زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست ؟
وانکه بیرون کند از جان ودلم دست کجاست ؟
عقل تا مست نشد ، چون وچرا پست نشد
وانکه او مست شد ، از چون وچرا رست کجاست ؟
هشت سد ( صد ) سال است که پژوهشگران جهان دیده وتلخی روزگار چشیده ، اندیشه های کهکشانی مولوی ، قلندر ایرانی را جستجو میکنند تا در ژرفنای آن اندیشه های کوه پیکر و نا آشنا بر ما مردمان کوچه وبازار ، چیزی تازه بیابند وشرابی آتشین تر بجویند تا بیاریش از خود بیخود شوند وپای بجائی نهند که تا کنون ندیده اند وهمتایش را در هیچ گوشه ای از این خاکدان نیافته اند :
ما زبالائیم وبالا میرویم
ما زدریائیم ودریا میرویم
ما از اینجا واز آنجا نیستیم
ما زبیجائیم وبیجا میرویم
بکجا رسیده آن اندیشه ی کهکشانی وراه بچه سوئی از آسمانها نهاده که هیچ شاهین وباز وعقابی توان رسیدن باوج آن کبوتر دور اندیش را ندارند :
همه بازان ، عجب مانند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی ؟ که من در جستن بازم
در این خاکدان که زندگی مردمانش در چارچوبی زمانی نهاده شده و دیر یازود همگان را بسوی نیستی میکشاند ! چه بخواهیم وچه نه ! پایانی نا خوش آیند ! زندگیها را به بن بست میکشاند وشگفتا که همگان از این رویداد و از آن پایان پذیری آگاهند و..... هنوز جنگ وستیز ها را براه میاندازند وهنوز کشت وکشتارها برای چند وجب زمین که دیر یا زود آنرا ترک خواهند کرد ...... ادامه دارد ومولانا از آن آگاه است :
مرگ را دانم ! ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو
فراز اندیشه و اوج بی پایانش را ببینید ، دید فرزانه ی مردی را بنگرید که در دانش وبینش ، بی همتا است و هفت سال در بهترین دانشگاه های آن دوران ( 800 سال پیش در دمشق ) دانش اندوزی میکند ، در 38 سالگی ایت اله شهر قونیه میشود که در آن روزگار مقامی والاست .
مهر بر تار وپود قلندر بلخ سایه انداخت هنگامیکه با شاه درویشان ، شمس تبریزی ( بباور خودش ) آشنا میشود وبیکباره زندگیش دگر گون میگردد وخود را در رویاروئی با آن درویش ناتوان میبیند :
شاه ما از جمله شاهان بیش بود وپیش بود
زانکه شاهنشاه ما هم شاه وهم دروی بود
وچون بودا ، پای برهنه بدنبال آموزگار فرزانه اش براه میافتد و زیبا ترین سروده های مهر انگیزانه را در باره ی شمس تبریزی میسراید :
صد بار مردم ای جان , این را بیازمودم
چون بوی تو بیامد , دیدم که زنده بودم
صد بار جان بدادم , وز پای در فتادم
بار دگر بزادم , چون بانگ تو شنودم
سخنوران بزرگ چون مولانا ، در فرهنگ ایران زمین نماینده ی مهرند و کرناشگران درویشی ودرویش ستائی هستند ، وشور بختانه در دورانی که جهان دانش وبینش ، هر روز بیشتر از پیش روی ببزرگان فرهنگ ایران آورده اند ، میبینیم که واکنشهای دانشمندان گیتی برویداد هایی که از سرزمین گل وبلبل بر پرده ها و روزنامه ها و سامانه های اینترنتی و رسانه های گروهی بمردم گیتی میرسد .... با اندیشه های مهر پرورانه ودر آمیخته با نیک اندیشیهای مولانا و حافظ وسعدی وفردوسی وبی گمان مردم دگر اندیش ایران ... توفیر دارد و افسوس .... تا مهر در جهان پای برجاست و نیک اندیشی هنوز بر پهنه ی گیتی سایه انداخته و مردمان کشورهای گوناگون برای بهروزی وبهبودی توده ها در تلاش پیگیر هستند ... چرا جنگ وچرا جنگ افزار های کشتار همگانی !؟ چرا مرگ برای این وآن خواستن در جائی که همگان آگاهند که پایان زندگی نزدیک است وهیچ آفریده ای ماندگار همیشگی این خاکدان نیست ! ما را میخواهند بکجا بکشانند ! آیا مرگ را نمیپذیرند !؟ پس چرا هر هنگام با فریاد بر این و دشنام بر آن و آرزوی نابودی برای آن کشور را در اندیشه ها میپرورانند !
ای کاش بگونه ای دیگر میاندیشیدند واین چنین روزگار را برای همگان تلخ وتاریک و سوگوار نمیکردند و دست کم خودشان میدانند که پایان شب سیه ، سپید است وآفتاب همیشه درخشان مهر ودوستی ، توان ماندگاری در پشت ابرهای سیاه کدورت وخرافات را ندارد ودیر یا زود ، از پس آن ابرها بیرون خواهد آمد ، بی گمان آفتاب نیک اندیشی ونیک خواهی ونیک پروری ، آرام آرام هویدا خواهد شد وآنها که مرگ آفرین بودند ! با خیزش سیل آسای مردمی روبرو خواهند شد وچه زیباست بر آنروز که روز پایانی سیاهی هاست نگریستن واز شادی گریستن و یادش گرامیباد شاه درویشان که فرمود :
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو

هیچ نظری موجود نیست: