بامداد دیروز بود ، تو راه بندان گیر کرده بودم
خود رو ها از پس و پیش راه را بروی هم بسته بودند و راننده ها انگاری باین رویدادها خو گرفته اند
براستی که راه بندهای بامدادی ، سخت توان فرساست .
بموسیقی کهن ایران گوش میدادم که از خود رو پخش میشد ، استاد شجریان سروده ای از طبیب اصفهانی را با آن آواز دل نشینش میخواند :
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
در آسمان ، گروهی پرندگان مهاجر را میبینم که با آن پرواز شکوهمندشان به پیش میتازند و پروازشان مانند شماره ی هفت است و شگفت زده میشویم که چگونه این پرندگان ، راه خود را میدانند و گم نمیشوند ؟ و آن پرنده ی نخست که نُک هفت است ! چگونه میتواند همگان را رهبر باشد ! و اشتباه هم نمیکنند و سر راست بجائی که باید برسند ! میروند و میلیونها سال است این کار شگفت انگیز را واردند و پشت در پشت و سال بسال آنرا از سر میگیرند .... راه بندان هنوز ادامه داره و من در خودم فرو رفته ام و نوای خوش استاد شجریان مرا ببالای آسمانهای دور دست برده و در این اندیشه ام که تا مهر و دوستی هست !! چرا جنگ وستیز و دوباره بشکوهمندی آن پرواز برگشتم و اندیشه ام مرا بسوی آن پرندگان کشاند که مهر را بر گزیده اند و گروه بگروه ، با هم و برای هم فرسنگها راه را میپیمایند و با هم میخورند و مینشینند و بپرواز در میآیند ، رهبرشان هم یکی از همان پرندگان است که هر هنگام جای خود را با دیگری جا بجا میکند و جلو دار دوستان میشود و راهنمائی و رهبری را از سر میگیرد و بپیش میتازد و یادم برهبران اینجا و آنجا افتاد که بر چسب راهنما را بر خود زده اند و برای ماندگاری چند روزی دیگر میکشند و نابود میکنند و از میان بر میدارند ، بزرگ وکوچک را و برایشان ماندگاری این و آن پشیزی ارزش ندارد و دلم گرفت از اینهمه ستمها که دنیای ما را در بر گرفته و با دنیای پرندگان اینچنین نا همخوانی دارد و بخود میآیم و هنوز در پس راه بندانم و از دور آن پرندگان را میبینم که بجائی کوچ میکنند و در یک دم آرزو میکنم که پرنده باشم.
۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
در عشق تو گر دل بدهم ، جان ببرم
هر چه بدهم ، هزار چندان ببرم
با این سخن دل نشین از شاه درویشان ( حضرت مولانا ) آغازین این نوشتار را بر گزیدم تا نمایانگر نیک اندیشی ها ی ما ایرانیان باشد که در کران بکران جهان گسترده ، هر کجا که هستیم ، از درونمان همان نیکو نگری هاست که به بیرون میتراود و نا آگاه ! همانیم که بودیم و هستیم وخواهیم بود ، مهر را از درونمان نمیتوان پاک کرد چون با مهر ورزی بار آمدیم ومهمان نوازی در خونمان میجوشد و جدا از مهر نمیتوانیم زندگی کنیم ، تا بوده ، خواهان نیک نگری بوده ایم و از نیک اندیشیها ، پیشینه ای دراز داریم ، و مولوی چه زیبا و دل نشین از آن خواسته و پرداخته ی توده ها سخن میگوید ، اگر مهری از کسی ببینیم ، آنرا بگونه های رنگارنگ تاوان میدهیم ، اگر بجائی فراخوانده میشویم و از ما پذیرائی گرمی میشود ، میکوشیم در آینده ای نزدیک ، مهمانی شکوهمند تری را برای فراخوانی از آنان بر پا کنیم ! در تلاشیم تا سفره ی ما رنگارنگ تر باشد و ایراد گیران براین ویژگیهایمان بر چسب چشم هم چشمی را میزنند ونا آگاهند که چنین نیست ، خوی ما از دورانهای دور همین بوده وخواهد بود ، دوست داریم هر چه را گرفته ایم ، هزار چندان بر گردانیم و سخن مولانا پیرامون همین زیبا اندیشیها دور میزند . شور بختانه در راستای دگرگونیهای پر فراز ونشیبی که سرزمینمان ایران را در بر میگیرد ، باورهای دینی ، کارساز و میان مردم جدا آفرین بوده اند ، سود جویان دینی با یاری از زبان دراز خود ، ترساها را از یهودیان ایران جدا کردند و مسلمان باورمند ، یهودی را از خود دور دانست ! چرا ؟ که باورهای دینی آن کیش ، با دگر کیشان ! همخوانی نداشت ؛ مسلمان ، بر آفریدگار کهکشانها نیایش میکرد و یهودی هم همان کرناشها را بایزد مینمود ! ولی بباور سود جویان ، خدای ترسا را با خدای مسلمان وپروردگار یهود .... نمیشد در یک راستا نهاد ! آن کیش ، گوئی خدای دیگری داشت که باورمندان دیگر را از خود نمیدانست ، گوئی یک دشمنی ژرف ، میان باورمندان ریشه دوانده بود و بزرگان کیش ، با آوردن نمونه های خود ساخته ! تا توانستند ، دیوارهای بلند را میان باورمندان بآسمان کشیدند ، دوری وجدائی میان این وآن گسترده وگسترده تر شد و بجنگها و خونریزیها و کشت وکشتار ها گرائید و چوب آن نا همخوانیها را تا بامروز میخوریم وایستاده در خوابیم ، ترسا چشم دیدار از یهودی را نداشت ومسلمان ، بریهودی میتاخت ! چرا ؟ که سود جویان، کینه ای دور ودراز با دینهای یهود و ترسا دارند و شور بختانه نمیدانستند و نمیدانند که ؛
این همه جنگ وجدل ، حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی ! مسجد ومیخانه یکی است
این کوته اندیشیها و ندانم کاریها و نا هم خوانیها ، و مرگ ونیستی خواستن ها برای این و آن ... بازتابش جدائیها و برپائی دیوار های بلند است که در نوشتار تازه ی خود بنام باور ها ودیوار ها ... بآن پرداخته ام ، هر چه بیشتر بآن پژوهشها میپردازم ، بر شگفتیم افزوده میشود که چگونه شد که در این پانزده میلیارد سال که از پیشینه ی زمین گردان ، پیرامون خورشید میگذرد ! در این سه چهار هزار سال !!!! ( پانزده میلیارد رویاروی چهار پنج هزار سال ... نزدیک به هیچ ) جدائیها میان مردم گیتی پدیدار شد تا ترسا را از یهودی و مسلمان را از گبر جدا کند .
وجان سخنم با آنها است که در جامه ی آن کیش وردای آن باور رفته اند تا با ایراد ها و کینه توزیها و جنگ وغارت وچپاولها ، بر یهودی سرگردان ، برچسب آوارگی بزنند ، یهودی را کشنده ی مسیح بخوانند و مسلمان را وادار کنند تا بگبر وترسا با دیده ی دشمنی بنگرد .... چرا ؟؟!!
باور های دینی ، در راستای زمان ... برپا کننده ی دشمنی های ژرف است و نیاز به یک بیداری دارد و آن را باید جهان آزاد در آینده ای نه چندان دور ، با دیدی جهانی ، برای یک آینده ی تازه ونو به جهانیان پیش کش کند ، شاید مردم از خواب سه چهار هزار ساله بر خیزند وکمی ژرفتر از پیش بر جهان وکهکشانهای دور دست بنگرند وببینند که هستی ساز یا فرمانروای آفریدگار را چگونه میشود آزمود ، چگونه میشود پذیرفت که جهان گردان ، پانزده میلیارد سال است که میگردد و میلیونها سال است که جانداران بر پهنه ی آن زندگی میکنند ؛ و تنها در این سه چهار هزار سال !!! همه چیز دگر گون شد و جاندار دوپا ! خود را با دیگران بیگانه دید ! آن یکی ترسا شد ودیگری کلیمی و آن یکی گبر شد و دیگری بهائی یا بودائی یا صوفی وارمنی ومسیحی و....... مگر مادران بار دار ، در درون خود نوزاد را یکسان نمیزایند ؟ مگر کودک تایلندی با بچه چینی و هندی و اروپائی وآمریکائی و.... همگان ده انگشت در دست وپا ندارند که دارند ! مغزشان دور وبر یک چیز نمیاندیشد ؟ راه رفتنشان با نشستنشان یکسان نیست ؟ پس آن جدائیها و نا هم خوانیهای بالا بلند برای چیست ؟ مگر اندیشه های ما بآن توان دست یافته که برای فرمانروا وآفریدگار کهکشانها بر آوردی داشته باشد ؟ چه کسی توانسته آفریدگار را در چارچوب دانش وبینش بازگو کند که پذیرای اندیشه هایمان باشد ! که بتوانیم بپذیریم ! که بدانیم از کجا آمده ایم وآمدنمان از بهر چه بود و اگر آمده ایم ! چرا میرویم ؟ آیا میتوان بر آن نا دانیها از شکوه آفریدگار ! مرزی کشید ؟ در این ده دوازده دهه ی کنونی ، پیشرفتهای جهان روز افزون است ولی در میان میلیونها تز و آزمون و برداشتهای دانشی و پژوهشنامه های گوناگون .... چه دانشمندی توانسته براز آفرینش دست یابد ؟ یا بیاید ودر راستای نوشته ای ما را از آن پرسش بی پاسخ
آگاه کند که : این آمدن ورفتنمان از بهر چیست و شگفتا که در چنین آشفته بازار ندانم کاریها و نا آگاهیها ، همچنان بازار منبر نشینان کینه توز و دشمن آفرین گرم گرم است وبا یاوری از نادانیهای گسترده در میان توده ی مردم نا آگاه ... مینشینند وبر میخیزند تا با زبان درازشان برای این وآن شاخ وشانه بکشند که اگر چنین وچنان نکنید ، برای خواسته ی آفریدگار !!! نابودتان میکنیم ! میروند و با پولهای هنگفت ، جنگ افزار هسته ای میسازند تا دمار از روزگار جهانیان در آورند ! که اگر دنباله رو ما نباشید ! سرتان را بباد داده اید ! و اینجا است که بیشتر وبیشتر باین بر آورد نزدیک تر میشویم که باورهای دینی در جهان ... نمودار افکندن جدائی میان ما وشما ودیگران است که اگر از این خواب بر نخیزیم .... نمیتوانیم بدانیم که بکجا میرویم ؟
در عشق تو گر دل بدهم ، جان ببرم
هر چه بدهم ، هزار چندان ببرم
با این سخن دل نشین از شاه درویشان ( حضرت مولانا ) آغازین این نوشتار را بر گزیدم تا نمایانگر نیک اندیشی ها ی ما ایرانیان باشد که در کران بکران جهان گسترده ، هر کجا که هستیم ، از درونمان همان نیکو نگری هاست که به بیرون میتراود و نا آگاه ! همانیم که بودیم و هستیم وخواهیم بود ، مهر را از درونمان نمیتوان پاک کرد چون با مهر ورزی بار آمدیم ومهمان نوازی در خونمان میجوشد و جدا از مهر نمیتوانیم زندگی کنیم ، تا بوده ، خواهان نیک نگری بوده ایم و از نیک اندیشیها ، پیشینه ای دراز داریم ، و مولوی چه زیبا و دل نشین از آن خواسته و پرداخته ی توده ها سخن میگوید ، اگر مهری از کسی ببینیم ، آنرا بگونه های رنگارنگ تاوان میدهیم ، اگر بجائی فراخوانده میشویم و از ما پذیرائی گرمی میشود ، میکوشیم در آینده ای نزدیک ، مهمانی شکوهمند تری را برای فراخوانی از آنان بر پا کنیم ! در تلاشیم تا سفره ی ما رنگارنگ تر باشد و ایراد گیران براین ویژگیهایمان بر چسب چشم هم چشمی را میزنند ونا آگاهند که چنین نیست ، خوی ما از دورانهای دور همین بوده وخواهد بود ، دوست داریم هر چه را گرفته ایم ، هزار چندان بر گردانیم و سخن مولانا پیرامون همین زیبا اندیشیها دور میزند . شور بختانه در راستای دگرگونیهای پر فراز ونشیبی که سرزمینمان ایران را در بر میگیرد ، باورهای دینی ، کارساز و میان مردم جدا آفرین بوده اند ، سود جویان دینی با یاری از زبان دراز خود ، ترساها را از یهودیان ایران جدا کردند و مسلمان باورمند ، یهودی را از خود دور دانست ! چرا ؟ که باورهای دینی آن کیش ، با دگر کیشان ! همخوانی نداشت ؛ مسلمان ، بر آفریدگار کهکشانها نیایش میکرد و یهودی هم همان کرناشها را بایزد مینمود ! ولی بباور سود جویان ، خدای ترسا را با خدای مسلمان وپروردگار یهود .... نمیشد در یک راستا نهاد ! آن کیش ، گوئی خدای دیگری داشت که باورمندان دیگر را از خود نمیدانست ، گوئی یک دشمنی ژرف ، میان باورمندان ریشه دوانده بود و بزرگان کیش ، با آوردن نمونه های خود ساخته ! تا توانستند ، دیوارهای بلند را میان باورمندان بآسمان کشیدند ، دوری وجدائی میان این وآن گسترده وگسترده تر شد و بجنگها و خونریزیها و کشت وکشتار ها گرائید و چوب آن نا همخوانیها را تا بامروز میخوریم وایستاده در خوابیم ، ترسا چشم دیدار از یهودی را نداشت ومسلمان ، بریهودی میتاخت ! چرا ؟ که سود جویان، کینه ای دور ودراز با دینهای یهود و ترسا دارند و شور بختانه نمیدانستند و نمیدانند که ؛
این همه جنگ وجدل ، حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی ! مسجد ومیخانه یکی است
این کوته اندیشیها و ندانم کاریها و نا هم خوانیها ، و مرگ ونیستی خواستن ها برای این و آن ... بازتابش جدائیها و برپائی دیوار های بلند است که در نوشتار تازه ی خود بنام باور ها ودیوار ها ... بآن پرداخته ام ، هر چه بیشتر بآن پژوهشها میپردازم ، بر شگفتیم افزوده میشود که چگونه شد که در این پانزده میلیارد سال که از پیشینه ی زمین گردان ، پیرامون خورشید میگذرد ! در این سه چهار هزار سال !!!! ( پانزده میلیارد رویاروی چهار پنج هزار سال ... نزدیک به هیچ ) جدائیها میان مردم گیتی پدیدار شد تا ترسا را از یهودی و مسلمان را از گبر جدا کند .
وجان سخنم با آنها است که در جامه ی آن کیش وردای آن باور رفته اند تا با ایراد ها و کینه توزیها و جنگ وغارت وچپاولها ، بر یهودی سرگردان ، برچسب آوارگی بزنند ، یهودی را کشنده ی مسیح بخوانند و مسلمان را وادار کنند تا بگبر وترسا با دیده ی دشمنی بنگرد .... چرا ؟؟!!
باور های دینی ، در راستای زمان ... برپا کننده ی دشمنی های ژرف است و نیاز به یک بیداری دارد و آن را باید جهان آزاد در آینده ای نه چندان دور ، با دیدی جهانی ، برای یک آینده ی تازه ونو به جهانیان پیش کش کند ، شاید مردم از خواب سه چهار هزار ساله بر خیزند وکمی ژرفتر از پیش بر جهان وکهکشانهای دور دست بنگرند وببینند که هستی ساز یا فرمانروای آفریدگار را چگونه میشود آزمود ، چگونه میشود پذیرفت که جهان گردان ، پانزده میلیارد سال است که میگردد و میلیونها سال است که جانداران بر پهنه ی آن زندگی میکنند ؛ و تنها در این سه چهار هزار سال !!! همه چیز دگر گون شد و جاندار دوپا ! خود را با دیگران بیگانه دید ! آن یکی ترسا شد ودیگری کلیمی و آن یکی گبر شد و دیگری بهائی یا بودائی یا صوفی وارمنی ومسیحی و....... مگر مادران بار دار ، در درون خود نوزاد را یکسان نمیزایند ؟ مگر کودک تایلندی با بچه چینی و هندی و اروپائی وآمریکائی و.... همگان ده انگشت در دست وپا ندارند که دارند ! مغزشان دور وبر یک چیز نمیاندیشد ؟ راه رفتنشان با نشستنشان یکسان نیست ؟ پس آن جدائیها و نا هم خوانیهای بالا بلند برای چیست ؟ مگر اندیشه های ما بآن توان دست یافته که برای فرمانروا وآفریدگار کهکشانها بر آوردی داشته باشد ؟ چه کسی توانسته آفریدگار را در چارچوب دانش وبینش بازگو کند که پذیرای اندیشه هایمان باشد ! که بتوانیم بپذیریم ! که بدانیم از کجا آمده ایم وآمدنمان از بهر چه بود و اگر آمده ایم ! چرا میرویم ؟ آیا میتوان بر آن نا دانیها از شکوه آفریدگار ! مرزی کشید ؟ در این ده دوازده دهه ی کنونی ، پیشرفتهای جهان روز افزون است ولی در میان میلیونها تز و آزمون و برداشتهای دانشی و پژوهشنامه های گوناگون .... چه دانشمندی توانسته براز آفرینش دست یابد ؟ یا بیاید ودر راستای نوشته ای ما را از آن پرسش بی پاسخ
آگاه کند که : این آمدن ورفتنمان از بهر چیست و شگفتا که در چنین آشفته بازار ندانم کاریها و نا آگاهیها ، همچنان بازار منبر نشینان کینه توز و دشمن آفرین گرم گرم است وبا یاوری از نادانیهای گسترده در میان توده ی مردم نا آگاه ... مینشینند وبر میخیزند تا با زبان درازشان برای این وآن شاخ وشانه بکشند که اگر چنین وچنان نکنید ، برای خواسته ی آفریدگار !!! نابودتان میکنیم ! میروند و با پولهای هنگفت ، جنگ افزار هسته ای میسازند تا دمار از روزگار جهانیان در آورند ! که اگر دنباله رو ما نباشید ! سرتان را بباد داده اید ! و اینجا است که بیشتر وبیشتر باین بر آورد نزدیک تر میشویم که باورهای دینی در جهان ... نمودار افکندن جدائی میان ما وشما ودیگران است که اگر از این خواب بر نخیزیم .... نمیتوانیم بدانیم که بکجا میرویم ؟
هر چه بدهم ، هزار چندان ببرم
با این سخن دل نشین از شاه درویشان ( حضرت مولانا ) آغازین این نوشتار را بر گزیدم تا نمایانگر نیک اندیشی ها ی ما ایرانیان باشد که در کران بکران جهان گسترده ، هر کجا که هستیم ، از درونمان همان نیکو نگری هاست که به بیرون میتراود و نا آگاه ! همانیم که بودیم و هستیم وخواهیم بود ، مهر را از درونمان نمیتوان پاک کرد چون با مهر ورزی بار آمدیم ومهمان نوازی در خونمان میجوشد و جدا از مهر نمیتوانیم زندگی کنیم ، تا بوده ، خواهان نیک نگری بوده ایم و از نیک اندیشیها ، پیشینه ای دراز داریم ، و مولوی چه زیبا و دل نشین از آن خواسته و پرداخته ی توده ها سخن میگوید ، اگر مهری از کسی ببینیم ، آنرا بگونه های رنگارنگ تاوان میدهیم ، اگر بجائی فراخوانده میشویم و از ما پذیرائی گرمی میشود ، میکوشیم در آینده ای نزدیک ، مهمانی شکوهمند تری را برای فراخوانی از آنان بر پا کنیم ! در تلاشیم تا سفره ی ما رنگارنگ تر باشد و ایراد گیران براین ویژگیهایمان بر چسب چشم هم چشمی را میزنند ونا آگاهند که چنین نیست ، خوی ما از دورانهای دور همین بوده وخواهد بود ، دوست داریم هر چه را گرفته ایم ، هزار چندان بر گردانیم و سخن مولانا پیرامون همین زیبا اندیشیها دور میزند . شور بختانه در راستای دگرگونیهای پر فراز ونشیبی که سرزمینمان ایران را در بر میگیرد ، باورهای دینی ، کارساز و میان مردم جدا آفرین بوده اند ، سود جویان دینی با یاری از زبان دراز خود ، ترساها را از یهودیان ایران جدا کردند و مسلمان باورمند ، یهودی را از خود دور دانست ! چرا ؟ که باورهای دینی آن کیش ، با دگر کیشان ! همخوانی نداشت ؛ مسلمان ، بر آفریدگار کهکشانها نیایش میکرد و یهودی هم همان کرناشها را بایزد مینمود ! ولی بباور سود جویان ، خدای ترسا را با خدای مسلمان وپروردگار یهود .... نمیشد در یک راستا نهاد ! آن کیش ، گوئی خدای دیگری داشت که باورمندان دیگر را از خود نمیدانست ، گوئی یک دشمنی ژرف ، میان باورمندان ریشه دوانده بود و بزرگان کیش ، با آوردن نمونه های خود ساخته ! تا توانستند ، دیوارهای بلند را میان باورمندان بآسمان کشیدند ، دوری وجدائی میان این وآن گسترده وگسترده تر شد و بجنگها و خونریزیها و کشت وکشتار ها گرائید و چوب آن نا همخوانیها را تا بامروز میخوریم وایستاده در خوابیم ، ترسا چشم دیدار از یهودی را نداشت ومسلمان ، بریهودی میتاخت ! چرا ؟ که سود جویان، کینه ای دور ودراز با دینهای یهود و ترسا دارند و شور بختانه نمیدانستند و نمیدانند که ؛
این همه جنگ وجدل ، حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی ! مسجد ومیخانه یکی است
این کوته اندیشیها و ندانم کاریها و نا هم خوانیها ، و مرگ ونیستی خواستن ها برای این و آن ... بازتابش جدائیها و برپائی دیوار های بلند است که در نوشتار تازه ی خود بنام باور ها ودیوار ها ... بآن پرداخته ام ، هر چه بیشتر بآن پژوهشها میپردازم ، بر شگفتیم افزوده میشود که چگونه شد که در این پانزده میلیارد سال که از پیشینه ی زمین گردان ، پیرامون خورشید میگذرد ! در این سه چهار هزار سال !!!! ( پانزده میلیارد رویاروی چهار پنج هزار سال ... نزدیک به هیچ ) جدائیها میان مردم گیتی پدیدار شد تا ترسا را از یهودی و مسلمان را از گبر جدا کند .
وجان سخنم با آنها است که در جامه ی آن کیش وردای آن باور رفته اند تا با ایراد ها و کینه توزیها و جنگ وغارت وچپاولها ، بر یهودی سرگردان ، برچسب آوارگی بزنند ، یهودی را کشنده ی مسیح بخوانند و مسلمان را وادار کنند تا بگبر وترسا با دیده ی دشمنی بنگرد .... چرا ؟؟!!
باور های دینی ، در راستای زمان ... برپا کننده ی دشمنی های ژرف است و نیاز به یک بیداری دارد و آن را باید جهان آزاد در آینده ای نه چندان دور ، با دیدی جهانی ، برای یک آینده ی تازه ونو به جهانیان پیش کش کند ، شاید مردم از خواب سه چهار هزار ساله بر خیزند وکمی ژرفتر از پیش بر جهان وکهکشانهای دور دست بنگرند وببینند که هستی ساز یا فرمانروای آفریدگار را چگونه میشود آزمود ، چگونه میشود پذیرفت که جهان گردان ، پانزده میلیارد سال است که میگردد و میلیونها سال است که جانداران بر پهنه ی آن زندگی میکنند ؛ و تنها در این سه چهار هزار سال !!! همه چیز دگر گون شد و جاندار دوپا ! خود را با دیگران بیگانه دید ! آن یکی ترسا شد ودیگری کلیمی و آن یکی گبر شد و دیگری بهائی یا بودائی یا صوفی وارمنی ومسیحی و....... مگر مادران بار دار ، در درون خود نوزاد را یکسان نمیزایند ؟ مگر کودک تایلندی با بچه چینی و هندی و اروپائی وآمریکائی و.... همگان ده انگشت در دست وپا ندارند که دارند ! مغزشان دور وبر یک چیز نمیاندیشد ؟ راه رفتنشان با نشستنشان یکسان نیست ؟ پس آن جدائیها و نا هم خوانیهای بالا بلند برای چیست ؟ مگر اندیشه های ما بآن توان دست یافته که برای فرمانروا وآفریدگار کهکشانها بر آوردی داشته باشد ؟ چه کسی توانسته آفریدگار را در چارچوب دانش وبینش بازگو کند که پذیرای اندیشه هایمان باشد ! که بتوانیم بپذیریم ! که بدانیم از کجا آمده ایم وآمدنمان از بهر چه بود و اگر آمده ایم ! چرا میرویم ؟ آیا میتوان بر آن نا دانیها از شکوه آفریدگار ! مرزی کشید ؟ در این ده دوازده دهه ی کنونی ، پیشرفتهای جهان روز افزون است ولی در میان میلیونها تز و آزمون و برداشتهای دانشی و پژوهشنامه های گوناگون .... چه دانشمندی توانسته براز آفرینش دست یابد ؟ یا بیاید ودر راستای نوشته ای ما را از آن پرسش بی پاسخ
آگاه کند که : این آمدن ورفتنمان از بهر چیست و شگفتا که در چنین آشفته بازار ندانم کاریها و نا آگاهیها ، همچنان بازار منبر نشینان کینه توز و دشمن آفرین گرم گرم است وبا یاوری از نادانیهای گسترده در میان توده ی مردم نا آگاه ... مینشینند وبر میخیزند تا با زبان درازشان برای این وآن شاخ وشانه بکشند که اگر چنین وچنان نکنید ، برای خواسته ی آفریدگار !!! نابودتان میکنیم ! میروند و با پولهای هنگفت ، جنگ افزار هسته ای میسازند تا دمار از روزگار جهانیان در آورند ! که اگر دنباله رو ما نباشید ! سرتان را بباد داده اید ! و اینجا است که بیشتر وبیشتر باین بر آورد نزدیک تر میشویم که باورهای دینی در جهان ... نمودار افکندن جدائی میان ما وشما ودیگران است که اگر از این خواب بر نخیزیم .... نمیتوانیم بدانیم که بکجا میرویم ؟
در عشق تو گر دل بدهم ، جان ببرم
هر چه بدهم ، هزار چندان ببرم
با این سخن دل نشین از شاه درویشان ( حضرت مولانا ) آغازین این نوشتار را بر گزیدم تا نمایانگر نیک اندیشی ها ی ما ایرانیان باشد که در کران بکران جهان گسترده ، هر کجا که هستیم ، از درونمان همان نیکو نگری هاست که به بیرون میتراود و نا آگاه ! همانیم که بودیم و هستیم وخواهیم بود ، مهر را از درونمان نمیتوان پاک کرد چون با مهر ورزی بار آمدیم ومهمان نوازی در خونمان میجوشد و جدا از مهر نمیتوانیم زندگی کنیم ، تا بوده ، خواهان نیک نگری بوده ایم و از نیک اندیشیها ، پیشینه ای دراز داریم ، و مولوی چه زیبا و دل نشین از آن خواسته و پرداخته ی توده ها سخن میگوید ، اگر مهری از کسی ببینیم ، آنرا بگونه های رنگارنگ تاوان میدهیم ، اگر بجائی فراخوانده میشویم و از ما پذیرائی گرمی میشود ، میکوشیم در آینده ای نزدیک ، مهمانی شکوهمند تری را برای فراخوانی از آنان بر پا کنیم ! در تلاشیم تا سفره ی ما رنگارنگ تر باشد و ایراد گیران براین ویژگیهایمان بر چسب چشم هم چشمی را میزنند ونا آگاهند که چنین نیست ، خوی ما از دورانهای دور همین بوده وخواهد بود ، دوست داریم هر چه را گرفته ایم ، هزار چندان بر گردانیم و سخن مولانا پیرامون همین زیبا اندیشیها دور میزند . شور بختانه در راستای دگرگونیهای پر فراز ونشیبی که سرزمینمان ایران را در بر میگیرد ، باورهای دینی ، کارساز و میان مردم جدا آفرین بوده اند ، سود جویان دینی با یاری از زبان دراز خود ، ترساها را از یهودیان ایران جدا کردند و مسلمان باورمند ، یهودی را از خود دور دانست ! چرا ؟ که باورهای دینی آن کیش ، با دگر کیشان ! همخوانی نداشت ؛ مسلمان ، بر آفریدگار کهکشانها نیایش میکرد و یهودی هم همان کرناشها را بایزد مینمود ! ولی بباور سود جویان ، خدای ترسا را با خدای مسلمان وپروردگار یهود .... نمیشد در یک راستا نهاد ! آن کیش ، گوئی خدای دیگری داشت که باورمندان دیگر را از خود نمیدانست ، گوئی یک دشمنی ژرف ، میان باورمندان ریشه دوانده بود و بزرگان کیش ، با آوردن نمونه های خود ساخته ! تا توانستند ، دیوارهای بلند را میان باورمندان بآسمان کشیدند ، دوری وجدائی میان این وآن گسترده وگسترده تر شد و بجنگها و خونریزیها و کشت وکشتار ها گرائید و چوب آن نا همخوانیها را تا بامروز میخوریم وایستاده در خوابیم ، ترسا چشم دیدار از یهودی را نداشت ومسلمان ، بریهودی میتاخت ! چرا ؟ که سود جویان، کینه ای دور ودراز با دینهای یهود و ترسا دارند و شور بختانه نمیدانستند و نمیدانند که ؛
این همه جنگ وجدل ، حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی ! مسجد ومیخانه یکی است
این کوته اندیشیها و ندانم کاریها و نا هم خوانیها ، و مرگ ونیستی خواستن ها برای این و آن ... بازتابش جدائیها و برپائی دیوار های بلند است که در نوشتار تازه ی خود بنام باور ها ودیوار ها ... بآن پرداخته ام ، هر چه بیشتر بآن پژوهشها میپردازم ، بر شگفتیم افزوده میشود که چگونه شد که در این پانزده میلیارد سال که از پیشینه ی زمین گردان ، پیرامون خورشید میگذرد ! در این سه چهار هزار سال !!!! ( پانزده میلیارد رویاروی چهار پنج هزار سال ... نزدیک به هیچ ) جدائیها میان مردم گیتی پدیدار شد تا ترسا را از یهودی و مسلمان را از گبر جدا کند .
وجان سخنم با آنها است که در جامه ی آن کیش وردای آن باور رفته اند تا با ایراد ها و کینه توزیها و جنگ وغارت وچپاولها ، بر یهودی سرگردان ، برچسب آوارگی بزنند ، یهودی را کشنده ی مسیح بخوانند و مسلمان را وادار کنند تا بگبر وترسا با دیده ی دشمنی بنگرد .... چرا ؟؟!!
باور های دینی ، در راستای زمان ... برپا کننده ی دشمنی های ژرف است و نیاز به یک بیداری دارد و آن را باید جهان آزاد در آینده ای نه چندان دور ، با دیدی جهانی ، برای یک آینده ی تازه ونو به جهانیان پیش کش کند ، شاید مردم از خواب سه چهار هزار ساله بر خیزند وکمی ژرفتر از پیش بر جهان وکهکشانهای دور دست بنگرند وببینند که هستی ساز یا فرمانروای آفریدگار را چگونه میشود آزمود ، چگونه میشود پذیرفت که جهان گردان ، پانزده میلیارد سال است که میگردد و میلیونها سال است که جانداران بر پهنه ی آن زندگی میکنند ؛ و تنها در این سه چهار هزار سال !!! همه چیز دگر گون شد و جاندار دوپا ! خود را با دیگران بیگانه دید ! آن یکی ترسا شد ودیگری کلیمی و آن یکی گبر شد و دیگری بهائی یا بودائی یا صوفی وارمنی ومسیحی و....... مگر مادران بار دار ، در درون خود نوزاد را یکسان نمیزایند ؟ مگر کودک تایلندی با بچه چینی و هندی و اروپائی وآمریکائی و.... همگان ده انگشت در دست وپا ندارند که دارند ! مغزشان دور وبر یک چیز نمیاندیشد ؟ راه رفتنشان با نشستنشان یکسان نیست ؟ پس آن جدائیها و نا هم خوانیهای بالا بلند برای چیست ؟ مگر اندیشه های ما بآن توان دست یافته که برای فرمانروا وآفریدگار کهکشانها بر آوردی داشته باشد ؟ چه کسی توانسته آفریدگار را در چارچوب دانش وبینش بازگو کند که پذیرای اندیشه هایمان باشد ! که بتوانیم بپذیریم ! که بدانیم از کجا آمده ایم وآمدنمان از بهر چه بود و اگر آمده ایم ! چرا میرویم ؟ آیا میتوان بر آن نا دانیها از شکوه آفریدگار ! مرزی کشید ؟ در این ده دوازده دهه ی کنونی ، پیشرفتهای جهان روز افزون است ولی در میان میلیونها تز و آزمون و برداشتهای دانشی و پژوهشنامه های گوناگون .... چه دانشمندی توانسته براز آفرینش دست یابد ؟ یا بیاید ودر راستای نوشته ای ما را از آن پرسش بی پاسخ
آگاه کند که : این آمدن ورفتنمان از بهر چیست و شگفتا که در چنین آشفته بازار ندانم کاریها و نا آگاهیها ، همچنان بازار منبر نشینان کینه توز و دشمن آفرین گرم گرم است وبا یاوری از نادانیهای گسترده در میان توده ی مردم نا آگاه ... مینشینند وبر میخیزند تا با زبان درازشان برای این وآن شاخ وشانه بکشند که اگر چنین وچنان نکنید ، برای خواسته ی آفریدگار !!! نابودتان میکنیم ! میروند و با پولهای هنگفت ، جنگ افزار هسته ای میسازند تا دمار از روزگار جهانیان در آورند ! که اگر دنباله رو ما نباشید ! سرتان را بباد داده اید ! و اینجا است که بیشتر وبیشتر باین بر آورد نزدیک تر میشویم که باورهای دینی در جهان ... نمودار افکندن جدائی میان ما وشما ودیگران است که اگر از این خواب بر نخیزیم .... نمیتوانیم بدانیم که بکجا میرویم ؟
۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه
باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر وحور
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
فرهنگ شکوهمند زادگاهمان ایران مالامال است از مهر ورزیهای مردمی و پیر فرزانه ی شیراز ( حافظ ) بالا نشین سخنوران ما است که مردم داری را ببالا ترین ها برده ودیوان همایونیش ، نمایانگر نیک اندیشیهای مردمی است وهمان نیک اندیشیهای ژرف است که از ویژگیهای ما بشمار میرود.
دوستی درویش ستا دارم که هر سال پس از ماه ها تلاش وکوشش زندگی ، دو هفته را برای رهائی از خستگیهای سالانه بر میگزینیم وبگوشه ای از این جهان پهناور میرویم تا در این دو هفته بیاسائیم وخستگی سالانه را از تن برون کنیم و امسال ، سر از هلند و سپس سوئد در آوردیم و در پایان پایتخت آلمان را نیز دیدیم و خواسته ام از این گردشگری سالانه ، چکامه ای از پیر شیراز ( حافظ ) است که در لابلای پروازهایمان بر شادیهای درونمان میافزود ، امروز داشتن نرم افزار های همراه ، زندگی را آسانتر ودلنواز تر میکند ، یکی از برنامه های برادران کامکار را همراه داشتیم که بر پرده ی نرم افزار ، بهر شهر که میرسیدیم ، سفره ی میگساری دوستانه ی ما را ارجی دگر میداد ، بویژه ، نوای جان افروز استاد شهرام ناظری که در لابلای هنرمندیهای برادران وهمشیرگان کامکار ، زیبائیهای نوای کهن ایران زمین را ببالاترین ها میبرد وجان را در آمیخته با مهری دگر میکرد :
من ترک عشق و شاهد وساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم ودیگر نمی کنم
ایرانی ، دوست دار مهر ودوستی و ساغر وشراب است و در این چهارده سده ( صد ) که از هجوم تازیان بیابانگرد بر سرزمین در بندش میگذرد ، همیشه در میدان مبارزه با سیه اندیشانی بوده که در لفاف باورهای خشک و تند خویانه ی دینی کوشیده اند تا ایرانی را در بند خرافه اندیشی و سوگواری برای بیگانگان کنند و پیر شیراز ( حافظ ) با دکانداران ومنبر نشینان سیه کار ونیرنگ باز سر دشمنی دارد و با شمشیر قلم بر آنها میتازد :
باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
ببینید اندیشه ی پیر فرزانه ی ما تا چه مرزهائی از زیبا ستائی میرسد هنگامیکه باغ فردوس و نشستن با مهرویان و زندگی در کاخ های با شکوه را بدور میاندازد تا گوشه نشین کوی دوست شود و روانش در بهشت برین باد حافظمان که چنین اندیشه های دور پروازش را برای نشان دادن خواسته های توده ی مردم بکار میگیرد و دیوانش را از برگزیده ترین ها در میان مردم ایران میکند ومیدانیم که دیوان حافظ را فرهنگ دوستان سرزمینمان از نوشته های ورجاوند ( مقدس ) بشمار میاورند و اگر برزمین افتد ، بر داشته وبر دیده نهاده وبر آن بوسه میزنند و چه زیبا است گرامیداشت از سخنوری چون حافظ که مردم با فرهنگ ایران ، او را از بزرگترین وشکوهمند ترین سخنورانش میدانند و براستی ، چنین سخنوری را باید ستود :
تلقین ودرس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
با این پیام جانانه واز دل وجان بر خاسته ، بسنده بهمان توبه ی بشکسته میکند وباز میگوید که سد بار توبه کرده ودیگر نمیکند وهمین یکبار بس است ؛ تا اهل نظر را گویا و درس عبرت باشد وچه زیبا ودر لفاف سخن پسندیده اش بر خشک اندیشان سیه کار میتازد :
هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده ، سر بر نمیکنم
در گوشه وکنار میکده که جایگاه زنده دلان و دگر اندیشان و پیران روشن دل است ؛ چه یافته ؟ که سر را بر زمین افکنده واز خود بیخود شده و بر دل وجانش شادی وسرور آورده ؟ وچرا پیر شیراز ، در راستای اندیشه هایش ، همیشه روی بمیکده میآورد ؟ آیا این میگساریها را در درون میکده ها ودر کنار زنده دلان برای آن بر نگزیده تا بگونه ای آشکار بر سیه اندیشانی بتازد که رفتن بمیکده ها ونوشیدن شراب را بر او ودیگران بسته اند ؟ چرا حافظ از آنها بیمی ندارد ؟ چون او است که خواسته های مردمی را در راستای سخن دل انگیزش بدیگران پیش کش میکند ! اوست که خشک اندیشان را با فرزانگی دشنام میدهد وآنها را انگلی در درون توده ی مردم میداند که تلاشگر بر چیدن مهر ودوستی از درون مردمند و سوگواری و گریه وزاری بر بیگانگان را ، بزور درون فرهنگ ایران جای داده اند و ببینید چگونه بر آنها میخروشد :
ناصح ! به طعن گفت : رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست ! برادر ! نمی کنم !!!
گوئی شاه سخنوران ایران زمین ، این فرمایشات را امروز در میان توده ی مردم بیان میکند وفریاد میزند که هان ! چنین از من ومردمم نخواه که ترک مهر ودوستی کنم ! مرا بجنگ این وآن مبر ! من نیازی بدشمنی با آن واین !! ندارم ! مرا رها کن برادر وبگذار آسوده باشم !
این تقوی ام تمام ، که با شاهدان شهر
ناز وکرشمه بر سر منبر نمیکنم
آنچه بر روزگار مردمان ، بر سر منبر آورده اند را .... حافظ ، چه زیبا ودل نشین بیان میکند ونیاز ببازگوئی نیست و هر فرزانه ای میتواند برداشت دل پر خون حافظ را از دست سیه اندیشان ویرانگر که پیشینه ای دراز در فرهنگ پارسی دارند ....ببیند وداوری کند :
حافظ ! جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمی کنم !
هزاران هزار درود از دل وجان بر خاسته ام بتو ای پیر فرزانه ی دهر که این گونه زیبا ودل انگیز و از دل وجان بر خاسته بر نا بخردان جنگ آفرین و دد اندیشان دژخیم خوی میتازد و بانگ بلندش را که تا بام آسمانها را میلرزاند بفریاد میکشد که های منبر نشینان سیه کار ! بدانید که ما مردم اهورائی ایران تا زنده ایم ، دوست ستائیم و همگان را چون خود دوست داریم وهرگز جایگاه پیر مغان ودرویش ستایان را فراموش نمیکنیم و خاک بوس درگه دوست خواهیم ماند .
با خاک کوی دوست برابر نمی کنم
فرهنگ شکوهمند زادگاهمان ایران مالامال است از مهر ورزیهای مردمی و پیر فرزانه ی شیراز ( حافظ ) بالا نشین سخنوران ما است که مردم داری را ببالا ترین ها برده ودیوان همایونیش ، نمایانگر نیک اندیشیهای مردمی است وهمان نیک اندیشیهای ژرف است که از ویژگیهای ما بشمار میرود.
دوستی درویش ستا دارم که هر سال پس از ماه ها تلاش وکوشش زندگی ، دو هفته را برای رهائی از خستگیهای سالانه بر میگزینیم وبگوشه ای از این جهان پهناور میرویم تا در این دو هفته بیاسائیم وخستگی سالانه را از تن برون کنیم و امسال ، سر از هلند و سپس سوئد در آوردیم و در پایان پایتخت آلمان را نیز دیدیم و خواسته ام از این گردشگری سالانه ، چکامه ای از پیر شیراز ( حافظ ) است که در لابلای پروازهایمان بر شادیهای درونمان میافزود ، امروز داشتن نرم افزار های همراه ، زندگی را آسانتر ودلنواز تر میکند ، یکی از برنامه های برادران کامکار را همراه داشتیم که بر پرده ی نرم افزار ، بهر شهر که میرسیدیم ، سفره ی میگساری دوستانه ی ما را ارجی دگر میداد ، بویژه ، نوای جان افروز استاد شهرام ناظری که در لابلای هنرمندیهای برادران وهمشیرگان کامکار ، زیبائیهای نوای کهن ایران زمین را ببالاترین ها میبرد وجان را در آمیخته با مهری دگر میکرد :
من ترک عشق و شاهد وساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم ودیگر نمی کنم
ایرانی ، دوست دار مهر ودوستی و ساغر وشراب است و در این چهارده سده ( صد ) که از هجوم تازیان بیابانگرد بر سرزمین در بندش میگذرد ، همیشه در میدان مبارزه با سیه اندیشانی بوده که در لفاف باورهای خشک و تند خویانه ی دینی کوشیده اند تا ایرانی را در بند خرافه اندیشی و سوگواری برای بیگانگان کنند و پیر شیراز ( حافظ ) با دکانداران ومنبر نشینان سیه کار ونیرنگ باز سر دشمنی دارد و با شمشیر قلم بر آنها میتازد :
باغ بهشت و سایه ی طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
ببینید اندیشه ی پیر فرزانه ی ما تا چه مرزهائی از زیبا ستائی میرسد هنگامیکه باغ فردوس و نشستن با مهرویان و زندگی در کاخ های با شکوه را بدور میاندازد تا گوشه نشین کوی دوست شود و روانش در بهشت برین باد حافظمان که چنین اندیشه های دور پروازش را برای نشان دادن خواسته های توده ی مردم بکار میگیرد و دیوانش را از برگزیده ترین ها در میان مردم ایران میکند ومیدانیم که دیوان حافظ را فرهنگ دوستان سرزمینمان از نوشته های ورجاوند ( مقدس ) بشمار میاورند و اگر برزمین افتد ، بر داشته وبر دیده نهاده وبر آن بوسه میزنند و چه زیبا است گرامیداشت از سخنوری چون حافظ که مردم با فرهنگ ایران ، او را از بزرگترین وشکوهمند ترین سخنورانش میدانند و براستی ، چنین سخنوری را باید ستود :
تلقین ودرس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم
با این پیام جانانه واز دل وجان بر خاسته ، بسنده بهمان توبه ی بشکسته میکند وباز میگوید که سد بار توبه کرده ودیگر نمیکند وهمین یکبار بس است ؛ تا اهل نظر را گویا و درس عبرت باشد وچه زیبا ودر لفاف سخن پسندیده اش بر خشک اندیشان سیه کار میتازد :
هرگز نمیشود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده ، سر بر نمیکنم
در گوشه وکنار میکده که جایگاه زنده دلان و دگر اندیشان و پیران روشن دل است ؛ چه یافته ؟ که سر را بر زمین افکنده واز خود بیخود شده و بر دل وجانش شادی وسرور آورده ؟ وچرا پیر شیراز ، در راستای اندیشه هایش ، همیشه روی بمیکده میآورد ؟ آیا این میگساریها را در درون میکده ها ودر کنار زنده دلان برای آن بر نگزیده تا بگونه ای آشکار بر سیه اندیشانی بتازد که رفتن بمیکده ها ونوشیدن شراب را بر او ودیگران بسته اند ؟ چرا حافظ از آنها بیمی ندارد ؟ چون او است که خواسته های مردمی را در راستای سخن دل انگیزش بدیگران پیش کش میکند ! اوست که خشک اندیشان را با فرزانگی دشنام میدهد وآنها را انگلی در درون توده ی مردم میداند که تلاشگر بر چیدن مهر ودوستی از درون مردمند و سوگواری و گریه وزاری بر بیگانگان را ، بزور درون فرهنگ ایران جای داده اند و ببینید چگونه بر آنها میخروشد :
ناصح ! به طعن گفت : رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست ! برادر ! نمی کنم !!!
گوئی شاه سخنوران ایران زمین ، این فرمایشات را امروز در میان توده ی مردم بیان میکند وفریاد میزند که هان ! چنین از من ومردمم نخواه که ترک مهر ودوستی کنم ! مرا بجنگ این وآن مبر ! من نیازی بدشمنی با آن واین !! ندارم ! مرا رها کن برادر وبگذار آسوده باشم !
این تقوی ام تمام ، که با شاهدان شهر
ناز وکرشمه بر سر منبر نمیکنم
آنچه بر روزگار مردمان ، بر سر منبر آورده اند را .... حافظ ، چه زیبا ودل نشین بیان میکند ونیاز ببازگوئی نیست و هر فرزانه ای میتواند برداشت دل پر خون حافظ را از دست سیه اندیشان ویرانگر که پیشینه ای دراز در فرهنگ پارسی دارند ....ببیند وداوری کند :
حافظ ! جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمی کنم !
هزاران هزار درود از دل وجان بر خاسته ام بتو ای پیر فرزانه ی دهر که این گونه زیبا ودل انگیز و از دل وجان بر خاسته بر نا بخردان جنگ آفرین و دد اندیشان دژخیم خوی میتازد و بانگ بلندش را که تا بام آسمانها را میلرزاند بفریاد میکشد که های منبر نشینان سیه کار ! بدانید که ما مردم اهورائی ایران تا زنده ایم ، دوست ستائیم و همگان را چون خود دوست داریم وهرگز جایگاه پیر مغان ودرویش ستایان را فراموش نمیکنیم و خاک بوس درگه دوست خواهیم ماند .
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه
پیامی تازه از درویش
تازه ترین کتابی که مینویسم بنام باورها ودیوارها
چکیده ای از این کتاب پژوهشی : در راستای بیش از پانزده میلیارد سالی که از گردش این خاکدان میگذرد نگارشته شده وبباور پژوهشگران ، پیشینه ی کهکشانهای دور دست ،از دنیای ما بیشتر است و در این کهنه سرا که زندگی چهارپایان ودوپاها ( ما انسانها را نیز در بر میگیرد ) بدرازای ده میلیون سال وببالا میرسد ..... میدانیم وفرهیختگان بر این باورند که گردش کهکشانی چندین میلیارد ساله را نیروئی اداره میکند که در خور باورهای اندک ما نیست ، بسخنی دیگر ، مغز انسانی تاب بر آورد آن نیرو را ندارد ونا خود آگاه آمده ایم و بگونها هائی ، نامهائی بر آن نهاده ایم ، گروهی یهوه وگروهی دیگر اله وباورمندانی دیگر بر او نامهای خود ساخته را نهاده اند وما فارسی زبانان ، ایزد یکتا وبی همتا میخوانیمش وستایشها وکرناشها بر او میکنیم وبراستی که در خور هر ستایش وگرامیداشت است ، نیروئی ماورای اندیشه هایمان که نه زمان میشناسد ونه جائی را برایش میشود گنجاند ، آفریدگاری ک بر میلیاردها میلیارد اختران کوچک وبزرگ فرمان میراند با راه هائی چنان دور که باز اندیشه های ما توان بر آوردش را ندارد هنگامیکه میدانیم ، شتاب نور در هر دم چیزی نزدیک به 300 هزار کیلو متر است و درازای یک سال نوری به
9.331.200.000.000 کیلومتر میرسد و میدانیم که اخترهائی در آسمانها هستند که دوری آنها از جهان ما سر به میلیاردها سال نوری میزند ! در برابر چنین فرمانروائی ! که بر پهنه ی چنین سازمانی گسترده که در خور بر رسی ما نیست فرمان میراند .... چه میماند جز شگفتیها وسر فرود آوردنها وستایشها وپرستشها .... ودر چنین راستائی گام بر داشتن ، بر شگفتیها میافزاید و بجائی میرسیم که هر پرسشی را بی پاسخ میبینیم واندازه ی تیز هوشی ما در برابرش بپائین تر از هیچ میرسد :
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
با این پیش نگارش کوتاه بپرسشی میرسیم که باورهای سه چهار هزار سال کنونی را بزیر پرسشهای ژرف میبرد ، میدانیم که نیروئی که از آن یاد شد بر چرخش کهکشانها دست دارد ومیدانیم که آفریدگاری هست که زندگیها را اداره میکند و دنیا های دور ونزدیک را در دست توانمندش میچرخاند ، میدانیم که پیشینه ی جهان هستی سر به میلیاردها سال میزند وباورهای دینی ، چیزی نزدیک به پنج هزار سال است که در برابر چند میلیارد سال ، بهیچ نزدیک میشود واین پرسش بی پاسخ پیش میآید که چگونه شد که در آن دیر زمان چند میلیارد ساله از پیدایش زمین وزمان ، بیک باره در پنج هزار سال پیش باورهای دینی آغاز بخود نمائی کردند
وباورمندان چند گانه بر سرو روی هم پریدند وچنگها وکشتار ها برای هیچ وپوچ آغاز شد ، هر باورمندی روی بخواسته های خود زد وبیگانگان را از خود ندانستند ودیوارهای سر بآسمان کشیده پدیدار گشت ودشمنیها روز افزون در جائی که فرهیختگان وفرزانگان خوب میدانند که :
این همه جنگ وجدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی ، مسجد وبتخانه یکی است
دلپاک بودن وکسی را آزار ندادن ودزدی نکردن وپدر ومادر را گرامی داشتن ، گوشه هائی است از ده فرمان که بیاری اندیشمندی فرهیخته بنام موسی ، بجهانیان پیش کش شد وتا بامروز بر سر در ساختمانهای دادگستری جهان چشم را نوازش میدهد :
سخن سخنسرای نامدارمان سعدی بدل وجان شادی میبخشد:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد وجان شیرین خوش است
این گفته های شیرین در هر دلی مینشیند وشادی میآفریند ...و لی تا برچسب دین بر او زده شود ، مورد پذیرش دیگران نیست چون همان دیوارهای بلند را در پی دارد که بالای پنج هزار سال است بر پا کرده اند تا من وما وشما را از دیگران جدا سازند ، تا باورهای من را از شما پذیرا تر بنمایانند ! تا روند مرا در پرستش آفریدگار از روند دیگران جدا کنند وچرا ؟
این چرا ها که شمارشان بسیار است ، در لابلای کتاب با آنها روبر و خواهید شد تا داوری کنید که پرستش آفریدگار را نباید با باورهای دینی آمیخته کرد چون آن باورها در آمیخته با کین وستم وجنگ و دشمنیهای ریشه دار است و هستی بخش را با آن ها همخوانی نیست چون آن نیروی بیمرز را با باورهای ما چه کار و نیک اندیشیها ومردم داریها ودوستیها و ستایشها از آفریدگار را بگذاریم برای خودمان چون هستی بخش را هرگز نمیتوانیم در اندیشه هایمان بگنجانیم و ......
چگونه بپذیریم که آفریدگار کهکشانها ، باورمندان آن دین را از دیگران جدا میکند ! چگونه باور کنیم که چنین توانمندی با آن نیروی بی همتا ، من را از شما جدا میکند چون شما با من توفیر دارید ! چرا ؟ چون بگونه ای دیگر وبباوری دیگر او را ستایش میکنید !؟
بزودی این کتاب بچاپ میرسد
تازه ترین کتابی که مینویسم بنام باورها ودیوارها
چکیده ای از این کتاب پژوهشی : در راستای بیش از پانزده میلیارد سالی که از گردش این خاکدان میگذرد نگارشته شده وبباور پژوهشگران ، پیشینه ی کهکشانهای دور دست ،از دنیای ما بیشتر است و در این کهنه سرا که زندگی چهارپایان ودوپاها ( ما انسانها را نیز در بر میگیرد ) بدرازای ده میلیون سال وببالا میرسد ..... میدانیم وفرهیختگان بر این باورند که گردش کهکشانی چندین میلیارد ساله را نیروئی اداره میکند که در خور باورهای اندک ما نیست ، بسخنی دیگر ، مغز انسانی تاب بر آورد آن نیرو را ندارد ونا خود آگاه آمده ایم و بگونها هائی ، نامهائی بر آن نهاده ایم ، گروهی یهوه وگروهی دیگر اله وباورمندانی دیگر بر او نامهای خود ساخته را نهاده اند وما فارسی زبانان ، ایزد یکتا وبی همتا میخوانیمش وستایشها وکرناشها بر او میکنیم وبراستی که در خور هر ستایش وگرامیداشت است ، نیروئی ماورای اندیشه هایمان که نه زمان میشناسد ونه جائی را برایش میشود گنجاند ، آفریدگاری ک بر میلیاردها میلیارد اختران کوچک وبزرگ فرمان میراند با راه هائی چنان دور که باز اندیشه های ما توان بر آوردش را ندارد هنگامیکه میدانیم ، شتاب نور در هر دم چیزی نزدیک به 300 هزار کیلو متر است و درازای یک سال نوری به
9.331.200.000.000 کیلومتر میرسد و میدانیم که اخترهائی در آسمانها هستند که دوری آنها از جهان ما سر به میلیاردها سال نوری میزند ! در برابر چنین فرمانروائی ! که بر پهنه ی چنین سازمانی گسترده که در خور بر رسی ما نیست فرمان میراند .... چه میماند جز شگفتیها وسر فرود آوردنها وستایشها وپرستشها .... ودر چنین راستائی گام بر داشتن ، بر شگفتیها میافزاید و بجائی میرسیم که هر پرسشی را بی پاسخ میبینیم واندازه ی تیز هوشی ما در برابرش بپائین تر از هیچ میرسد :
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
با این پیش نگارش کوتاه بپرسشی میرسیم که باورهای سه چهار هزار سال کنونی را بزیر پرسشهای ژرف میبرد ، میدانیم که نیروئی که از آن یاد شد بر چرخش کهکشانها دست دارد ومیدانیم که آفریدگاری هست که زندگیها را اداره میکند و دنیا های دور ونزدیک را در دست توانمندش میچرخاند ، میدانیم که پیشینه ی جهان هستی سر به میلیاردها سال میزند وباورهای دینی ، چیزی نزدیک به پنج هزار سال است که در برابر چند میلیارد سال ، بهیچ نزدیک میشود واین پرسش بی پاسخ پیش میآید که چگونه شد که در آن دیر زمان چند میلیارد ساله از پیدایش زمین وزمان ، بیک باره در پنج هزار سال پیش باورهای دینی آغاز بخود نمائی کردند
وباورمندان چند گانه بر سرو روی هم پریدند وچنگها وکشتار ها برای هیچ وپوچ آغاز شد ، هر باورمندی روی بخواسته های خود زد وبیگانگان را از خود ندانستند ودیوارهای سر بآسمان کشیده پدیدار گشت ودشمنیها روز افزون در جائی که فرهیختگان وفرزانگان خوب میدانند که :
این همه جنگ وجدل حاصل کوته نظری است
گر نظر پاک کنی ، مسجد وبتخانه یکی است
دلپاک بودن وکسی را آزار ندادن ودزدی نکردن وپدر ومادر را گرامی داشتن ، گوشه هائی است از ده فرمان که بیاری اندیشمندی فرهیخته بنام موسی ، بجهانیان پیش کش شد وتا بامروز بر سر در ساختمانهای دادگستری جهان چشم را نوازش میدهد :
سخن سخنسرای نامدارمان سعدی بدل وجان شادی میبخشد:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد وجان شیرین خوش است
این گفته های شیرین در هر دلی مینشیند وشادی میآفریند ...و لی تا برچسب دین بر او زده شود ، مورد پذیرش دیگران نیست چون همان دیوارهای بلند را در پی دارد که بالای پنج هزار سال است بر پا کرده اند تا من وما وشما را از دیگران جدا سازند ، تا باورهای من را از شما پذیرا تر بنمایانند ! تا روند مرا در پرستش آفریدگار از روند دیگران جدا کنند وچرا ؟
این چرا ها که شمارشان بسیار است ، در لابلای کتاب با آنها روبر و خواهید شد تا داوری کنید که پرستش آفریدگار را نباید با باورهای دینی آمیخته کرد چون آن باورها در آمیخته با کین وستم وجنگ و دشمنیهای ریشه دار است و هستی بخش را با آن ها همخوانی نیست چون آن نیروی بیمرز را با باورهای ما چه کار و نیک اندیشیها ومردم داریها ودوستیها و ستایشها از آفریدگار را بگذاریم برای خودمان چون هستی بخش را هرگز نمیتوانیم در اندیشه هایمان بگنجانیم و ......
چگونه بپذیریم که آفریدگار کهکشانها ، باورمندان آن دین را از دیگران جدا میکند ! چگونه باور کنیم که چنین توانمندی با آن نیروی بی همتا ، من را از شما جدا میکند چون شما با من توفیر دارید ! چرا ؟ چون بگونه ای دیگر وبباوری دیگر او را ستایش میکنید !؟
بزودی این کتاب بچاپ میرسد
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه
۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه
آزمودم ، مرگ من در زندگی است
چون رهم از زندگی ، پایندگیست
نخستین پیامم را در آغاز سال 1389 با سخنی از پیر فرهیخته ی بلخ یا شاه درویشان ( حضرت مولانا ) آغاز میکنم که با مهر ودوستی آشنائی دیرینه داشت و نیک اندیشی ونیک نگری و زیبائی های زندگی را بگونه ای دگر مینگریست و این دنیای خاکی را راهی بسوی ناسوئیها وبیسوئیها میدانست .
بر داشتهای او از زندگی چنان گسترده بود که در اندیشه های ما نمیگنجد و همین زیبا اندیشیهای ژرف است که نامش را در جهان ببلندای کهکشانی رسانده واز او استوره ای ساخته که همگان میستایندش و در فراسوی اندیشه هایش بدنبال چیز هائی هستند که در روزگار ما کمیاب است :
آبی بزن از این می وبنشان غبار هوش
جز ماه عشق هر چه بود غبار بود
دوستداران شاه درویشان ، رو بفزونی هستند و هر هنگام در گوشه ای وکشوری از جهان بزرگداشتهاست که برایش بر پا میکنند وچرا !؟ پاسخ بآن بسیار ساده ودل انگیز است :
امروز رسانه های گروهی جهان چه چیزهائی را باندیشه ها یمان هدیه میدهند ؟، کشتارها ، رویدادهای تلخ راه ها وخود روهائیکه هر روز گروهی را در تصادفات نابود میکنند ، سیاست ها وسیاست بازیهای جهانی ،مرگهای پیش آمده از خود کشیها یا جنایتها وخروارها از رویدادهای تلخی که این خاکدان را در بر گرفته و همگان را خسته نموده .... تا کی جنگ وکشتار از این وآن و تا کی برای نابودی آن واین باید جنگ افزار ساخت ؟ و اینجاست که اندیشه ها روی بجای دیگری میآورند که برایشان ناشناخته است ! روی بمهر ومهرورزی ودگر اندیشیهای ژرف ، روی بزیبا نگری و آرامش خواهی وآسایش وگریز از اینهمه سیاهیهائی که پیرامونمان را فراگرفته وروزگار را بر ما ودیگران تلخ کرده و اینجاست که اندیشه های آن فرهیخته نامدار بیاریمان میآید تا دگر گون شویم وبرای چند دمی از این دنیای مالامال از دردها فرار کنیم:
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو !
او در زندگی 68 ساله خود ، با آن بار دانش وبینش و دانائی ، پی برده بود که زندگی را باید از دریچه ی دیگری نگریست و خواسته ها را در آرایشی دگر گنجاند :
ای عشق ! عقل را تو پراکنده گوی کن
ای عشق ! نکته های پریشانم آرزوست
پراکنده گوئیهایش بدنبال مهر روانند و سخنش را رنگی دگر وبوی دگر است که تا کنون ندیده ایم :
گر چشم وجان عاشقان چون ابر طوفان بار شد
اما دل اندر تن چو برقها رخشان شود
مزه مزه کردن وچند بار سخنش را در اندیشه گنجاندان بر درونمان میل بزندگی را گسترده تر میکند :
چون خیره شد زاین می سرم خامش کنم خشک آورم
لطف وکرم را نشمرم که آن در نیاید در عدد !
میگساری را آنگونه که در اندیشه ها نمیگنجد بآرایش سخن میآورد و ایزد را دل نشین تر از دکانداران دین
بمیدان داوری میکشاند ، خداوند او میگساران را بدوزخ نمیفرستد و زنان را بزیر سیاهی چادر نمیکشاند :
ما مست شدیم ودل رها شد ؛ از ما بگریخت تا کجا شد ؟
او جای دگر نرفته باشد ، او جانب خلوت خدا شد
ودر سروده ای دیگر :
یک دست جام باده ویک دست زلف یار
رقصی چنین ! میانه ی میدانم آرزوست !!
چرا پیر بلخ چنین آرزوئی را در سر میپروراند !؟ چون در دوران او نیز سیاه اندیشان خرافات پیشه که چنگ بر زندگی توده ی مردم انداخته اند .... فراوانند و او با یاری از دوستان ونزدیکانش بسرکردگی حسام الدین چلپی که از جوانمردان ترک بود و ورهبری گروه اخیان را در دستهای توانمندش داشت بمیدان مبارزه آمده بود که بر پوزه ی نابخردان بکوبد تا زندگی را آنگونه بر مردمان سیاه نکنند :
جهان از ترس می درد وجان از عشق میپرد
که مرغان را برشک آرم زپروازم همین ساعت
مولانا ، سیه چهرگان سیه کار را خوب میشناسد وآموزگارش ، همان قلندر نامدار ( شمس تبریزی ) که او را از فقیهی فتوا دهنده بدرویشی بی همتا مبدل کرد.... باو آموخته بود که با چه کسانی خوب تا کند وبا چه کسانی مبارزه را آغاز نماید :
امروز چه روز است ؟ بگو روز سعادت
این قبله ی دل کیست ؟ بگو جان خرابات
ما از لب ودندان اجل هیچ نترسیم
چون زنده شدیم از بت خندان خرابات
وکج اندیشان از شنیدن چنین سخنانی نا خرسندند و همانها بودند که شمس تبریزی را از قونیه بدر بردند و بباور گروهی از پژوهشگران، کشتند تا شاید اندیشه ی مولانا را دگر باره بسوی آنها بکشانند و نشد !
زهی می که اندر آن دست است هیهات
که عقل کل بدو مست است هیهات
بده آن پیر را جامی وبنشان
که اینجا پیر بایسته است هیهات
می ای در کش بنام دلربائی
که بس زیبا وبر جسته است هیهات
واو همچنان خواهان مهر ودوستی وبرادری وبرابری میان همگان است واز دد اندیشان و بد خواهان گله مند ،
او از آنان باک ندارد ولی میسوزد وآب میشود هنگامیکه میبیند که کوته اندیشیها وخرافات ها را با چه ترفندها در توده ی مردم فرو برده اند و آنچنان پیروز مردانه در کارشان وارند.
تو چشم شیخ را دیدن میاموز !!!
فلک را راست گردیدن میاموز
دل مظلوم را ایمن کن از ترس
دل او را تو لرزیدن میاموز
تو ظالم را مده رخصت به تا ئویل
ستیزا را ستیزیدن میاموز!!!
ورویا رویشان میایستد ودرفش مهر را بر رخشان میکشد و افسوس که پس از هشت سد ( صد ) سال که از مرگش میگذرد ، هنوز میبینیم که خرافات تا چه مرزهائی در اندیشه های توده ی مردم رخنه کرده .
چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنان استم چنان استم من امروز
چون رهم از زندگی ، پایندگیست
نخستین پیامم را در آغاز سال 1389 با سخنی از پیر فرهیخته ی بلخ یا شاه درویشان ( حضرت مولانا ) آغاز میکنم که با مهر ودوستی آشنائی دیرینه داشت و نیک اندیشی ونیک نگری و زیبائی های زندگی را بگونه ای دگر مینگریست و این دنیای خاکی را راهی بسوی ناسوئیها وبیسوئیها میدانست .
بر داشتهای او از زندگی چنان گسترده بود که در اندیشه های ما نمیگنجد و همین زیبا اندیشیهای ژرف است که نامش را در جهان ببلندای کهکشانی رسانده واز او استوره ای ساخته که همگان میستایندش و در فراسوی اندیشه هایش بدنبال چیز هائی هستند که در روزگار ما کمیاب است :
آبی بزن از این می وبنشان غبار هوش
جز ماه عشق هر چه بود غبار بود
دوستداران شاه درویشان ، رو بفزونی هستند و هر هنگام در گوشه ای وکشوری از جهان بزرگداشتهاست که برایش بر پا میکنند وچرا !؟ پاسخ بآن بسیار ساده ودل انگیز است :
امروز رسانه های گروهی جهان چه چیزهائی را باندیشه ها یمان هدیه میدهند ؟، کشتارها ، رویدادهای تلخ راه ها وخود روهائیکه هر روز گروهی را در تصادفات نابود میکنند ، سیاست ها وسیاست بازیهای جهانی ،مرگهای پیش آمده از خود کشیها یا جنایتها وخروارها از رویدادهای تلخی که این خاکدان را در بر گرفته و همگان را خسته نموده .... تا کی جنگ وکشتار از این وآن و تا کی برای نابودی آن واین باید جنگ افزار ساخت ؟ و اینجاست که اندیشه ها روی بجای دیگری میآورند که برایشان ناشناخته است ! روی بمهر ومهرورزی ودگر اندیشیهای ژرف ، روی بزیبا نگری و آرامش خواهی وآسایش وگریز از اینهمه سیاهیهائی که پیرامونمان را فراگرفته وروزگار را بر ما ودیگران تلخ کرده و اینجاست که اندیشه های آن فرهیخته نامدار بیاریمان میآید تا دگر گون شویم وبرای چند دمی از این دنیای مالامال از دردها فرار کنیم:
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو !
او در زندگی 68 ساله خود ، با آن بار دانش وبینش و دانائی ، پی برده بود که زندگی را باید از دریچه ی دیگری نگریست و خواسته ها را در آرایشی دگر گنجاند :
ای عشق ! عقل را تو پراکنده گوی کن
ای عشق ! نکته های پریشانم آرزوست
پراکنده گوئیهایش بدنبال مهر روانند و سخنش را رنگی دگر وبوی دگر است که تا کنون ندیده ایم :
گر چشم وجان عاشقان چون ابر طوفان بار شد
اما دل اندر تن چو برقها رخشان شود
مزه مزه کردن وچند بار سخنش را در اندیشه گنجاندان بر درونمان میل بزندگی را گسترده تر میکند :
چون خیره شد زاین می سرم خامش کنم خشک آورم
لطف وکرم را نشمرم که آن در نیاید در عدد !
میگساری را آنگونه که در اندیشه ها نمیگنجد بآرایش سخن میآورد و ایزد را دل نشین تر از دکانداران دین
بمیدان داوری میکشاند ، خداوند او میگساران را بدوزخ نمیفرستد و زنان را بزیر سیاهی چادر نمیکشاند :
ما مست شدیم ودل رها شد ؛ از ما بگریخت تا کجا شد ؟
او جای دگر نرفته باشد ، او جانب خلوت خدا شد
ودر سروده ای دیگر :
یک دست جام باده ویک دست زلف یار
رقصی چنین ! میانه ی میدانم آرزوست !!
چرا پیر بلخ چنین آرزوئی را در سر میپروراند !؟ چون در دوران او نیز سیاه اندیشان خرافات پیشه که چنگ بر زندگی توده ی مردم انداخته اند .... فراوانند و او با یاری از دوستان ونزدیکانش بسرکردگی حسام الدین چلپی که از جوانمردان ترک بود و ورهبری گروه اخیان را در دستهای توانمندش داشت بمیدان مبارزه آمده بود که بر پوزه ی نابخردان بکوبد تا زندگی را آنگونه بر مردمان سیاه نکنند :
جهان از ترس می درد وجان از عشق میپرد
که مرغان را برشک آرم زپروازم همین ساعت
مولانا ، سیه چهرگان سیه کار را خوب میشناسد وآموزگارش ، همان قلندر نامدار ( شمس تبریزی ) که او را از فقیهی فتوا دهنده بدرویشی بی همتا مبدل کرد.... باو آموخته بود که با چه کسانی خوب تا کند وبا چه کسانی مبارزه را آغاز نماید :
امروز چه روز است ؟ بگو روز سعادت
این قبله ی دل کیست ؟ بگو جان خرابات
ما از لب ودندان اجل هیچ نترسیم
چون زنده شدیم از بت خندان خرابات
وکج اندیشان از شنیدن چنین سخنانی نا خرسندند و همانها بودند که شمس تبریزی را از قونیه بدر بردند و بباور گروهی از پژوهشگران، کشتند تا شاید اندیشه ی مولانا را دگر باره بسوی آنها بکشانند و نشد !
زهی می که اندر آن دست است هیهات
که عقل کل بدو مست است هیهات
بده آن پیر را جامی وبنشان
که اینجا پیر بایسته است هیهات
می ای در کش بنام دلربائی
که بس زیبا وبر جسته است هیهات
واو همچنان خواهان مهر ودوستی وبرادری وبرابری میان همگان است واز دد اندیشان و بد خواهان گله مند ،
او از آنان باک ندارد ولی میسوزد وآب میشود هنگامیکه میبیند که کوته اندیشیها وخرافات ها را با چه ترفندها در توده ی مردم فرو برده اند و آنچنان پیروز مردانه در کارشان وارند.
تو چشم شیخ را دیدن میاموز !!!
فلک را راست گردیدن میاموز
دل مظلوم را ایمن کن از ترس
دل او را تو لرزیدن میاموز
تو ظالم را مده رخصت به تا ئویل
ستیزا را ستیزیدن میاموز!!!
ورویا رویشان میایستد ودرفش مهر را بر رخشان میکشد و افسوس که پس از هشت سد ( صد ) سال که از مرگش میگذرد ، هنوز میبینیم که خرافات تا چه مرزهائی در اندیشه های توده ی مردم رخنه کرده .
چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنان استم چنان استم من امروز
۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه
نوروزتان پیروز وهر روزتان نوروز
چهار شنبه، 2010/03/10
چه زیبا تر که با سروده ای از فردوسی
(پیر فرزانه ی توس)
که بزبان شیوا وورجاوند پارسی مهر میورزید ؛ آغاز کنم
همان آفریننده ی شاهنامه که براستی شناسنامه ی
ایران وایرانیش باید شمرد
همان راد مردی که بیمرز برای پاکسازی زبان پارسی
از واژه های بیگانه در تلاشی دامنگیر بود
ودر راستای شاهنامه ، کمتر با واژه های بیگانگان روبرو میشویم
جهان انجمن شد بر تخت اوي
از آن بر شده فره بخت اوي
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين
بر آسوده از رنج تن، دل ز کين
به نوروز نو شاه گيتي فروز
بر آن تخت بنشست فيروزروز
بزرگان به شادي بياراستند
مي و رود و رامشگران خواستند
فرا رسیدن نوروز باستانی را که بازتابی است از اندیشه های اهورائی در سرزمین زادگاهمان ایران ، بشما شاد باش میگویم باشد که آینده ای دلچسب تر وشیرین تر از امروز ، زادگاهمان را در بر گیرد
دوستیها ومهر خواهیها وآشتی جوئیها جای نشین مرگ برای این وآن خواستنها شود
مهر اهورائی ایرانی که بیش از شش هزار سال است بر این سرزمین میتابد ، بدرخشش پیشینه دار خود برگردد واز پس ابرهای سیاه خرافات بدر آید
کینه توزیها ودشمن تراشیها از پهنه ی ایران زدوده شود وبجایش آشتی جوئیها وروبوسیها بر دوست وبیگانه دو باره در آن سرزمین از سر گرفته شود.
دانش وبینش را بجای پیگیری برای رسیدن بجنگ افزار هسته ای وکشتار همگانی ! در راه بهروزی ونیک اندیشی وبهبودی وپاکسازی بیماریها از پهنه ی گیتی بمیان آوریم
دوباره از کوچه وبازار ودر ودشت آواز چنگ وچغانه وپایکوبیهای پیشینه دار
از سر گرفته شود وزن ومرد ایرانی دست افشانی وروبوسی ومهرورزیهای
آشکار ودر آمیخته با همکاریهای گذشته را آغاز کنند
زن ایرانی که روزی در دوران خشایارشاه بر نیروی دریائی ایران ( آرتیمس )
فرمان میراند دوباره با همکاریهای تنگاتنگ مردان دگر اندیش
تلاش وکوشش خود را برای پیشبرد ایران وایرانی از سر گیرد
چه زیباست بر آن روز فرخنده نگریستن واز شادی گریستن
شادکامیتان را آرزومندیم
ژانت وهمایون
چهار شنبه، 2010/03/10
چه زیبا تر که با سروده ای از فردوسی
(پیر فرزانه ی توس)
که بزبان شیوا وورجاوند پارسی مهر میورزید ؛ آغاز کنم
همان آفریننده ی شاهنامه که براستی شناسنامه ی
ایران وایرانیش باید شمرد
همان راد مردی که بیمرز برای پاکسازی زبان پارسی
از واژه های بیگانه در تلاشی دامنگیر بود
ودر راستای شاهنامه ، کمتر با واژه های بیگانگان روبرو میشویم
جهان انجمن شد بر تخت اوي
از آن بر شده فره بخت اوي
به جمشيد بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودين
بر آسوده از رنج تن، دل ز کين
به نوروز نو شاه گيتي فروز
بر آن تخت بنشست فيروزروز
بزرگان به شادي بياراستند
مي و رود و رامشگران خواستند
فرا رسیدن نوروز باستانی را که بازتابی است از اندیشه های اهورائی در سرزمین زادگاهمان ایران ، بشما شاد باش میگویم باشد که آینده ای دلچسب تر وشیرین تر از امروز ، زادگاهمان را در بر گیرد
دوستیها ومهر خواهیها وآشتی جوئیها جای نشین مرگ برای این وآن خواستنها شود
مهر اهورائی ایرانی که بیش از شش هزار سال است بر این سرزمین میتابد ، بدرخشش پیشینه دار خود برگردد واز پس ابرهای سیاه خرافات بدر آید
کینه توزیها ودشمن تراشیها از پهنه ی ایران زدوده شود وبجایش آشتی جوئیها وروبوسیها بر دوست وبیگانه دو باره در آن سرزمین از سر گرفته شود.
دانش وبینش را بجای پیگیری برای رسیدن بجنگ افزار هسته ای وکشتار همگانی ! در راه بهروزی ونیک اندیشی وبهبودی وپاکسازی بیماریها از پهنه ی گیتی بمیان آوریم
دوباره از کوچه وبازار ودر ودشت آواز چنگ وچغانه وپایکوبیهای پیشینه دار
از سر گرفته شود وزن ومرد ایرانی دست افشانی وروبوسی ومهرورزیهای
آشکار ودر آمیخته با همکاریهای گذشته را آغاز کنند
زن ایرانی که روزی در دوران خشایارشاه بر نیروی دریائی ایران ( آرتیمس )
فرمان میراند دوباره با همکاریهای تنگاتنگ مردان دگر اندیش
تلاش وکوشش خود را برای پیشبرد ایران وایرانی از سر گیرد
چه زیباست بر آن روز فرخنده نگریستن واز شادی گریستن
شادکامیتان را آرزومندیم
ژانت وهمایون
۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سهشنبه
آشنائی با یکی از بزرگان ایرانی تبار در کشور دانش پژوی اسرائیل
کسانیکه با این رسانه ی درویشی آشنائی دارند ، میدانند که اندیشه هایش گرداگرد کسانی است که بگونه ای در فرهنگ شکوفای ایران وبزرگداشت از آن ، دست اندر کار بوده اند واینبار سخن از رادمردی فرزانه است که در کشور اسرائیل زندگی میکند وسالها است در بازتاب درخشش دو فرهنگ عبری وپارسی کوشا بوده وهست ، دکتر مئیر عزری ، ازفرزانگان فارسی زبان در کشور اسرائیل است که دیشب در راستای بزرگداشتی از او ( سالروز 85 سال از تولد ایشان ) در یکی از تالارهای اورشلیم ، سازمان جهانی مراکشی تباران اسرائیل ، خدمات وی را مورد ستایش قرار داده وگوشه هائی از زندگی در آمیخته با کارنامه ای ارزنده و پر بار او را مورد بر رسی قرار دادند
که برای بیشتر فرا خوانان تازگی داشت ، مردی خود ساخته ووابسته بفرهنگ ایران زمین ، زاده ی اصفهان
که در دوران زندگی وفراز ونشیبهایش ، تا توانسته راه گشا بوده است
مئیر عزری نخستین فرستاده ی ( سفیر ) کشور اسرائیل در ایران بشمار میآید
وی در بهبودی پیمانهای میان دو کشور در دوران فرمانروائی پهلوی ( 1958 تا 1975 ) بسیار کار ساز بوده اند و در پیاده کردن برنامه هائی برای مهاجرت یهودیان ایران بسرزمین پدری کوشابوده اند
ایشان در راستای دو کتاب ارزنده ، یادمانده های خود را بگونه ای گسترده مورد بر رسی نهاده است
شیمعون پرس ریاست جمهوری اسرائیل در باره ی ایشان چنین مینویسند :
از سالهای بسیار دور، شاید هم از نسل پیش به این سو، آقای مئیر عزری، یکی از سران یهودیان ایران و سفیر اسرائیل در ایران بوده که برای همگان چهرهای شناخته شدهاست. دشوار بتوان میان ما اسرائیلیها کسی را یافت که مانند وی از پیچ و خمهای تاریخ و سیاست ایران آگاه باشد. مئیر عزری هم زبان ایرانیان را خوب میداند، هم با فرهنگ ایرانی به خوبی آشناست.
از ارزنده ترین کارهای فرهنگی ایشان برپائی کانون پژوهشی تاریخ و فرهنگ ایران وخلیج همیشه ایرانی فارس در دانشگاه حیفا در اسرائیل است.
ایشان را سالیان دراز است که میشناسم ، در برپائی انجمن دوستداران شاه درویشان ( مولانا ) در اسرائیل
همیشه از مشوقین راستینم بوده اند ، خاطره ای از ایشان را در مورد مولانا بازگو میکنم :
زنده یاد استاد فروزانفر از مولوی شناسان بنام بودند که سروده های ویراستاری شده دیوان شمس را بزیر چاپ بردند که از شاهکارهای ادبی گیتی بشمار میآید ، این رویداد را از زبان خود دکتر مئیر عزری بشنوید
، روزی در دفتر سفارت خانه در تهران ، داوید بن گوریون نخست وزیر اسرائیل بمن زنگ زدند ، پرسیدند با استاد فروزانفر آشنائی دارید ؟ پاسخ دادم خیر ، گفتند با ایشان تماس بگیرید وازشان دعوت کنید چند روزی مهمان ما در اسرائیل باشند ، باستاد زنگ زدم وبرای دیدنشان بدانشگاه رفتم ، مردی فرهیخته ودرویش مسلک بود ، خواسته ی نخست وزیر اسرائیل را با ایشان در میان نهادم وازشان دعوت نمودم چند روزی باسرائیل بروند که با مهری از دل وجان بر خاسته پذیرفتند ، با ایشان باسرائیل رفتیم و در کنار داوید بن گوریون نشستیم ، یاد آور شوم که ایشان مردی بسیار فرهیخته بودند ومولوی را بخوبی میشناختند و خواهان این بودند که آگاهیهای بیشتری ازآن فرزانه بیابند ، پس از آن آشنائی ، هنگامیکه بن گوریون از پست نخست وزیری کناره گیری کرد ودر خانه ی خود بپژوهشهای گسترده ی علمی پرداخت ، بار دیگر بمن زنگ زدند وخواهان دیدار تازه ای از استاد فروزانفر شدند که این بار این دیدار ، یک هفته بدرازا کشید وایشان با استاد فروزانفر روزها نشستند و شخصیت ویژه مولوی را با هم مورد بر رسی نهادند .
دیشب دکتر مئیر عزری را پس از سالها آشنائی ، بیشتر شناختم و کارهای بر جسته ایشان که هرگز از زبان خودشان بیان نشده بود را از زبان آشنایانش شنیدم که بر میزان ارادتم بر او افزود ،
۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه
یکی از دو شنبه های بهمن ماه 1388
برابر 25 ژانویه ی 2010–01–25
آفریدگار کهکشانها و خدای ستم پیشگان یکی است ؟
خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت
در آب وخاک جهان دانه ی جدائی را
پژوهشگران بر این باورند که این خاکدان , پانزده میلیارد سال است که بدور خورشید میچرخد که کم زمانی نیست ,
در لابلای این دوران دراز , جاندارانی در پی ا ُ فت وخیز های گوناگون که برپهنه ی جهان روی داده , بروی خشکیهای پنجگانه پدیدار شده اند که کاری به چگونگی آفرینششان نداریم , اگر باورهای دینی را بکناری نهیم وپیدایش جانداران را از دریچه ی برداشتهای دانشی بر رسی کنیم بچیزی میان هشت میلیارد سال از پیدایش جانداران و بالای چهار میلیارد سال از پیدایش مرد وزن میرسیم که این شماره هم زمانی بسیار دراز است ,
آن چند میلیارد سال از پیدایش مرد وزن را اگر با پنج هزار سالی که از گسترش دین در جهان میگذرد روبرو کنیم بچیزی نزدیک بهیچ میرسیم و خواسته ام در همین جا گسترده میشود که توده ی مردمی در پهنه ی گیتی پیشینه ای چند میلیارد ساله دارد و باورهای دینی , نزدیک به پنج هزار سال !
کاری هم به بزرگواران ورهبران کیش ها ندارم و همگان , برایم انسانند , با هر ایده و وابستگی دینی و در هر گوشه ای که زندگی میکنند.
نکته ای که برگزیده ام تا نوشتارم را بر آن پیاده کنم , پشتوانه هائی است که برگزیدگان باورهای دینی در لابلای خواسته هایشان بتوده ی مردم شناسانده اند .... برای نمونه وابستگان آن دین , از کیش های دیگر خوششان نمیآید و بر چسبهای گوناگون را برای جدائی میان مردمان در اندیشه هایشان پرورانده اند و پخش کرده اند ودشمنی های دیرینه را بگونه های از پیش آراسته شده و من در آوردی بگوش مردمان رسانده اند ،
جنگ های چهارسد ( صد ) صلیبی میان مسیحیان ومسلمانان نمونه ی روشن آن دشمن تراشیها است .
بپذیریم که آفریدگار کهکشانها , آنگونه که بر روند آفرینش فرمانروائی میکند , بیگمان دیرینه ای ورای پانزده میلیارد سال دارد ! وهیچکس آگاه نیست که آن توانمند! خواسته اش از آفرینش چیست .
اندیشه های مردمی بگونه هائی از آن نیروی هستی ساز یاد میکنند که در چارچوب باورهای دینی نمیگنجد و بسخنی دیگر گستردگی وتوانمندی چنین هستی سازی در خور داوری ما خاکیان نیست وواژه ی داوری را از آن بکار بردم که بفراسوی بازتاب نیروی ایزدی گره میخورد که ما خاکیان از آن ناآگاهیم و خواه ناخواه نمیتوانیم از باز تاب درخشش آن نیرو سخنی بگوئیم ... اگر باین نکته بیاندیشیم که آفریدگار کهکشانها ، چیزی نیست که در خور اندیشه های ما باشد ! میتوانیم پاسخی برای این پرسش پنج هزار ساله بیابیم که مغز ما توان درک نیروی ایزدی را ندارد ، بسخنی دیگر ؛ چنین نیروئی که میلیارد در میلیارد دنیاهای چند هزار برابر بزرگتر از جهان ما را بزیر فرمان دارد .... او را با ما کمترینها چه کار !؟
مانند این میماند که بنشینیم و با مورچه ای گفتگو کنیم و راهنمایش در بهبود زندگی باشیم ! ما را با مورچه چه کار ، همانگونه که خدا را با ما چکار ، چنین فرمانروائی ، چه نیازی بما دارد ، هنگامیکه بیشمار کهکشانهای دور افتاده را میپروراند وکس را از اندیشه ی او آگاه نیست و چنین نیروئی ، که کهکشانها را اداره میکند ! بیاید و با کسی آغاز سخن کند ؟ آیا میشود پذیرفت !؟
آیا برداشتهای ما از او و آنچه از او در اندیشه هایمان گنجانده ایم با خود او و روش فرمانروائی او همخوانی دارد !؟ آیا چنین نیروئی چشم براه من کمترین است که ستایشش کنم !؟ ( وستایش میکنم چون در خور هر نیایشی است ) واگر نکنم مرا بدوزخ میفرستد ؟ ، این دوزخ ! آیا بازتاب اندیشه ی کسانی نیست که آنرا در مغز ما پیاده کرده اند !؟ آیا دوزخ را در اندیشه های خودمان نساخته ایم واز آن نترسیده ایم ؟ آیا بر آوردهای دانش امروزی که سر بکهکشانها کشیده ! باورهای کهنه ی دینی را میپذیرد !؟
میدانیم که خداوند ، بر گردش پایان نا پذیر این گیتی و کهکشانها فرمانرواست ومیدانیم که چنین نیروئی در خور ستایش وکرناش است ومیدانیم که پناه بردن بر او آرام بخش جان وروان است ودلبستگی باو ، زندگی را زیبا تر میکند ........ ولی آیا چنین فرمانروائی ، چنین نیروئی که در خور اندیشه های ما نیست ، نیاز بکسانی دارد که خود را باو نزدیک تر از ما میبینند !؟ که با نیرنگ وترفند های گوناگون در راستای این چهار پنج هزار ساله از پیدایش دین .... آمده اند ودنیا را بخاک وخون نشانده اند تا باورهای سیاه دینی خود را در اندیشه ها فرو برند!؟ آیا میشود پذیرفت که آن فرمانروا را چنین نمایندگانی باشد !؟ چنین خون آشامانی که برای رسیدن بخواسته های اهریمنی خود ، با یاوری از پروردگار ! آنچه ترس وبیم وسیاهکاری وشمشیر زنی بر این وآن را ببازار آوردند وکشتند وبردند وبخاک وخون نشاندند که آری آنچه ما میکنیم ! خواست پروردگار است ! خواست اوست که گوش تا گوش ، سر کسی را ببرند ؟! چنین نیروئی نیاز بآن دارد که دژخیمانی خون آشام را که بیمارانی روانی هستند بجهان بیاورد تا از او پیروی کنند !؟
این خداست که آنها در اندیشه های پلید خود ساخته اند !؟ یا آن خداست که بر گردش بی پایان میلیارد ها ستاره وکهکشان وخورشید و .... فرمانرواست .
آیا خدای آنها که شمشیر بر دست گرفته وبر سر در دوزخ نشسته را بپذیریم یا خدای راستین و آفریدگار همه چیز را ! آیا براستی هنگام آن فرا نرسیده که ایزد را از دید دیگری که با خرافات هم خوانی ندارد بپذیریم وسر را بر او فرود آوریم واز اینهمه داده هایش سپاسگزار باشیم ؟ ( گر چه که چنین نیروئی نیاز بنیایش من ندارد )
آیا بهتر نیست که خدای ستمکار و دوزخ پیشه ی آنها را برای خودشان بگذاریم وبر آسمانها بیشتر بنگریم تا خدای راستین را بشناسیم ؟
آیا اینها که برای کشتار همگانی مردم ، سالها است در اندیشه ی ساختن جنگ افزار هسته ای هستند و میخواهند کشورها را از پهنه ی گیتی بر چینند .... براستی وابستگان خدائی هستند که بآن اشاره شد ؟!
ستایش از آفریدگار هستی ساز را دوست دارم و نیایش بدرگاهش را پذیرفته ام ولی بی نیازی بخرافات و باورهای تند دینی را فرهیختگان ، باید از پهنه ی گیتی بر چینند و
داوری را بفرزانگان میسپارم .
برابر 25 ژانویه ی 2010–01–25
آفریدگار کهکشانها و خدای ستم پیشگان یکی است ؟
خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت
در آب وخاک جهان دانه ی جدائی را
پژوهشگران بر این باورند که این خاکدان , پانزده میلیارد سال است که بدور خورشید میچرخد که کم زمانی نیست ,
در لابلای این دوران دراز , جاندارانی در پی ا ُ فت وخیز های گوناگون که برپهنه ی جهان روی داده , بروی خشکیهای پنجگانه پدیدار شده اند که کاری به چگونگی آفرینششان نداریم , اگر باورهای دینی را بکناری نهیم وپیدایش جانداران را از دریچه ی برداشتهای دانشی بر رسی کنیم بچیزی میان هشت میلیارد سال از پیدایش جانداران و بالای چهار میلیارد سال از پیدایش مرد وزن میرسیم که این شماره هم زمانی بسیار دراز است ,
آن چند میلیارد سال از پیدایش مرد وزن را اگر با پنج هزار سالی که از گسترش دین در جهان میگذرد روبرو کنیم بچیزی نزدیک بهیچ میرسیم و خواسته ام در همین جا گسترده میشود که توده ی مردمی در پهنه ی گیتی پیشینه ای چند میلیارد ساله دارد و باورهای دینی , نزدیک به پنج هزار سال !
کاری هم به بزرگواران ورهبران کیش ها ندارم و همگان , برایم انسانند , با هر ایده و وابستگی دینی و در هر گوشه ای که زندگی میکنند.
نکته ای که برگزیده ام تا نوشتارم را بر آن پیاده کنم , پشتوانه هائی است که برگزیدگان باورهای دینی در لابلای خواسته هایشان بتوده ی مردم شناسانده اند .... برای نمونه وابستگان آن دین , از کیش های دیگر خوششان نمیآید و بر چسبهای گوناگون را برای جدائی میان مردمان در اندیشه هایشان پرورانده اند و پخش کرده اند ودشمنی های دیرینه را بگونه های از پیش آراسته شده و من در آوردی بگوش مردمان رسانده اند ،
جنگ های چهارسد ( صد ) صلیبی میان مسیحیان ومسلمانان نمونه ی روشن آن دشمن تراشیها است .
بپذیریم که آفریدگار کهکشانها , آنگونه که بر روند آفرینش فرمانروائی میکند , بیگمان دیرینه ای ورای پانزده میلیارد سال دارد ! وهیچکس آگاه نیست که آن توانمند! خواسته اش از آفرینش چیست .
اندیشه های مردمی بگونه هائی از آن نیروی هستی ساز یاد میکنند که در چارچوب باورهای دینی نمیگنجد و بسخنی دیگر گستردگی وتوانمندی چنین هستی سازی در خور داوری ما خاکیان نیست وواژه ی داوری را از آن بکار بردم که بفراسوی بازتاب نیروی ایزدی گره میخورد که ما خاکیان از آن ناآگاهیم و خواه ناخواه نمیتوانیم از باز تاب درخشش آن نیرو سخنی بگوئیم ... اگر باین نکته بیاندیشیم که آفریدگار کهکشانها ، چیزی نیست که در خور اندیشه های ما باشد ! میتوانیم پاسخی برای این پرسش پنج هزار ساله بیابیم که مغز ما توان درک نیروی ایزدی را ندارد ، بسخنی دیگر ؛ چنین نیروئی که میلیارد در میلیارد دنیاهای چند هزار برابر بزرگتر از جهان ما را بزیر فرمان دارد .... او را با ما کمترینها چه کار !؟
مانند این میماند که بنشینیم و با مورچه ای گفتگو کنیم و راهنمایش در بهبود زندگی باشیم ! ما را با مورچه چه کار ، همانگونه که خدا را با ما چکار ، چنین فرمانروائی ، چه نیازی بما دارد ، هنگامیکه بیشمار کهکشانهای دور افتاده را میپروراند وکس را از اندیشه ی او آگاه نیست و چنین نیروئی ، که کهکشانها را اداره میکند ! بیاید و با کسی آغاز سخن کند ؟ آیا میشود پذیرفت !؟
آیا برداشتهای ما از او و آنچه از او در اندیشه هایمان گنجانده ایم با خود او و روش فرمانروائی او همخوانی دارد !؟ آیا چنین نیروئی چشم براه من کمترین است که ستایشش کنم !؟ ( وستایش میکنم چون در خور هر نیایشی است ) واگر نکنم مرا بدوزخ میفرستد ؟ ، این دوزخ ! آیا بازتاب اندیشه ی کسانی نیست که آنرا در مغز ما پیاده کرده اند !؟ آیا دوزخ را در اندیشه های خودمان نساخته ایم واز آن نترسیده ایم ؟ آیا بر آوردهای دانش امروزی که سر بکهکشانها کشیده ! باورهای کهنه ی دینی را میپذیرد !؟
میدانیم که خداوند ، بر گردش پایان نا پذیر این گیتی و کهکشانها فرمانرواست ومیدانیم که چنین نیروئی در خور ستایش وکرناش است ومیدانیم که پناه بردن بر او آرام بخش جان وروان است ودلبستگی باو ، زندگی را زیبا تر میکند ........ ولی آیا چنین فرمانروائی ، چنین نیروئی که در خور اندیشه های ما نیست ، نیاز بکسانی دارد که خود را باو نزدیک تر از ما میبینند !؟ که با نیرنگ وترفند های گوناگون در راستای این چهار پنج هزار ساله از پیدایش دین .... آمده اند ودنیا را بخاک وخون نشانده اند تا باورهای سیاه دینی خود را در اندیشه ها فرو برند!؟ آیا میشود پذیرفت که آن فرمانروا را چنین نمایندگانی باشد !؟ چنین خون آشامانی که برای رسیدن بخواسته های اهریمنی خود ، با یاوری از پروردگار ! آنچه ترس وبیم وسیاهکاری وشمشیر زنی بر این وآن را ببازار آوردند وکشتند وبردند وبخاک وخون نشاندند که آری آنچه ما میکنیم ! خواست پروردگار است ! خواست اوست که گوش تا گوش ، سر کسی را ببرند ؟! چنین نیروئی نیاز بآن دارد که دژخیمانی خون آشام را که بیمارانی روانی هستند بجهان بیاورد تا از او پیروی کنند !؟
این خداست که آنها در اندیشه های پلید خود ساخته اند !؟ یا آن خداست که بر گردش بی پایان میلیارد ها ستاره وکهکشان وخورشید و .... فرمانرواست .
آیا خدای آنها که شمشیر بر دست گرفته وبر سر در دوزخ نشسته را بپذیریم یا خدای راستین و آفریدگار همه چیز را ! آیا براستی هنگام آن فرا نرسیده که ایزد را از دید دیگری که با خرافات هم خوانی ندارد بپذیریم وسر را بر او فرود آوریم واز اینهمه داده هایش سپاسگزار باشیم ؟ ( گر چه که چنین نیروئی نیاز بنیایش من ندارد )
آیا بهتر نیست که خدای ستمکار و دوزخ پیشه ی آنها را برای خودشان بگذاریم وبر آسمانها بیشتر بنگریم تا خدای راستین را بشناسیم ؟
آیا اینها که برای کشتار همگانی مردم ، سالها است در اندیشه ی ساختن جنگ افزار هسته ای هستند و میخواهند کشورها را از پهنه ی گیتی بر چینند .... براستی وابستگان خدائی هستند که بآن اشاره شد ؟!
ستایش از آفریدگار هستی ساز را دوست دارم و نیایش بدرگاهش را پذیرفته ام ولی بی نیازی بخرافات و باورهای تند دینی را فرهیختگان ، باید از پهنه ی گیتی بر چینند و
داوری را بفرزانگان میسپارم .
اشتراک در:
پستها (Atom)