زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه



بساط لبو فروشای میدان شهرداری
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1399 خورشیدی برابر 14.5.2020 زایشی
تو میدان شهرداری بودیم با جُنب و جوشی که همیشه داشت و میشه گفت که از مراکز عمده ی شهر بحساب میامد و راه میافتیم بریم میدان 28 مرداد ، از سینما ها براتان گفتم که بیشترشان تو همین خیابان بین شهرداری و میدان 28 مرداد بود ، اووختا ، تو سرتاسر شهر ، دو جور تبلیغ بود برای فیلمای سینما ئی ، یکی ، اعلامیه بود که پخش میکردن میان مردم که مثلن فیلم امیر ارسلان آمده با شرکت ایلوش و روفیا در سینمای دیانا ، یا تابلوای نیم متر در یه متری بود که با خط خوش و دستی مینوشتن روی کاغذای رنگی که فیلم فاتح از هولیوود آمده با شرکت جان واین و ریتا هیورس در سینمای متروپل ، یکی ام میفرسادن با نردبان چوبی و یه سطل سریش میامد تو شهر میچسباند و میرفت راش ، تابلو هام ، ده بیست تا بیشتر نبود که از میدان گاراژ تا میدان فردوسی ، ایلا و اولا روی تیر چراق برق هشته بودن و از مسجد آشیخادی تا سربازخانه .... فیلمای خوب که مشتری داشت ، دو سه هفته نمایش میدادن و اونایم که بششان میگفتیم ، مفت گرانه !!! ، سه چار روزه ورش میداشتن ، تو میدان 28 مرداد دو تا دکان بود که دوچرخه کرایه میداد و ما با رفقا جامان اونجا بود و مشتری اوسا براری بودیم که بابام میشناختش و هوامانه داشت ، ساعتی یه تومن کرایه میدادیم ، دو چرخه های 28 روبن هود انگلیسی ، اگه میخواسیم بریم تاق وسان ، باید زود میرفتیم و بر میگشتیم که صرف نمیکرد و همش باید پامیزدیم و خیس عرق میشدیم ، ولی بیشتر میرفتیم میدان فردوسی ، دور و بر سراب و سربازخانه و بر میگشتیم ، از میدان 28 مرداد تا فردوسی ، همش سرابالائی بود و اگه اتو بوس میامد ، خودمانه میگرفتیم به پشتش تا بَکشتمان با خودش سرابالائی و اگه شوفر از تو آینه میدیدمان ، سرشه در میورد صد تا فحش بارمان میکرد ! آخه اوپیزی! دیه جا بُریده ! چسبیدی بما ؟ بیام پاین لت و پارت بکنم !؟ نرسیده به چراغ برق دسِ چپ ساختمان استانداری بود، یه دفه ، شاه و شهبانو فرح که آمدن کرماشا ، میگفتن اونجا خوابیدن ، ساختمان ترو تمیز و مجللی بود تا میرسیدیم چراغ برق ، اولین کارخانه ی تولید برق در کرماشا که روبروش یه سرازیری بود و نهر آبی داشت و شاتوت های خوش مزه میاوردن دم خیابان داد میزدن آی ی ی علاج گرمیه ششششا تی ی و ت ت ت ، شاتوتا رنگ پس میدادن و دسمان سیا میشد و فالی دو قران بود ، بعد از عیدم چقله بادوم میامد و کمی دیر تر مغز گردو که پنج تاش یه فال بود و دو ریال میفرختن ( دوقرن و ده شای میشد دو ریال) ( یه قران و ده شای میشد سی شای )بساط گردو فرشام دیدنی بود روزا وی میسادن دور و بر میدان شهرداری و شو که میشد یه چراغ تریک میزاشتن وسط سینی شان .... دور و برشانم منقلای کباب ذُرات پهن میشد با یه جام زنگی که آب نمک توش بود و ذراته میناختن توش و میدادن بِشِت ، که بیشترشان رو منقل میسوخت و تلخ میشد و خوردن نداشت و رامانه میگرفتیم و هی پا میزدیم با دو چرخه تا میرسیدیم میدان فردوسی که مجسمه ی شاه ، سوار بر اسب وسطش بود و دس ِ چپ ساختمان شیرو خورشید بود که با کاشی آبی سیر بالاش نوشته بود :
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند ( از پیر شیرازمان سعدی بزرگوار ) 
روزای جمعه ، میدان شلوغ میشد و بستنی فروشا که دستگاهشانه میزاشتن رو شانشان ، بستنی میان دو برگ نان نازک و شربت آلبالو میرختن روش یه قران که بوی گلاب داشت ، زمسانام گاری های یه متر در 80 سانت چهار چرخ که بولبرنگ بود و راش که میناختن صداش گوشخراش میشد و بساط لبو فروشی روش پیاده میکردن ، دو سه تا لُنگ قرمزم میناختن روش و یه منقلم زیر طشت لبو بود که گرم نگرش داره و آب خوش رنگه میرختن روش ، بساط شلغم و باقله فروشام روی همین گاری ها بود و تو بشقابای ورشوی ، یه قران میدادیم و دور گاری وی میسادیم با بچا بخوردن ! یه حوض بزرگیم وسط میدان بود و گاهی غروب که میشد فواره ها را میناختن کار ، از دور میدان ، یه سرازیری داشت تا سرباز خانه و دس ِ راسش یه نهر آبی بود که سربازا میامدن پاین لباساشانه تو نهر میشستن ، آب خنُکی داشت و جای با صفائی بود که مردم میامدن سفره شانه پهن میکردن و بساط کباب و منقل و یه گرامافونم که تازه آمده بود بازار با صفحه هایی از قاسم جبلی که صدای خوبی داشت و بلندش میکردن تا بعرش .... دنیا !! زتو سیرم ، بگذار که بمیرم ، در دامت اسیرم ! دنیا .... آی دنیا ، از دو چرخه میامدیم پاین و تو باغ میچرخیدیم و گاهی مردم تعارف میکردن بشمان ، بفرماین سر سفره ی خودتانه ... میزدیم بچاک تا دو چرخه را برسانیم به اوسا براری ......
اگه اشتباه نکنم ، یه بستنی فروشی تو میدان 28 مرداد بود بنام نیلوفر که میگفتن اعیانا میرفتن توش ولی روبروش یه دکان قنادی بود که اگه پول برامان میماند ، پس از تصویه حساب با اوسابراری ، بستنی دو قرانی میساندیم و گاز میزدیم از پله ها میرفتیم بالا تا میرسیدیم خیابانی که دس راسش میرفت دبیرستان دخترانه ی شاهدخت و سربازخانه و دس چپش میرفت تا مریضخانه ی آمریکائیا که دکتر باستیکر مدیرش بود و بنده در آنجا بدنیا آمدم که براستی از بیمارستانهای مجهز کرماشا بود و میامدیم تا سه راه پهلوی و کوچه ی فرهنگ که رو بروش سبزی فروشی داش جعفر بود که بشش میگفتیم مرد مردا و همیشه لانجین دوغش بر قرار بود و تا منه میدید ، چه بخوام و چه نه ! یه لیوان بلوری برام پُر میکرد دوغ تگری و میداد بِشِم و جانم میامد بالا تا ازم پول بسانه چون با بابام خیلی دوست بود و میگفت تو کارِت نباشه ما با آقات حساب موکونیم ، رو بروشم کتابفروشی آقای جاهد بود که ارادتی ژرف بایشان داشتم ، مردی بزرگوار و شریف که نمایانگر ویژگیهای بر جسته ی هر کرمانشاهی اصیل بود با متانتی در خور بزرگداشت به تک تک خانواده ی ما و از دوستان خوب خانواده ی ما بودند و بیشتر جراید را در دکان ایشان میتوانستیم خریداری کنیم ، از مجله ی آسیای جوان و تهران مصور و اطلاعات بانوان و سپید و سیاه گرفته تا مجله ی فکاهی توفیق و آشفته و ترقی و خاک خسرو که در کرمانشاه منتشر میشد و روزنامه ی اطلاعات ِ عباس مسعودی و کیهان بمدیریت عبد الرحمان فرامرزی ، علاقه ی زیادی به حل کردن جدول های کیهان و اطلاعات داشتم که هر دو شانه کم و بیش تمام میکردم ولی کیهان خیلی سخت تر بود ..... ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: