زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم

من مست سر اندازم از عربده نگریزم

مهدی جان !

جناب میگانی

دوست مهربان ودرویش ستایم

تا چشم بهم زدیم ، دو ماه گذشت وانگاری دیروز بود که در یک گرد هم آئی درویشانه در نیویورک ، با گروهی مهر دوست واز شیفتگان شاهنشاه درویشان ( مولانا ) آشنا شدم ،

دمت گرم که یک تنه در تلاشی پیگیر ، میکوشی که پاسدار فرهنگمان باشی واین پاسداری رادر کران بکران گیتی پیاده کردی وخانه ی مولانا را در زادگاهش بلخ برپا نمودی وبا اینهمه نابسامانیها که جهان را در بر گرفته ، یک دم آسوده نیستی وهمچنان برای نمایانگری درخشش فرهنگمان همچنان در تلاشی .

از ایراد پسندیده ای که از واپسین نگارشم گرفتی سپاسگزارم ، براستی بیدارم کردی که در این رسانه ی درویشانه ، از درویشی ودرویش ستائی بگویم وهمین راه را بر گزیدم وسیاست را برای سیاست مداران گذاشتم !

با این پیام دل نشین سرورمان پیر بلخ کوشیدم این نگارش را پربار تر کنم وچون برگ سبز درویشان پیش کشت نمایم : میگویند این سروده را هنگام بازگشت شمس از دمشق ( مولانا بها الدین ، پسر بزرگش را با بیست تن از مریدان راهی شام کرد تا شمس را به سرای خودش باز گردانند ) ... سروده شده :

امروز خندانیم وخوش ، کان بخت خندان میرسد

سلطان سلطانان ما ، از سوی میدان میرسد

پُر نور شو چون آسمان ، سر سبز شو چون بوستان

کن آشنا چون ماهیان ، کان بحر عمان میرسد

براستی تا کنون از خودمان پرسیده ایم که این گرایشات ژرف جهانی بسوی اندیشه های شاه درویشان ( مولوی ) از چه چشمه ای آب میخورد واین بپا خیزیهای جهانی برای آشنائی با این فرهیحته ی ایرانی بچه بازتابهای گسترده ای رسیده ؟ ژاپنی ها از یک سو وچینی ها از سوی دیگر میستایندش وبا اندیشه هایش ، برگ تازه ای در زندگی خود میگشایند .

پارسال ، جهان آزاد ، کف زنانش شد و سازمان فرهنگی وجهانی یونسکو هشت سدمین زادروزش را گرامی شمرد، همان درویشی که مانده هایش آتش بدل سوختگان گیتی میزند و بیگمان ، فرهیختگان ، نیک سنجیده اند که پیر بلخ ( مولانا ) را بزرگترین سخنسرای همه ی زمانها بدانند ودمشان گرم :

گویند رفیقانم کز عشق نپرهیزی ؟

از عشق بپرهیزم ؟ پس با چه در آویزم !

عشق برتار وپود قلندر بلخی چنان درخشندگی داده که آوای سخنش ، گوئی هنوز از کوچه پس کوچه های قونیه میآید ودلها را بلرزه در میاورد :

پروانه ی دمسازم ، میسوزم ومیسازم

وز بی خودی ومستی ، می افتم ومیخیزم

شاهنشاه ما را درویش ستایان وشیفتگانش خوب میشناسند ونیک میدانند که در سخنش چیزهائی را میشود یافت که در دگر سخنورانمان یافت نمیشود ، چیزی فراسوس بی سوئی وبالا تر از بالاترین ها :

گر سر طلبی ، من سر در پای تو اندازم

ور زر طلبی ، من زر اندر قدمت ریزم

این مهر واین کشش وآن درخشندگیها در آرایش واژه ها را چگونه میشود مورد بر رسی نهاد وبا چه ابزاری میشود از توانمندی آن بی همتای جهان سخن گفت ، کار ساده ای نیست سخن شاهنشاه را مزه مزه کردن وچشیدن وسپس واکنش نشان دادن ، چون مستی باز آمده از درک سخنش بچنان اوجی میرسد که زبان از گفتن باز میماند ودست از نوشتن ....

فردا که خلایق را در حشر بر انگیزند

بیچاره من مسکین ، از خاک تو برخیزم

بیگمان درک چنین فرمایشاتی نیاز بدگرگونی درونی واز خود بیخود شدن ها دارد ، بباور من ، عشق است که آتش سر بآسمان کشیده ی درونی شاهنشاه را باوج بیکرانها میبرد وبر رسی این عشق جهانسوز ، نیاز بژرف نگریهای چندین وچند ساله دارد ، آن چه نیروی تند بادی است که هر چه را بر سر راه میبیند از بیخ بر میکند وپیش میرود ، هیچ کوهی ، توان ایستادگی در برابر آن تند آب کوبنده را ندارد :

گر در عرصات آید شمس الحق تبریزی

من خاک سر کویت با مشک بیامیزم

با هیچ واژه ای نمیشود آن عشق بی همتا را مورد بر رسی نهاد ، پیر بلخ ، فرهیخته ای توانمند ودانشمندی بی همتا بود که دوران کودکیش را در خانواده ای بی نیازسپری کرد ، هرگز مزه ی ندارائی را نچشید ، در بهترین دانشگاه های دمشق بدانش آموزی پرداخت ، چنان بی نیاز بود که زن و دو فرزندش را در قونیه بآموزگار سر خانه اش ( ترمزی ) سپرد و روی بشام ( دمشق ) آورد وهنگام بازگشت بقونیه (ترکیه ی امروز )، بی همتای جهانش خواندند ، خداوندگار روم ، ملای روم ، مولوی ومولانا جلال الدین بلخی فرزند سخنور و دانشمند خراسانی ( بهاولد ) که بسلطان العلما نامدار بود نامهائیست که برایش برگزیده اند:

پژوهش در ویژگیها و نو آوریها ی مانده هایش که از مرز هفتاد هزار بیت میگذرد ، کار ساده ای نیست و مولانا شناسان جهان را به بن بست کشانده که از کجا آغاز کنند وروی بچه مرزی از آسمانها آورند :

ما از آن سوختگانیم که از لذت سوز

آب حیوان بهلند وپی آذر گیرند

پس این پرده ی ازرق صنمی مه روئیست

کز نظرهاش کواکب همه زیور گیرند

بخوانید ومزه مزه کنید باز تاب این پیامهای زیبا را که براستی روشنگر دلها وشادی بخش جانهاست .

آیا زمان آن فرا نرسیده که از ایزد یگانه سپاسگزار باشیم که زبان ورجاوند مادریمان ، همان زبان پیر بلخ است وبیگانگان با هزاران برچسبی که بر او زده اند وآن فرهیخته را از آن کشور خود میدانند ، بیک چیز نمی اندیشند وآن اینکه شاهنشاه درویشان ، شاهکارهایش را بزبان مادریش ، فارسی نوشت وفرزانگان را گوشزدی

پیوسته دلتان شاد ولبتان خندان باد

هیچ نظری موجود نیست: