زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۸ اسفند ۲۶, دوشنبه








آشنائی با یکی از بر جسته ترین پژوهشگران تاریخی  ایران ، زنده یاد دکتر عبد الحسین زرین کوب ، نویسنده ی کتاب دو قرن سکوت :
یکی از پدیده های تلخی که در میان توده ی مردم ایران بسیار گستردگی دارد ، نا آگاهی از رویداد های تاریخی میهنمان ایران است که شوربختانه چنان ریشه های ژرف دارد که در خور هیچ پرده پوشی نیست و بایسته است که هر ایرانی را از دوران دبستانی بیاموزانند که چگونه شد ، سربازان پا برهنه ی عرب که در جنگ آوری ، در برابر سپاهیان ایران ، هیچ بودند ! (همان پا پتی های چماق بدست با شمشیرهای زنگ زده )،  توانستند  بر ارتش توانمند و سربازان و سواران سپهسالار فرخزاد ،با سربازان و اسبهای زره پوش !! شکست بخورند !!! تاریخ 2500 ساله ی ایران را میشود به دو تکه کرد ، نخست ، دوران 1100 ساله ی هخامنشی تا ساسانیان  و دیگری دوران 1400 ساله از یورش تازیان (عرب ها ) بر ایران و شکست ننگین قادسیه و ورود سپاهیان عرب و فروپاشی دوران ساسانیان ،  آگاهیم که با یاری رسانیهای از پیش آراسته شده ی یک افسر بر جسته ی ایران بنام ناجای مزدکی (سلمان پارسی ) که از سران ارتش کشورش  آزرده شده  و برای تلافی و خونخواهی  از آنها  به عربستان گریخته بود تا بیاری ارتش عرب بپردازدو  بزرگترین خیانت را بکشورش وارد آورد، آموزشهای ژرف او به عربها بود که ارتش ایران ناتوان شد و زیانهای آن شکست ننگ آفرین را تا بامروز میبینیم و افسوسبار میشویم .
( زندگی ننگین ناجای مزدکی را در نوشتاری جداگانه در آینده پیش کشتان خواهم کرد .)
پیش از پرداختن به گزیده هائی از زندگی دکتر زرین کوب ، گوشه ای از قلم پردازی آن نویسنده ی پژوهشگر را پیش کشتان میکنم تا بمیزان درد های نهفته اش از شکست ایران از عرب پی ببرید که براستی چه درد جانکاهی بود :
پای کوبی و دست افشانی (رقص)  به روایت دکتر عبدالحسین زرینکوب:
 می رقصیدیم! پیش ﺍﺯ یورش اعراب، ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯽ بارید، ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... ﺑﺎﺩ که ﻣﯿﻮﺯﯾﺪ، ﺑﻪ ﺧﺮمنگاﻩ میرﯾﺨﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ که ﻣﯿﺸﺪ، ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... در ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ، شاد بودیم ﻭ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ و میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ میکاﺷﺘﯿﻢ و میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... میخواستیم بلا ها را از سر راهمان بر داریم ، جشن ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ... ﻣﺎﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﺸﺪ میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ... به ﭘﺎﯾﺎﻥ میرسید میرﻗﺼﯿﺪیم... کوتاه بنویسم ، ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﺷﺎﺩﯼ نام ماه هایمان ... ﺗﯿﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ ﻭ ﺁﺑﺎﻧﮕﺎﻥ ، آﺫﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺑﻬﻤﻦﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﮔﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩﮔﺎﻥ... ﺳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺭﯼ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ... تنها ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ، ﯾﮑﺒﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ، آنهم ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺮﮔﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ سنگدﻟﯽ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﺳﻮﮒ ﺳﯿﺎﻭﺵ!...  ُﺮﺩﮔﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﮔﻨﺎﻣﻪ ﺳﯿﺎﻭﺵ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺧﺎﮎ میسپرﺩﯾﻢ... تا اینکه...  زلزله ای ویرانگر و ترسناک و خانمان سوز ، بر پیکر ایران زمین رخ  داد ....... شمشیر زنان دژخیم خوی عرب از راه رسید ند ....  شادی و دست افشانی و پای کوبی  رخت بربست و ماتم و کینه و سوگ  و دروغ.‌.‌‌..آغاز شد .....
پیر فرخیخته توسی ، فردوسی بزرگ که شاهنامه ی شکوهمندش را شناسنامه ی راستین ما ایرانیان اهورائی میدانند  ، شکست از سپاهیان عرب را چنین بر رسی کرده :
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر                   ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند وز راستی                    گرامی شود کژّی و کاستی
رباید همی این از آن، آن ازین                           ز نفرین ندانند بازآفرین
نهانی بتر زآشکارا شود                                دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده بی هنر شهریار                   نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا                        روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان                    نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، همه ترک و تازی بود               سخنها به کردار بازی بود
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام              به کوشش ز هرگونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته                   شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش                       بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش                     خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار از این داستان بگذرد                     کسی سوی آزادگان ننگرد
یکی نامه ای بر حریر سفید                        نوشتند پر بیم و چندی امید
به عنوان بر از پورِ هرمزد شاه                   جهان پهلوان رستم کینه خواه
سوی سعد وقاص جوینده جنگ                     پر از رأی و پر دانش و پر درنگ
به من بازگوی آنکه شاه توکیست             چه مردی و آیین و راه تو چیست
به نزد که جویی همی دستگاه                    برهنه سپهبد برهنه سپاه
به نانی تو سیری و هم گرسنه                    نه پیل و نه تخت و نه بار و بُنه
شما را به دیده درون شرم نیست               ز راه خرد مهر و آزرم نیست

بدین چهر و این مهر و این راه و خوی            همی تخت و تاج آیدت آرزوی
جهان گر به اندازه جویی همی                        سخن بر گزافه نگویی همی
گزیده هائی از زندگی دکتر زرین کوب
 عبدالحسین زرین‌کوب در ۲۷ اسفند ماه سال  خورشیدی ۱۳۰۱ در بروجرد زاده شد، آموزشهای ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد. دوران میانگین را تا پایان سال پنجم در بروجرد ادامه داد و ، برای ادامهٔ  آموزش به تهران رفت. رشتهٔ ادبی را برگزید و در سال ۱۳۱۹ دبیرستان را به پایان برد. به بروجرد بازگشت و به آموزگاری در دبیرستان‌های خرم‌آباد و بروجرد پرداخت. در این دوران، رشته های گوناگون از تاریخ و جغرافیا و ادبیات پارسی تا عربی و فلسفه و زبان خارجی را می آموزاند. در همین دوره، نخستین کتاب او به نام فلسفه، شعر یا تاریخ شعر و شاعری در ایران در بروجرد بچاپ رساند .
در سال ۱۳۲۴، پس از آن‌که در آزمون ( امتحان ) ورودیِ «دانشکدهٔ علوم معقول و منقول» و «دانشکدهٔ ادبیات» در شمار بهترین ها شده‌بود، وارد رشتهٔ ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. در سال ۱۳۲۷، دورهٔ لیسانس ادبیات فارسی را با رتبهٔ اول به پایان رساند، و سپس وارد دورهٔ دکترای رشتهٔ ادبیات دانشگاه تهران شد.
از سال ۱۳۳۵ با نشان دانشیاری کار خود را در دانشگاه تهران آغاز کرد و استاد تاریخ اسلام، تاریخ ادیان، تاریخ کلام و تاریخ تصوف در دانشکده‌های ادبیات و الهیات شد. زرین‌کوب چندی نیز در «دانشسرای عالی تهران ودانشکدهٔ هنرهای دراماتیک کار کرد . وی از سال ۱۳۴۱ ، در دانشگاه‌های آکسفورد، سوربن، هند و پاکستان، و در سال‌های ۱۳۴۷ تا سال ۱۳۴۹ در آمریکا به‌عنوان استاد میهمان در دانشگاه‌های کالیفرنیا و پرینستون کار کرد.
زرین‌کوب در سال‌های ورودش به دانشکده، با قمر آریان آشنا شد. قمر آریان، در گفتگویی که در سال ۱۳۸۳ در روزنامهٔ جام جم چاپ شد، گفت که آشنایی آن‌ها در فضای دانشکده نزدیک به ۹ سال ادامه یافته‌بود، تا آن‌که سرانجام عبدالحسین زرین‌کوب، که سی‌ساله شده‌بود، از آریان خواستگاری کرد. به گفتهٔ خودش، زمانی که ماجرا را با پدرش در میان نهاد ، شنید که پدرش به‌خوبی با زرین‌کوب آشناست و نوشته هائی از او خوانده، اما بر این اندیشه بود که این نوشته ها شاید از  مردی ۵۰ساله باشد. آریان و زرین‌کوب در سال ۱۳۳۲ با هم ازدواج کردند و دانش پژوئی را تا نشان  دکتری نیز ادامه دادند (زرین‌کوب نفر اول و آریان نفر دوم در کنکور دکتری بود). و پس از دریافت پایان نامه ی دانشنامه ی دکترات، سال‌های سفرشان آغاز شد. قمر آریان سال‌های بسیاری را همراه با همسرش در هند، چندین کشور اروپایی و عربی و لبنان گذراند. ازدواج آریان و زرین‌کوب فرزندی به‌دنبال نداشت.
عبدالحسین زرین‌کوب در ۲۴ شهریور ۱۳۷۸ در ۷۷سالگی در تهران درگذشت.
بباور بسیاری از پژوهشگران , در میان کتابهای زرین کوب ، دو قرن سکوت را باید بالانشین دانست چون در آن ، به میزان ویرانگریهای یورش تازیان بر پهنه ی ایران پرداخته شده  که بی گمان برای شمار زیادی از هم میهنان ، ناشناخته است و چه زیباست ، روزی در ایران ، روشنگریهای این کتاب پُر ارزش پژوهشی را بآگاهی همگان برسانند .
زرین کوب در دو قرن سکوت خود ، سخن از رفتار بسیار خشم گینانه ی سران عرب و بردن زنان ایرانی به بازار برده فروشان بمیان می آورد  ، از سر پیچی و نبرد آزادی خواهان ایرانی سخن میگوید که در برابر زورگوئی آنان ایستادند و جان دادند ، سخن از سوزاندن بیشتر کتابهای پیش از عرب  است  که خوراک آتش شدند و یا در رودخانه ها بنابودی رفتند ، از کتاب قرآن مینویسد که اعراب ، همه را وادار بخواندن آن میکردند و بر همین منوال نیز دبیره ی (خط) اوستائی را ، در بست از میان مردم ایران بر داشتند و ایرانی اهورائی را وادار کردند که بزبان دشمنان خودش بنویسد ( دردی که تا بامروز ادامه دارد !) عربها کاری کردند که نام کتابهای اوستائی دوران ساسانیان در میان مردم نماند .........
چه میماند که آرزومند این بایستگی باشیم که در آینده ای هر چه زود تر ، دست اندرکاران اهورائی آینده ی ایران زمین ، خواندن کتاب دو قرت سکوت را از آغاز دوران دبیرستانی ، بدانش آموزان ایران بیاموزند ، در آرزوی آن روز خجسته .

هیچ نظری موجود نیست: