زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

زمستان و برف و یخبندان و بگوشه ای از درون خانه خزیدن و بیاد گذشته ها افتادن و نوشتن یادمانده ها که از درونمان به بیرون میریزند تا جائی را بر پهنه کاغذ پیدا کنند : چه شود به چهره زرد من، نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من، بیکی نظاره دوا کنی تو شهی وکشور جان تورا ،تو مهی و ملک جهان تورا زره کرم چه زیان تو را که نظر بحال گدا کنی زتو گر تفقد و گر ستم ،بود این عنایت و آن کرم همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا کنی چه وفا کنی تو کمان کشیده ودر کمین ،زنی ار به تیرم ومن غمین همه غمم بود از همین ،که خدا نکرده خطا کنی همه جا کشی می لاله گون ، زایاغ مدعیان دون شکنی پیاله ما که خون ،بدل شکسته ما کنی تو که هاتف از درش این زمان ،روی از ملامت بیکران قدمی نرفته زکوی آن ،زچه رو بسوی قفا کنی هاتف اصفهانی انگاری دیروز بود که با دوست مهربان و درویش ستایم , کرمل ,در کوچه پس کوچه های ونیز تو ایتالیا سیاه مست بدنبال میخانه ای میگشتیم تا با نوشیدن شراب لاله رنگ , بر صفای درونیمان چیزی بیافزائیم و در میخانه ای کوچک , جوانی تنومند را یافتیم که ساقی ما شد و در میخانه اش چنان مست شد یم که آمدن شب را با همه ی شکوهمندیش درک نکردیم و مرد تنومند با نگاهی بمن و کرمل گفت که باید برم , بزن و بچه هام برسم ! ما هم چیزی واسه گفتن در آن بیگانه سرا نداشتیم که باو بگیم و از میخانه ی کوچیک موچیکش بیرون اومدیم . بارون نم نمک میبارید و فردا میباید برگردیم بکشورهایمون , سالی یکبار پا میشیم میائیم بشهری از کشورهای بی شمار این جهان گردان و یکی دو هفته ای میگیم و میخندیم و باستا د شجریان و استاد ناظری گوش میدیم و تا اونجا که بشه مست میشیم تا دنیای فانی و هیچی ندارو فراموش کنیم و باز میگردیم تا یکسال کار کنیم و دو باره در جائی دیگه همدیگرو ببینیم و اونشب واسه خودش داشت شبی میشد : خدای خشک کند دست زارعی که بکاشت در آب و خاک جهان دانه ی جدائی را در آن میخانه ی کوچولو و آن میفروش تنومند ایتالیائی که از سخنانش هیچی رو نمیتونستیم درک کنیم , گوئی با کسی روبرو شد یم که از سفره ی میگساری ما ایرونیها آگاه بود و میدونست که پدران و نیاکان ما با میگساری همخوانیهای پر باری داشتند , انگاری با پیر شیرازمون ( حافظ ) آشنائی داشت که فرمود: مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار بانگ بربط و آواز نی کنم شاید پیر بلخ و شاه درویشانمان ( مولانا ) را بیاد داشت که 800 سال پیش فرمود ما مست شدیم ودل رها شد از ما بگریخت تا کجا شد؟ او جای دگر نرفته باشد او جانب خلوت خدا شد هوای بارانی ونیز در شب , بر شکوهمندی مستی شراب سرخ ایتالیائی میافزود و یاد ها را زنده میکرد , چرا چنین شدیم ؟ چرا ایرانمون اینجوری شد ؟ چرا از میهنمون دیگه بانگ چنگ و چغانه بگوش نمیرسه ؟ یکی از زیبا ئیهای میگساری همون اومدن اشکه که بر گونه ها فرود میاد تا هر چه غمه از درونت بیرون بیاره و پاکت کنه : ذوق نظاره ی دیدار تو از پرده ی چشم اشک را رقص کنان بر سر مژگان آورد چگونه میشه چنین شکوهی را در آرایش واژه ها , اونهم باین دل نشینی جای داد ؟ ما ایرونیها ! همه چیزمون بی ماننده ولی از سروده هایمون همیشه بوی ناکامی میاد , بوی غم که اینهمه واسش در فرهنگمون جا گذاشتیم و بهر اند یشه ای که از بزرگانمون سر میزنیم , میبینیم که بالا نشین سخنانشون دور و بر غم پرواز میکنه : ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی؟ با افسردگی خوی 1400 ساله داریم ! انگاری نمیخواهیم فراموش کنیم که تازیان بیابانگرد عرب چگونه در چهارده سده ی پیش بر ایرانمان تاختند و چنان سرکوبی بر ما وارد کردند که هیچگاه نمیتونیم از یاد ببریم که چی بودیم !! و پس از آن یورش سیاه ! چی شدیم ! این واژه ی دین چه بود که بر تار و پود جهانیان زد و اینهمه ناکامی و نافرجامی و ناهمخوانی را در میان ما مردم جهان آفرید ؟ فرهنگمون در آمیخته با بیفرهنگان عرب شد , زبان ورجاوند مادریمون پر شد از واژه های بیگانه ی عربی و کتابهایمون در آتش سوخت و چنان غمی در دلهایمان پدید آمد که نا خود آگاه غم پرست شدیم : بسکه بد میگذرد زندگی اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد , عید کنند! میگوئیم سخن از دل که بپا خیزد , بر دل مینشیند و هر کسی اینو گفته دمش گرم ما ایرونیها از گریه کردن خوشمون میاد , موسیقی دل نشینمون چنان در آمیخته با غمه که در تالارهای باشکوهی که استاد شجریان در گوشه و کنار جهان بر پا میکنه و هزاران تن در درون تالارهای سر پوشیده بنوای نی و تار سراپا گوشند , میبینیم که آرام آرام اشک میریزند !! چرا ؟ پاسخها گوناگونند ! گروهی بر این باورند که ما ایرانیها غم پروریم , موسیقیمون اگه غم انگیز نباشه بدلمون نمینشینه و ...... چرا !! ؟ سینمایمون هر چه غم انگیز تر باشه , دل نشین تره , در شاهنامه ی فردوسیمون که باورمندان ایران شناس گیتی , شاهنامه را شناسنامه ی ما ایرانیان میدانند , با داستان رستم و سهراب رو برو میشیم که دستمالها را بیرون میاریم و زار زار برای سهراب بخون در افتاده از تیغ پدر اشک میریزیم ! و نمونه ها از این غم پروری در میان ما ایرانیها ! فت و فراوونه ....... و آنشب تو ونیز بارانی که مست شده بودیم و از خود بیخود , یادمون بسعید افتاد که از دوستان کرمل در تهران بود و در دوران دانشجوئی در دانشگاه خیفا که اومدن و رفتن میان تهران و تل آویو چون آب خوردن آسان و پیش پا افتاده بود با نویسنده ای بنام سعید که تنها از سخنان کرمل باهاش آشنا شدم یاد کردیم , نویسنده ای که هاتف اصفهانی را بسیار دوست میداشت و همیشه که مست میشد و پاشو رو گاز میزاشت تا با تند ترین شتاب در راه های تهران برونه .... این سروده از هاتف همیشه رو زبانش بود : تو کمان کشیده و در کمین , که زنی بتیرم و من غمین همه ی غمم بود از همین , که خدای نخواسته خطا کنی اونشب مستی شهر ونیز در ایتالیا , با یاد سعید سمندری و میفروش میخانه ی کوچولوی کوچه پس کوچه ها........ واسه همیشه در دلم ماندگار شد . چه شود بچهره ی زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من , بیکی نظاره دوا کنی همایون