زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۹ خرداد ۵, دوشنبه


کفتر بازای پُشت بامهای شهر

دوشنبه پنجم خرداد ماه 1399 خورشیدی   برابر 25 ماه مای2020 زایشی 

جانم براتان بگه ، بتاریخ امروز نگاه کردم ، یادم آمد به امتحانات مدارس که از ماه خرداد شروع میشد و تمام فکر و ذکرمان میشد درس خواند ن و صُبای زود از خواب وخیزادن و تا میدان فردوسی رفتن و بر گشتن ،از در خانه که راه میافتادم ، هوا ، تاریکه رووشن بود ، تو کوچه ها سگای ولگرد پرسه میزدن ، از درِ کوچه ی منشی زاده ، گاهی دو سه تا سگ میامدن بیرون و چپ چپ نگام میکردن که سه چار تا چِخ یا چِخه تحویلاشان میدادم تا برن راشان ! حالا نمیدانم چه جوری شده ولی دوره ی ما ، بیشتر محصلین دبیرستانی ، قدم زنان درس میخواندن ! کلاس دوازده میرفتیم تاق وسان درس حاضر کردن ، از صبح تا شو (شب) و چه ترسی از امتحانا داشتیم که سئولا از تهران میامد و چو ( سر زبانها )  افتاده بود که  سئولای جبر و مثلثات  خیلی سخته .....
ترسناک ترین دقایق وقتی بود که نتیجه میدادن و اسمامانه مینوشتن و میزاشتن قـَدِ دیوار و تا چشام میافتاد به کلمه یِ قبول کنار اسمم ، تا دکان بابام دور ور میداشتم  به بدو تا ازش مشتلق بسانم  و یادمه یه اسکناس دو تومنی بِشِم داد ( پایان کلاس 12)  که اووختا روزی یه تومن پول جیبی میگرفتم و یه دس چلوکباب از مهمانخانه ی توکلی نزدیک چاررای اجاق 25 قران بود .....
از کلاس یازده، دیه کت و شلوارای شیک ، برام میدوختن ( یه دانه پسرِ خانه بودم با چار تا خواهر ) لای اوسا مرتضا که خیاطیش تو خیابان سپه بود و سه چین ( دفعه) میرفتیم پُروو (اندازه گیری برای دوخت کت و شلوار ) اول با یه متر مـُشمائی که میناختش سر شانش ، پائین و بالامانه متر میکرد و دسمان بدلمان بود که هنگام متر کردن ! دسِش نخوره بزیر نافمان و خیطی بار نیاریم ! برای پروو سوم ، مادرمم باشِم میامد که اگر ایرادی هست ، بی رو دربایسی به اوسا مرتضا میگفت ! ( من که روم نمیامد ) و اگر همه چیز مورد پسند ایشان ! (مادرم) بود ، یه تومن شاگردانه میدادم به آقا منوچهر که ور دس اربابش که اوسا مرتضا باشه کار میکرد و خوش خوشان بر میگشتیم خانه چون قبل از شب عید ، کت و شلوارمه گرفته بودم .....
شب و روز قبل از عید از خود نوروز دلچسب تر بود ، بچه که بودیم میرفتیم دُزکی ذرنیق میساندیم تو پَرو (پارچه) میپیچیدیم و میزدیمش زمین ، میترکید ، زنای آبستن دور و برمان بودن هواشانه داشتیم ولی اگه بیست تا تقه دُرُس میکردیم ، ده پونزه تاش فِس فِس میکرد و نمی ترکید !ولی برای شب عید ، فشفشه میساندیم از تو حیاط خانه ، پرتش میکردیم که شیش  هفت متر میرفت هوا و زِرتی رووشن میشد....
مسگرای دوره گرد ، که در کارشان خیلی وارد بودن ، قبل از عید میامدن دور و بر کوچه ی ما ، بساطشانه پهن میکردن ، از کوچه ی سرهنگ کبیری گرفته تا کوچه ی ما و دولتشاهی ، همسایامان  قزاناشانه با طاس و طشتاشان میوردن تا قلع بزنن و برق بنازن که میشد مثل آینه ، اووختا که کوچه ، اسفالت نداشت ، یه چاله میکندن و پُرشه میکردن ماسه ی زبرو یکیشان میرفت با ، پا ، تو چاله و خودشه میلقاند ( چپ و راست میچرخاند ) بچام (بچه ها ) درِ گوشی میگفتن ، سی ، سی (نگاه کن ) یارو میتقانه (میرقصه!) ،....
سال تحویل که میشد ، هممان ، جامان ، کنار رادیو تهران بود ، یه دیقه (دقیقه) قبل از سال نو صدای تق و تق ِ ساعته میزاشتن و تقی روحانی با آن صدای شکوهمندش میگفت ، آغاز سال ِ مثلن 1341 خورشیدی و همَمان دسامانه میکردیم بالا و سر سفره ی هفت سین ، دعا میکردیم و شاه حرف میزد و شهبانو ..... تو دلامان شاد بودیم که تا سیزده بدر ، مدرسه نبود ! و گاهی , با عمو اینام ، از صُب ِ زود میرفتیم تاق وسان .... نرسیده به عید ! کار و بار حلاج هام زیاد بود و با کمان مخصوصی میامدن هوار(داد میزدن )  میکردن ، کارِ حلاجی کی ی ی دار ر ره ه ، یه گـُرزِ کوتاهی م دسش بود که پـَمـَه های (پنبه ) کهنه را از لحاف میورد بیرون و با او گُرز میزد به  کمانش که زه ِ بلندی داشت  و پمه ها ، از بر خورد با زه ، پخش میشدن به چپ و راس و با سلیقه ، میچپاندشان تو لحاف و میدُختشان و میدادش بمشتری .....
دور و برِ خانه ی ما ، کفتر بازا نبودن ولی بیشترشان ، اطراف مسجد آشیخ هادی ، تو پُشت بامها ، دیده میشدن  ، با یه تور (ط) که دسه ی بلندی داشت و باشش کفتر از هوا میگرفتن که بیشترشان سفید بودن و طوقی هم توشان بود که اوج میگرفتن و وسط راه ، سه چار تا ملاق (ملق – وارو شدن ) هم میزدن که تماشائی بود .....
بهار که میشد ، بقال ها ، پنیر تازه داغ میوردن که تو کیسه های سفید ، بقطر هشتاد سانت ، پهن میکردن رو زمین ، بـِششان میگفتیم پنیر دَلـَمـَه که خیلی خوش مزه بود و مادرم میساند و قـَلـَه میکرد میزاشت تو بسو (کوزه های فیروزه رنگ که از همدان میوردن) با نمک زیاد و زمسانا ، سر سفره با نان داغ سنگک میخوردیم با کره و مربای آلبالو ......
یکی از ویژگیهای ما کرماشاهیا ، اصطلاحاتیست که فقط ماها ازشان سر در میاریم که من خیلی از آنها را در کتاب درفش مهر خودم آوردم که بچند تا از آنها میپردازم :
مثلن ، چـِت ِ چاق : این واژه ی چـِت ، پیش وندی  است که بر چاقیِ طرف اضافه میکنه ! اگر بگویند ، یارو چاقه ! با اینکه بگویند ، چـِت ِ چاق ، خیلی فرق داره ! یا گـِتِ گـُـنده ، پـِتِ پهن – کـِتِ کـُلـُفت – شـِتِ شـِر ( این اصطلاح بمعنی پاره پاره است ) کـَت و کول – رِخت و پاش ( دست و دل باز ) تـَک و طرح (قیافه) – وِتِ و وَر ( میگن یارو به وت و ورش خیلی میرسه یعنی خوش نماست ) سی کو سی کو ( نگاش کن ) - ااااک ک ک ا ا ا ک ک ک .....
هر چه اَک را بکشانی ، میزان تعجبت بالا تر میره !َ مثلن کسی که خیلی قـُپی (ژست ) میاد میزان واکنش ها را با گفتن اَک بیان میکنند ، خیلی قَپی بیاد میگن ، ا ا ک ک ، ا ا ک ک و بیشتر بخوان تعجبشانه نشان بدن کشش میدن ...... ادامه داره

هیچ نظری موجود نیست: