بازار زرگرها در کرمانشاه |
جانم براتان بگه ، در شماره ی پیش رسیدیم تا راسای کلوچه
پزها و یادم بچیزی افتاد که می باید در دور و برمیدان گاراژ از آن یاد میکردم ....
سه چهار جور شیرینی ، میان کرماشا میساختن که جای دیه ندیده بودم ، یکیشان بنام
شربتی بود ، بشکل قیچی و هفت رنگ و خودِ شیرینی آبکی بود و خوردنشم واردی میخواس
چون زودی ترک میخورد و هر چه توش بود ، میزد بیرون و توی دُ کانها پیدا نمیشد و دس فروشا ، در تاریکه بازار یا
دور میدان گاراژ میفروختن ، شاید دانه ای یه قران و دو تاش سی شای ، یه جور دیه شاولی بود ، اونم هفت رنگ و بشکل عصا و اندازش 20 سانت میشد و دس فروشا ، چار تاشه بغل هم
میچیدن و داد میزدن ، ( شاولی و مالته ، هر چه بشکنی ، حلالته ! ) ، سکه ی
دهشاهی از یه قرانی بزرگتر بود و باشش از فاصله ی 20 سی سانتی میزدیم به شاولیها ، هر چه میشکستیم ، برنده
میشدیم ! یکی دیه کولوچه بادامی بود ، دانه ای دو قران که با بادام درستش میکردن و
خیلی هم خوش مزه بود و یکی هم کولوچه ی خانگی که خمیرش نرم و پُر توش خرما عشرسی
که چنجاشه ( هسته ها ) در آورده بودن بیرون و دو تاشه میدادن سی شای ...بر گردیم ،
تو راسای نان برنجی فروشا ، یه ماه پیش از نوروز ، کم و بیش سرشان شلوغ بود ولی
نزدیکای عید ، یهو ! کرماشا میشد پُر مسافر از تهران و شهرستانا ، وقت سر خاراندن
نداشتن و شب تا صبح کار میکردن ، او زمانا ، هنوز کارتون سازی نبود و کولوچه برنجیه
میچیدن تو قوطی های چوب سفید (صندوق) و دو جور بودن ، یکی کوچیک و یکی بزرگ و مسافرا می
ایستادن تا نوبتشان بشه و فروشنده ها تند و تند میچیدن و با چکش و چار پنج تا میخ
، تق و تق ، در جعبه را میبستن ، دکان کاک پزهام شلوغ بود ، ادامه ی بازار میرفت
بازارطلا فروشها و بزازها که دکاناشان یه متر بالا تر از زمین بود و زمسانا ، تو دکانشان
کرسی میزاشتن و مشتری هم که نبود ! خوابشان میرفت ! تا قهوه چی با داد و تَشَر بیدارش بکنه .....قهوه چی ها ( باید میگفتن چایخانه ! چون قهوه توش پیدا
نمیشد !!) که تو بازار در رفت و آمد بودن و هفت هشت تا استکان نعلبکی ، میچیدن رو
دساشان و د... بِدو از ای دکان باو دکان و بیشتر دکاندارا مشتری شان بودن و پنجاه
تا مُهر میخریدن روی کاغذ و هر بار چای میخاستن ، یکی از مُهر ها را میدادن ......
دور و بر بازار ، چلوکبابی ماهی خان که همیشه سرش شلوغ بود و خوراکش تمیز و خوش مزه با عطر
کباب و برنجش تا بازار زرگرا ، دماغه نوازش میداد، برای دکانای دور دست با خانچه میفرسادن که توش تُنگ دوغ
بود و نان سنگک و چلو که روش یه روکش روحی میزاشتن که دسته داشت ، سلمانی هائی هم بودن که دکان نداشتن و یه چُتی (چهار پایه ی چوبی کوتاه ) میزاشتن که مشتری روش مینشست و
با یه ماشین دستی کار میکرد و بیشتر روستائیها مشتریشان بودن و موی سرشانه با پنج قران پاک تراش میکردن و
با خَر میامدن شهر ، سه چار تا مرغ و خروس میفروختن و بر میگشتن ، تابستانا که خیار
چنبره میامد بازار ، روی گُرده الاغ و گاهی توشان کـِرم هم بود ، سنگ نمک همیشه تو
جیبمان داشتیم و میکشیدیم روی خیارچنبره ، زمسانا ( در زمستان ) هم دَس فروشای لبو
و شلغم تو دیگِ سر بسته ، سه چار قـَله میزاشتن تو بشقاب میدادن دَسِت ، باقله
فروشام رو گاری ، مردم سر پا میخوردن و روش گلپرم می پاشید ، بالاتر که میامدیم
مرغ فروشا بودن که همیشه که رد میشدم ، دل نداشتم ببینم مُرغای بآن زیبائی را سر جوی
آب ، زیر پا سر میبرن ! خیلی برام درد آور بود .... رو بروی مرغ فروشا بازار کلیمیها
(یهودیا) بود ، باریک و شلوغ که خرکدارها ( آنهائی که منبع در آمدشان چند تا الاغ بار بر بود و
بآنها میگفتن خرکدار ) پرسه میزدن و همه
جور جنس توش پیدا میشد ، از عطاری گرفته تا بزازی و لوازم ساختمانی و خشکه بار و
.......... ( گاهی ، یکی از خر ها سُر میخورد و با بار سنگینش ولو میشد روی زمین و مردم
میامدن کمک و ده پونزده نفر با هم بلندش میکردن ، یکی هم می چسبید به دُم خر تا
زود تر بلند بشه ! و خرکدار و الاغ با هم ! چپ چپ به یارو نگاه میکردن !) مردم ، روزنامه های کهنه که داشتن باین دکانا میفروختن برای لاپیچی و بقالها توش قند و شکر
میزاشتن و با بند نازک میبستن و بشش میگفتن گـِرد بسته ، ته بازار میخورد به
لاستیک بـُر ها که با مهارت ، لاستیکهای کهنه ی کامیون ها را با کارد های تیز و مخصوص
می بریدن برای کلاش (گیوه که کف آن از لاستیک کامیون ساخته میشد ) ) و زنهای روستائی میخریدن می بردن خانه و با نخ کلفت سفید
کلاش می بافتن و تو بازار ، دس فروشی میکردن و میفروختن ، بهار ، از پشت کوه
، سبزیجات خوشمزه ای میاوردن شهر ، از کنگر گرفته تا سیمورکه و گُنر و ریواس و زوو
( گونه ای سبزی کوهی )که باشش ترشی خوشمزه ای درست میکردن و شِنگ و پاقازه هم میامد که مثل شبدر بود و کنار جویهای آب سبز میشد ،
شکارچیام ، بُز کوهی ( کله کوهی بزبان بومی ) میاوردن شهر ، بغل خیابان میفروختن و گاهی ماهی دودی از شمال
با کامیون میاوردن درِ گاراژ که زود میخریدن و تا ظهر دیه گیرِ کسی نمیآمد ، میزاشتن
تو زرورق و میان آتش منقل که خیلی شور بود ..... ولی ماهیهای خودمان در کرمانشاه
بنام ماهی شیربُد خیلی خوشمزه ، گاهی ماهی میاوردن ، شاید دومتر قدش بود و میگفتن از آب مراد آباد میگیرن و کیلوئی میفروختن ،
چای فروشا صندوقای بزرگ چای از سیلان و هند میگرفتن و کیلوئی میفروختن که رو بروشان
میرفت تا میدان چاله حسن خان .... ادامه داره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر