زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

تا بوده وهست وجهان پای بر جا است ، عشق است که دلها را آکنده از مهر میکند و شاهکارها را پدید میآورد ، بی گمان دلبریهای مونالیزا بود که در دل مایکل آنجلو تندیس ساز ونگاره گر نامدار ایتالیا آن کشش ومیل سازندگی شاهکارهایش را آفرید .

عشق بی مرز مولانا بشمس تبریزی نیز سازنده ی شگفت انگیز ترین سروده های همه ی زمانهاست وبباور فرهیختگان ، آن عشق را نمیشود در بازار اندیشه هایمان بیابیم چون توان برداشت آن شکوه بی مانند را نداریم وبگونه ای آنرا میپذیریم وبر شکوهمندیش انگشت بر دهان میآوریم ودر دریای ژرف اندیشه های آن فرهیخته فرو میرویم تا بیشتر وبیشتر یابنده ی گهرهای بیهمتا باشیم :

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

رخ فرسوده وزردم غم صفرای تو دارد

سر من مست جمالت تن من دام خیالت

گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

غوغا ئی که در درون مولانا روی داده را تنها در میان سخنان آتشینش میتوان یافت یا بباور زنده یاد علی دشتی ، مولانا تک سراینده ایست که واژه ها بدنبالش دوانند چون اندیشه اش راه به کهکشانی نهاده که دیگر بدنبال ساختن قافیه و آراستن واژه ها نیست ؛ چنان از خود بیخود شده ایست که واژه ها گوئی ایستاده اند و چشم براهند تا بر گزیده شوند ودرون سروده های مولوی جان بگیرند :

گشته خیالی هم نشین ، با عاشقان آتشین

غائب مبادا صورتت یکدم زپیش چشم ما

عشق چنان او را در هم آمیخته وکوبانده که فریادش را تا بام کهکشانهای دوردست میرساند و آهنگ آن فریاد ها را در هیچ سوئی نمیتوان شنید ، بگفته ی خودش ، گم شده در بی سوئیها ویا فرا سوی بیسوئیها :

غرق است جانم بر درت در بوی مشک وعنبرت

ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دائما

سخنش از مرزهای از پیش ساخته شده ، فرا تر میرود وپای بکرانه هائی از دریای عشق مینهد که هیچ کشتی تنومندی توان پهلو زدن بر آن کرانه ها را ندارد ، چیزی بالاتر از بالاترین بلندیها را بیادمان میآورد که دیگر پله ای را نمیابیم که بالاتر رویم ؛

کو بام ، غیر بام تو ، کو نام غیر نام تو

کو جام ، غیر جام تو ای ساقی شیرین !! در آ !

مائیم مست وسر گران فارغ زکار دیگران

عالم اگر بر هم رود ، عشق ترا بادا بقا

میبینیم که او در این جهان خاکی نیست وره بآسمانی برده که دست کم ما توان پرواز به گوشه هائی از آن آسمان را نداریم وکوششمان هم برای رسیدن بآن اوج ، دست نیافتنی است ، ولی یک چیز را بما پیش کش میکند وآن شیدائی بی مرزی است که تار وپودمان را نوازشی دلگرم کننده میدهد ، گوئی ببارگاه شاهی آمده ایم وبفرمانهایش گوش فرا میدهیم و توان پیاده کردن آن فرمانها را نداریم ولی از شکوه شنیدن سخنهای بیمانندش شگفت زده ومات میشویم واز خود میپرسیم ؛ براستی کسی باین زیبائی میتواند واژه ها را بیاراید ؟

نمیشود بسادگی بر مانده های فرهیختگانمان نگریست ؛ با پیشرفتهای روز افزون فن آوری که بسوی کهکشانها راه یافته ، بهمان اندازه همکاریها وهم آهنگیها وهم باوریها آرام آرام در میان مردم گیتی رخنه کرده وبی گمان در آینده ای نه چندان دور همانگونه که برت رانراسل پیش بینی نموده بود ، جهان چون شهری گسترده خواهد شد ورفت وآمدها ی همگانی بین کشورها ، مرزها را بر خواهد چید ، باور ها یکی و خواسته ها یکی واندیشه ها یکی خواهد شد همانگونه که پیر فرزانه ی ما ( مولانا ) پیش بینی کرده بود :

باز آمدم شاد آمدم از پیش آن یار آمدم

چندین هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم

براستی چه بیان ژرف وگسترده ایست این پیام شاهنشاه ، امروز میبینیم که کشور های گوناگون برایش گرامیداشت میگیرند وسروده هایش را بزبانهای بیگانه برمیگردانند و نام رومی ( مولانا ) در میان جهانیان در راستای بزرگترین سخنوران همه ی زمانها است واینجا است که نام ایرانی ، بگونه ای که بوده آورده میشود ونه آنگونه که امروز ( شوربختانه ) رسانه های گروهی جهان بازتابش را بآگاهیمان میرسانند .

ایرانی نماینده ی مهربانیها وآشتی خواهی ها و نیک اندیشیهای در آمیخته با مهر است وشاه درویشان ( مولوی ) از آن بنیکی پیروی میکند واستادانه بر آن درخت تنومند که فرهنگ شکوهمند پارسی اش میخوانیم ، شاخ وبرگ میافزاید :

هر که بالا است مر او را چه غم است

هر که آنجاست مر او را چه غم است

این همه لشگر اندیشه ی دل

زسپاهان عدم یک علم است

زتو تا غیب هزاران سال است

چو روی از ره دل یک قدم است

چند بار خواندن این پیامهای ژرف است که ما را بالنده از این میکند که همزبان فرهیخته ای چون اوئیم و سراپا سرور میشویم که آن پیامهای از دل وجان بر خاسته را که با واژه های زبان ورجاوند مادریمان آراسته شده ، مزه مزه میکنیم ومی چشیم وسراپا شور میشویم که خدایا این دانش وبینش را آن درویش خاکی از کجا آورد ؟ آن آفتاب همیشه درخشان ( شمس تبریزی ) که بود که اینگونه مولوی ما را بساختن چنین شاهکارهای همه پسندی واداشت وروانشان شاد آن دو الگوی مهر ودوستی ، آن دوبزرگوار که شکوهمندیشان از پیامبران پیشی میگیرد واز آنان استوره ای میسازد که جاودانگی را بر خود آراسته اند وهر روز از روز دگر نامدار تر و خواستار تر ودوست داشتنی تر از پیش میشوند :

آبی بزن از این می وبنشان غبار هوش

جز ماه عشق ! هرچه بود ، جز غبار نیست

با چهارده واژه ، بسادگی وروانی آب چشمه ها ، دل نشین وسرور بخش از مهر میگوید که بر جهان وآنچه در اوست فرمانروائی دارد ، مهر است که بیگانگان را بیکدیگر دست افشان میکند ومهر است که 120 کشور را در بازیهای ورزشی پکن در چین بدور هم میآورد تا بازیهای المپیک 2008 با آن شکوه وگستردگی آغاز شود وبا آن همه مهر ودوستی ودر آغوش کشیدنها وبوسیدنها وشادیهای از دل وجان بر خاسته بپایان رود :

آسمان شو ، ابر شو ، باران ببار

واژه بیگانه ی عشق که در زبان مادریمان مهر میخوانیمش ونام مهر آباد را بر فرودگاه جهانی تهران نهاده ایم ، واژه ای است که سایه اش را گسترده بر هفتاد ودوهزار بیت سروده ی مولوی می بینیم ، از همه جا بوی دل انگیز عشق است که روانمان را نوازش میدهد ووادارمان میکند که چشم ها را ببندیم وبرای چند دمی هم که شده رخت از این خاکدان بر کنیم وراه بجهان درویشی نهیم که همتائی را برایش نمیتوان یافت :

خمش چندان بنالیدم که تا صد قرن ، این عالم

در این هیهات من پیچد ، بر این هیهات من گردد

هنوز بیش از هشت سده از مرگش نگذشته وجهانی از هیهاتش انگشت بدهانند .

هیچ نظری موجود نیست: