، با شیوه هائی که در دلهای ساده خوب جا پیدا میکند پیش میروند وبازتابش را در این یکهزار وچهار سد

(صد ) ساله دیدیم ومیبینیم وخواهیم دید .... وباز گردیم بسریال شکوهمند میوه ممنوعه :

هر دم از آن باغ بری میرسد !

تازه تر از تازه تری میرسد

تا آنجا که اندیشه ها میپذیرند ، هنر ! نمیتواند با باورهای دینی همخوانی داشته باشد ! مایکل آنجلو اگر دنبال باورهای دینی رفته بود ، آن تندیس شکوهمند از داوید ، شاه یهود را که برهنه ی مادر زاد تراشیده ، نمیساخت وجهان از داشتن آن شاهکارهای مایکل آنجلو بی بهره میماند ، نزدیک به شش ماه پیش ، از تلویزیون ایران جُـنگی بسیار زیبا بنام میوه ی ممنوعه پخش شد که جهانی را براستی شگفت زده کرد ، نویسندگانی مخملین قلم با کارگردانانی زبر دست وهنرپیشگانی بسیار کار آزموده ، دست بدست هم دادند و کاری ارزنده را پیاده کردند که بدلها نشست ودر خور بزرگداشت ها است ، بازی استاد پیشینه دار، کدبان علی نصیریان شاهکاری بود ، خانم هانیه توسلی نیز با بازیگری هنرمندانه ونکته سنجانه ی خود ، همگان را شگفت زده کرد ، خانم گوهر خیر اندیش ، بباورمن درویش ، نمونه ای ارزنده از مادر دلسوز ایرانی را پیاده کردند و کدبان امیر جعفری با بازی بسیار زیبائی ، توانستند بر زیبائیهای بی مرز آن کشکول هنری بیافزایند ولی .... در لابلای رویداد های داستان ، چیزی بچشم میخورد که نمیشد آنرا با هنر در آمیخت یا با برداشتهای هنری آنها را در یک روند جای داد ، ما از ایران سالها است که دور شده ایم و دیدن چنان نمایشاتی که در بیشتر جاهای فیلم شگفتی میآفرید ، برایمان ناجور ودر خور باز نگری ژرف است ... که کارگردان ، یا از آن آگاه نیست ویا پروانه ی فرمان را از دستش گرفته اند ! وبچند نمونه بسنده میکنم ، حاج یونس فتوحی ( علی نصیریان که در فیلم آقای هالو ایشان را بیاد داریم ) بدختری زیبا وبسیار جوان تر از خودشان ( هانیه توسلی ) دل بسته، از دخترش غزاله بسیار دلگیر است که همسر مردی شده که ایشان نمیپسندند ! با همسرش رفتاری سرد دارد چون در دوران زندگی ، هم او بسیار گرفتار بوده ( بازرگانی نامدار ) و هم همسرش که مدیر دبیرستانی بزرگ است ، بازی بسیار دلنشین پیاده میشود ولی رفتار ها میان زن وهمسر ، یا پدر ودختر یا زن جوان و همسرش ، بی اندازه خالی از مهر است ! چگونه میشود پذیرفت که زن وشوهر دست بدست هم نمیدهند ، پدر دست بدختر دلبندش نمیزند ! ای داد از این همه نا همخوانیها که با خروار ها شکر نمیشود از تلخیش کاست ! هنر در اندیشه های همگان بوی هنر میدهد ونه بوی خرافات و ندانم کاری و نا زیبائیها که اینگونه در پس چادر و روسری وگونه هائی از روپوش ( که خوشبختانه از نام تازی آنها نا آگاهم ) پنهان شده ، چرا آن اندام زیبای هستی ، ( هانیه توسلی ) باید در زیر روسری وچادر پنهان شود ، آیا زیباتر ودلنشین تر نبود که با موهای افشان وآستین کوتاه وپوششی اروپائی وارد کارزار میشد ! آیا آن دست اندر کاران تند خو و سخت گیر ! نمیدانند که در بیرون از ایران زنان با پوشش های دو تکه ای بدریا میروند وهیچ مردی بآنها نیم نگاهی هم نمیکند ؟ مگر دست اندر کاران خودشان ( ماشا اله ! ماشا اله ) ، هر هنگام بپلاژهای پُر از مهرویان مو طلائی اروپائی !! سر نمیزنند وآب دهانشان تا تهران ! سرازیر نمیشود ! شاید در ایران دیدن پاهای زنان زیبا کسانی دگر اندیش ! را پریشان کند بر آن باور که همگان را چون خودشان میدانند !! چه چیزی باید نا خوشایند آن دگر اندیشان باشد که پدری دست نوازش بروی دخترش بکشد ویا مردی زنش را با دل وجان در آغوش بگیرد ورویش را ببوسد ! ای داد وبیداد وفریاد از این همه بد اندیشی که در سومین هزاره برخ مردم میکشند وخم بر ابرو نمیآورند ، دیدن پدری که از دل وجان برای دخترش نگران است ولی پروانه ندارد ( اجازه ) که دخترش را در آغوش بگیرد .... در هیچ کجای جهان ، دل نشین نیست ، حاج یونس فتوحی ، هستی را میپرستد ، بدیدارش میرود واو را برستوران میبرد ... ولی بدستور کارگردان ، نمیتواند بدلدارش دست بزند .... غزاله ، دختر نازنین وبسیار زیبای فتوحی ، ازدواج کرده وبخانه ی بخت رفته وبا شوهر دلبندش در یک خانه ، زندگی میکنند وبی اندازه بیکدیگر مهر میورزند .... ولی کارگردان دستور گرفته که نباید ، خدای نخواسته ! همسر غزاله او را در آغوش بگیرد ویا بوسه ای بر پیشانیش بزند ؛ خانم فتوحی و حاج یونس ، پس از 35 سال زندگی با یکدیگر ، بگوشه ای از رستورانی رفته اند ، همسرش با رو سری سیاه وچادری بر آن رو برویش نشسته ، چرا نباید دست همسرش را بدست بگیرد وبر آن بوسه زند ! مگر بوسیدن دست زنان هم بباور خودتان حرام است ( در چه کتاب آسمانی چنین فرمانی داده شده که بوسیدن زنان حرام است ، یا دیدن اندام زیبای زنان ! بد است ! ) اگر چنین فرمانی آمده ، چرا خانم دبی مور هنرپیشه ی هالیوود از آن نا آگاه است !

دیدن آنهمه زیبائیها در پیاده سازی آن داستان دل نشین میوه ممنوعه ، براستی من وهمسرم را شگفت زده میکرد ولی آن هنر ، با پایانی داستان هم خوانی نداشت وجهان پیشرفته ی امروز نمیتواند آن پایان در آمیخته با باورهای دینی را بپذیرد .

جهان امروز بازتابی است از دگرگونیها که بر همه چیز وهمه جا سایه گسترده ودانشگاه ها ، پر از دانش پژوهان در گونه های رنگارنگ شده ، در چنین جهان پیشرفته ای ، آن باور های یک هزار و چهار صد ساله را نمیشود با رویداد های هزاره سوم در آمیخت .

آرزویم بیدار گری است واگر مورد پسند دگر اندیشان نیست ! داوری را بفرزانگان پیشنهاد میکنم و دوباره پیام پرسش بر انگیز شاه درویشان

را برایتان میآورم :

از خالق افلاک ، درونت صفتی است

جز از صفت خالق افلاک مگو

پیوسته دلتان شاد ولبتان خندان باد

هیچ نظری موجود نیست: