زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

بزرگداشت از عطار نیشابوری در اسرائیل

دنیای زیبائی است که اگر رویدادهای بدش را ازش منها کنیم .... زیبا تر میشود

دل انگیز تر و دلنواز تر و شادی بخش تر میشود.... هنگامیکه می بینیم که اگر بخواهیم ....

بچشم انداز بالای رسانه بنگرید ؛ سگ وگربه و طوطی در کنار هم نشسته اند وگوئی با زبان بی زبانی بما جانداران دو پا میگویند ؛ خسته نشدید ، از اینهمه نا همخوانیها ودر بدریها وبد برای این وآن خواستنها ومرگ برای آن کشور وآن کس آرزو کردنها ..... چه دستگیرتان میشود ! که از بامداد تا شامگاه با هزاران ترفند میکوشید تا بگونه ای آنچه که هستید را از دیگران پنهان کنید وفریبکارانه بنمایانید که خواستار آشتی هستید ودر پشت پرده خنجرهای تیز را برای ریختن خون این وآن آماده میکنید .... آیا افسوس نمیخورید از اینکه روزی چون همگان ، خواسته وناخواسته باید هر چه دارید را بگذارید ودنیای خاکدان را ترک کنید !؟ این شتری است که بر در هر خانه ای مینشیند .... تا مهر ودوستی وزیبائی ووفا وهمزیستی وشادمانی هست ...... چرا خشک اندیشی وبد خواهی وستیز و شمشیر کشیدن بر این وآن و در اندیشه ی کشتارهای همگانی ........

درویشی ودرویش ستائی را پایه ای از این رسانه نموده ام وهر هنگام میکوشم ، چشم اندازی زیبا تر ودلنشین تر از آنرا بنمایانم ، بدنبال یافتن درویشهای نامدارم ، روی باندیشه های تابناکشان میآورم ، هشت بار است که در هشت سال پی در پی ، برای شاهنشاه درویشان ( حضرت مولانا ) بزرگداشتهای شکوهمند برپا میکنیم وبمردم اسرائیل نشان میدهیم که ایرانیان ، نمایانگر مهر ودوستی هستند ونیک خواهی ونیک اندیشی ونیک پنداری را شش هزار سال است که بکران تا کران گیتی میشناسانند ، در همین هفته ، بزرگداشتی از درویش بزرگوار دیگری بر پا نمودیم ونزدیک به سد ( صد ) تن از دوستداران فرهنگ با شکوه ایران فراخوانده شده بودند ... عطار نیشابوری ، آن بزرگمرد دگر اندیش را ستودیم که با یک دیدار از یک درویش ، زندگی خود را دگر گون کرد و درویش ستائی را برگزید :

روزی در داروفروشی بزرگ خود در نیشابور ( عطار مردی توانمند وبی نیاز بود ) با درویشی رو برو شد ، درویش از او پرسشی کرد وپاسخ عطار مورد پسندش نبود ، پرسید شما چگونه زندگی میکنید ، گفت زندگی من ترا چه کار ، تو چگونه روزگار میگذرانی ، درویش گفت ما هر هنگام که بخواهیم رخت از این خاکدان بر میداریم .... عطار خندید ، درویش سر بر زمین نهاد وجان بجان آفرین داد واز آنروز دگر گونی ودگر اندیشی وخاکی بودن وخود را پائین تر از دیگران دانستن را بر گزید ، شیوه ی زندگی را بگونه ای دگر کرد ، بمیدان آمد و مبارزاتش را با خرافه فروشان وسیه کاران وشیادانی که کارشان ترفند زدن بتوده ی مردم نادان است ... آغاز نمود ، نوشتن وبیدار کردن را شیوه ی مبارزاتش نمود ، برخاست تا مردم خفته را بیدار کند وبر آنها بانگ وفریاد زد که زندگی این نیست که بشما آموخته اند ، تا کی شیون وزاری وبرسر وروی زدن برای مرگ این وآن ومرده پرستی ، تا کی با یاری از خدا ، دیگران را از کارهایشان باز داشتن ، تا کی ترساندن مردم از دوزخی که خودشان با اندیشه های پلیدشان برای مردم گیتی ساخته اند وکس را از آنهمه بد اندیشیها آگاهی نیست ! آفریدگار کهکشانها را که تا کنون هیچ دانشگاه ودانشمند وپروفسورهای نامدار جهان نتوانسته شکوهمندیش را اندازه ای بدهد .... بر آن آفریدگار برچسبهائی را میزنند که شگفت زده میشویم وهنوز میبینیم ومیشنویم که از آن آفریدگار که میلیاردهاسال است بر میلیاردها کهکشان فرمانروائی میکنند در اندیشه های کوته بینشان ودر بر آورد هایشان ... از آن آفریدگار ، جانوری بی شاخ ودم ساخته اند که شمشیر بر دستش داده اند تا نابکاران را بدوزخ آتش زا بکشاند و نیکوکاران را به بهشت برین رهنما کند وخنده دار اینست که خودشان را وکارهای سیاهشان را از خواسته های ایزد میدانند وبر آن باورند که در پایان ... جایشان در بهشت است ! ، کشتار از مردم بیگناه را نیک اندیشی میدانند ومردم ساده را وادار به خود کشی میکنند واین کار را از خواسته های خدا میدانند ......

و عطار ، همان درویش نامدار وبیدار گر بر میخیزد ودر 800 سال پیش با یاری از قلم برنده ونیک خواهش روی بمردم کوچه وبازار ( که فریب آنها را خورده اند ) میآورد وفریاد میزند که زندگی این نیست که آنان بشما آموخته اند ، بانگ آن فریاد را تا بامروز از کوچه پس کوچه های نیشابور میشود شنید وبر خود لرزید :

پیر ما بار دگر روی بخمار نهاد

خط بدین بر زد وسر بر خط کفار نهاد

خرقه آتش زد ودر حلقه ی دین بر سر جمع

خرقه ِ سوخته در حلقه ی زنار نهاد

در بُن دیر مُغان در بر مشتی اوباش

سر فرو برد وسر انداز پی این کار نهاد

دُردخمار بنوشید ودل از دست بداد

می خوران ، نعره زنان ، روی ببازار نهاد

گفتم ای پیر ! چه بود این که تو کردی آخر

گفت کین داغ ، مرا ، بر دل وجان ، یار نهاد

من چه کردم !؟ چو چنین خواست ، چنین باید بود

گـُلم آن است که او ! در ره من خار نهاد !!!!

باز گفتم که انا الحق زده ای ! سر در باز

گفت ؛ آری زده ام روی سوی دار نهاد !!!!

دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت

از پی پیر ، قدم در پی عطار نهاد

روانشان شاد ، این زنده دلان دگر اندیش که با نترسی ورشادت رویاروی آن سیه چهرگان سیه کار ایستادند وآنچه خواستند گفتند وچون زنده یاد حلاج ، از چوبه ی دار نترسیدند وخود را در دل مردمان نیک اندیش زنده نمودند ؛ باین بازتابها از اندیشه ی پیر فرهیخته ی نیشابور ، محمد ، فرید الدین عطار بنگرید وخودتان داوری کنید :

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم

شبنمی بودم زدریا غرقه در دریا شدم

سایه ای بودم زاول بر زمین افتاده خوار

راست کان خورشید پیدا گشت نا پیدا شدم

شاهنشاه درویشان ( حضرت مولانا ) بعطار نیشابوری مهری ژرف میورزید وتا واپسین دم زندگی کتاب الهی نامه ی او را که از عطار هدیه گرفته بود بر بالین داشت و شیوه ی سخنسرائی وی را بسیار دوست میداشت واز پیروان راستین سنائی وعطار بود ومیگویند : هنگامی که خاندان مولوی با فرمان محمد خارزمشاه از ایران کوچانده شدند ، در میان راه بسوی حجاز ، چند روزی مهمان عطار نیشابوری که از دوستان بها ولد پدر بزرگوار مولوی بوده ، میشوند ، ودر آنزمان مولوی سیزده ساله بوده ، کودکی دگر اندیش ونابغه ، هنگام جدائی ، از یکدیگر ، عطار روی به پدر جلال الدین میکند ومیگوید ، این پسرت دیر یا زود آتش بدل سوختگان گیتی خواهد انداخت وبراستی چه پیش بینی شگرفی و کتاب الهی نامه را به همان کودک خردسال هدیه میکند که چون جان شیرین بآن کتاب مهر میورزید وتا روزی که او را بی همتای جهانیان میخواندند از ارادتمندان وشیفتگان عطار نیشابوری بود و در ستایشش باو میفرمود :

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

هیچ نظری موجود نیست: