کفتر بازای پُشت بامهای شهر |
دوشنبه پنجم
خرداد ماه 1399 خورشیدی برابر 25
ماه مای2020 زایشی
جانم براتان
بگه ، بتاریخ امروز نگاه کردم ، یادم آمد به امتحانات مدارس که از ماه خرداد شروع
میشد و تمام فکر و ذکرمان میشد درس خواند ن و صُبای زود از خواب وخیزادن و تا
میدان فردوسی رفتن و بر گشتن ،از در خانه که راه میافتادم ، هوا ، تاریکه رووشن
بود ، تو کوچه ها سگای ولگرد پرسه میزدن ، از درِ کوچه ی منشی زاده ، گاهی دو سه
تا سگ میامدن بیرون و چپ چپ نگام میکردن که سه چار تا چِخ یا چِخه تحویلاشان
میدادم تا برن راشان ! حالا نمیدانم چه جوری شده ولی دوره ی ما ، بیشتر محصلین
دبیرستانی ، قدم زنان درس میخواندن ! کلاس دوازده میرفتیم تاق وسان درس حاضر کردن
، از صبح تا شو (شب) و چه ترسی از امتحانا داشتیم که سئولا از تهران میامد و چو (
سر زبانها ) افتاده بود که سئولای جبر و مثلثات خیلی سخته .....
ترسناک ترین
دقایق وقتی بود که نتیجه میدادن و اسمامانه مینوشتن و میزاشتن قـَدِ دیوار و تا چشام
میافتاد به کلمه یِ قبول کنار اسمم ، تا دکان بابام دور ور میداشتم به بدو تا ازش مشتلق بسانم و یادمه یه اسکناس دو تومنی بِشِم داد ( پایان
کلاس 12) که اووختا روزی یه تومن پول جیبی
میگرفتم و یه دس چلوکباب از مهمانخانه ی توکلی نزدیک چاررای اجاق 25 قران بود .....
از کلاس
یازده، دیه کت و شلوارای شیک ، برام میدوختن ( یه دانه پسرِ خانه بودم با چار تا
خواهر ) لای اوسا مرتضا که خیاطیش تو خیابان سپه بود و سه چین ( دفعه) میرفتیم
پُروو (اندازه گیری برای دوخت کت و شلوار ) اول با یه متر مـُشمائی که میناختش سر
شانش ، پائین و بالامانه متر میکرد و دسمان بدلمان بود که هنگام متر کردن ! دسِش
نخوره بزیر نافمان و خیطی بار نیاریم ! برای پروو سوم ، مادرمم باشِم میامد که اگر
ایرادی هست ، بی رو دربایسی به اوسا مرتضا میگفت ! ( من که روم نمیامد ) و اگر همه
چیز مورد پسند ایشان ! (مادرم) بود ، یه تومن شاگردانه میدادم به آقا منوچهر که ور
دس اربابش که اوسا مرتضا باشه کار میکرد و خوش خوشان بر میگشتیم خانه چون قبل از شب
عید ، کت و شلوارمه گرفته بودم .....
شب و روز
قبل از عید از خود نوروز دلچسب تر بود ، بچه که بودیم میرفتیم دُزکی ذرنیق
میساندیم تو پَرو (پارچه) میپیچیدیم و میزدیمش زمین ، میترکید ، زنای آبستن دور و
برمان بودن هواشانه داشتیم ولی اگه بیست تا تقه دُرُس میکردیم ، ده پونزه تاش فِس فِس
میکرد و نمی ترکید !ولی برای شب عید ، فشفشه میساندیم از تو حیاط خانه ، پرتش
میکردیم که شیش هفت متر میرفت هوا و زِرتی
رووشن میشد....
مسگرای دوره
گرد ، که در کارشان خیلی وارد بودن ، قبل از عید میامدن دور و بر کوچه ی ما ،
بساطشانه پهن میکردن ، از کوچه ی سرهنگ کبیری گرفته تا کوچه ی ما و دولتشاهی ،
همسایامان قزاناشانه با طاس و طشتاشان میوردن
تا قلع بزنن و برق بنازن که میشد مثل آینه ، اووختا که کوچه ، اسفالت نداشت ، یه
چاله میکندن و پُرشه میکردن ماسه ی زبرو یکیشان میرفت با ، پا ، تو چاله و خودشه
میلقاند ( چپ و راست میچرخاند ) بچام (بچه ها ) درِ گوشی میگفتن ، سی ، سی (نگاه
کن ) یارو میتقانه (میرقصه!) ،....
سال تحویل
که میشد ، هممان ، جامان ، کنار رادیو تهران بود ، یه دیقه (دقیقه) قبل از سال نو
صدای تق و تق ِ ساعته میزاشتن و تقی روحانی با آن صدای شکوهمندش میگفت ، آغاز سال
ِ مثلن 1341 خورشیدی و همَمان دسامانه میکردیم بالا و سر سفره ی هفت سین ، دعا
میکردیم و شاه حرف میزد و شهبانو ..... تو دلامان شاد بودیم که تا سیزده بدر ،
مدرسه نبود ! و گاهی , با عمو اینام ، از صُب ِ زود میرفتیم تاق وسان .... نرسیده
به عید ! کار و بار حلاج هام زیاد بود و با کمان مخصوصی میامدن هوار(داد میزدن ) میکردن ، کارِ حلاجی کی ی ی دار ر ره ه ، یه گـُرزِ
کوتاهی م دسش بود که پـَمـَه های (پنبه ) کهنه را از لحاف میورد بیرون و با او
گُرز میزد به کمانش که زه ِ بلندی داشت و پمه ها ، از بر خورد با زه ، پخش میشدن به چپ
و راس و با سلیقه ، میچپاندشان تو لحاف و میدُختشان و میدادش بمشتری .....
دور و برِ
خانه ی ما ، کفتر بازا نبودن ولی بیشترشان ، اطراف مسجد آشیخ هادی ، تو پُشت بامها
، دیده میشدن ، با یه تور (ط) که دسه ی
بلندی داشت و باشش کفتر از هوا میگرفتن که بیشترشان سفید بودن و طوقی هم توشان بود
که اوج میگرفتن و وسط راه ، سه چار تا ملاق (ملق – وارو شدن ) هم میزدن که تماشائی
بود .....
بهار که
میشد ، بقال ها ، پنیر تازه داغ میوردن که تو کیسه های سفید ، بقطر هشتاد سانت ،
پهن میکردن رو زمین ، بـِششان میگفتیم پنیر دَلـَمـَه که خیلی خوش مزه بود و مادرم
میساند و قـَلـَه میکرد میزاشت تو بسو (کوزه های فیروزه رنگ که از همدان میوردن)
با نمک زیاد و زمسانا ، سر سفره با نان داغ سنگک میخوردیم با کره و مربای آلبالو
......
یکی از
ویژگیهای ما کرماشاهیا ، اصطلاحاتیست که فقط ماها ازشان سر در میاریم که من خیلی
از آنها را در کتاب درفش مهر خودم آوردم که بچند تا از آنها میپردازم :
مثلن ، چـِت
ِ چاق : این واژه ی چـِت ، پیش وندی است
که بر چاقیِ طرف اضافه میکنه ! اگر بگویند ، یارو چاقه ! با اینکه بگویند ، چـِت ِ
چاق ، خیلی فرق داره ! یا گـِتِ گـُـنده ، پـِتِ پهن – کـِتِ کـُلـُفت – شـِتِ
شـِر ( این اصطلاح بمعنی پاره پاره است ) کـَت و کول – رِخت و پاش ( دست و دل باز
) تـَک و طرح (قیافه) – وِتِ و وَر ( میگن یارو به وت و ورش خیلی میرسه یعنی خوش
نماست ) سی کو سی کو ( نگاش کن ) - ااااک ک ک ا ا ا ک ک ک .....
هر چه اَک
را بکشانی ، میزان تعجبت بالا تر میره !َ مثلن کسی که خیلی قـُپی (ژست ) میاد
میزان واکنش ها را با گفتن اَک بیان میکنند ، خیلی قَپی بیاد میگن ، ا ا ک ک ، ا ا
ک ک و بیشتر بخوان تعجبشانه نشان بدن کشش میدن ...... ادامه داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر