پیر شیراز (حافظ) فرهیخته ای زیبا اندیش با گُهر باریهایش
دیدگاه های دور اندیشانه و فیلسوفانه ی حافظ را بهیچ گونه نمیشود با باورهای خرافه انگیز در آمیخت ، چون آراستگی و چیدمان واژگان , بروشنی ، از درون کسی سخن بمیان میآورد که پشتوانه ای خردمندانه دارد واز باورهای خرافه ، بسیار دور است و نیازی هم بزمینه پردازی نیست چون ، حافظ ، از دل و جان بر خاسته دُر افشانی میکند :
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
واژه ی میخانه را در میان سروده های بسیاری از سخنوران نامدار فرهنگ شکوهمند
ایران زمین میتوان یافت که بر داشتها از آن
واژه , رنگارنگ و گوناگون است , ولی باز تاب اندیشه های دور پرداز
پیر شیرازمان (حافظ) از جایگاهی بنام میخانه ,
گرداگرد برداشتهای دیگریست که آنرا با یاری از واژگان برگزیده اش , در درون
سروده های دل انگیزش پیاده میکند تا فرهنگمان را در آمیخته با گُهر های کم یاب کند
و در این چکامه ی نامدارش , میخانه را چون کاخی پُر شکوه در برابرمان میآراید که
بیگمان در آن کاخ , پیران فرزانه و رندان فرهیخته
گرد هم آمده اند و اوست که آسینها را بالا زده تا در برابرشان میزبانی کند
و با آنکه خود را بی چیز و ندار میداند , باز بخود میبالد که پزیرائی از آن بزرگان
نشسته در میخانه را ویژه ی خود ساخته :
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
تذرو , پرنده ای دشتی و بسیار زیبا است که پیر شیراز در این پیام آنرا چون
آرزوئی بیان میکند که برای دست یابی بآن یار خوش خرام , دنبال زمانی میگردد تا
شانس باو روی آورد و بآرزوی گم شده اش برسد :
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
خرافه پردازی را در دایره ی واژگانی پیاده میکند تا گویای درونش باشد و هیچگاه
از رویاروئی با آنها , ترسی ندارد و روشن و شکوفا و نه
در پشت سرشان , از آنها ایراد میگیرد که خدا پرستی را نمیشود با خرافه اندیشه در
آمیخت , چون آفریدگاری که پانزده میلیارد سال است ، بر زمین و زمان و چرخ گردون و
جهان هستی , فرمان میراند , نیازی به پای در میانی من و شما و آنها و
اینان ندارد بویژه هنگامیکه آن پای در میانیها ! در آمیخته با فریب و نا درستی باشد :
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت میکنم
زیبا اندیشیهای ژرف و پسندیده اش را در لا بلای واژگانی بر گزیده , پیاده میکند تا بیانگر درونش باشد که با روند
نسیم بامدادی براه می افتد تا خود را
بدوست برساند و با یاری ازآنان و توانمندی آنها , بیشتر و بیشتر بآرزوهایش که
آسودگی و شادمانی توده ی مردم است , دست یابد :
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم
خوش آمد گوئی , زیبا اندیشی و سخنان برگزیده اش را در لابلای این سروده ی دل
انگیز پیاده میکند که آری , یار ما , در راه ما , خوش رفتاریها کرده و بایسته
میداند که سپاسگزارش باشد :
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم
ویژگیهای دلدار , او را از خود بیخود کرده و بانگ بر خود میآورد که شکیبائی را
بر گزیند تا در برابر دلبریهای یار , تاب ایستادگی را داشته باشد و خوش بینی را به
روند زندگی , بالا نشین خواسته هایش کند :
دیده ی بد بین بپوشان ای کریم عیب پوش !
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
خوش بینی و نیک اندیشی را راه گشای زندگی میداند و بما نیز سفارش میکند که در
راستای زندگی , بد بینی را از سر راه خود بر داریم و سینه را سپر درد ها کنیم و
پیش رویم تا به سراپرده ی دلدار , که همانا آرزوهای ما است , برسیم :
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم
دو باره با یاری از واژگانی دل پزیر (ذ)
و زیبا و کار بری از هنر های نهفته در
درونش ، ما را بیش از پیش بخودش و باز مانده های بسیار ارزشمندش ارادتمند میکند تا
بیشتر و بیشتر , بخود ببالیم که در فرهنگ بی مانندمان , داریم چنین فرهیختگان و
بزرگانی که نام ایرانی و ایران را زبانزد جهانیان کرده اند و تا جهان بر پاست ,
بداشتنشان بالنده و سر فراز هستیم .
از اینگونه چکامه های ناب ، در دیوان همایونی حافظ ، زیاد داریم که خرافه اندیشان ، کوشیده اند تا بر آنها ، بر چسب خرافه بزنند و نتوانسته اند چون اگر حافظ ، سخن از میخانه را بمیان می آورد ، یا از باده ی گلگون یاد میکند و دنیای مستی را بآن بالا بلندی بمیان میآورد ...... نمیشود گفت که چنین فرزانه ای ، لب بشراب نزده و یا از مستی و راستی ! نا آگاه بوده و فرهیختگان را گوشزدی !!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر