زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است كه نزدیک به 2480 سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت كرد و نخستین بانویی می باشد كه در رویدادهای دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی کشوری مینشیند . در سال 484 پیش از زادروز مسیح ، هنگامی كه فرمان آماده باش دریایی برای جنگ با یونان از سوی خشایارشاه داده شد، آرتمیس فرماندار سرزمین كاریه با پنج فروند كشتی جنگی كه خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. دراین جنگ كه ایرانیان وارد آتن شدند، نیروی زمینی ایران را 800 هزار پیاده و 80 هزار سواره تشكیل می داد و نیروی دریایی ایران در بر گیرنده ی 1200 ناو جنگی و 300 كشتی ترابری بود.
همچنین آرتمیس در سال 480 پیش از زاد روز مسیح جنگ سالامین Salamine كه میان نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت سازمان دهی داد با دلاوری های بسیاری از خودکه با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.او در یكی از دشوارترین روز ها در جنگ سالامین، بادلیری و بیباكی كم مانند توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از نابودی برهاند و در راستای این از خود گذشتگیها نشان دریاسالاری از سوی خشایارشاه برایش فرستاده شد. میگویند که شاه در اندیشه ی بر گزینی او بهمسری نیز بوده !. در سالهای دهه چهل خورشیدی نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شكن بزرگی را به نام یك زن نام گذاری كرد و او «آرتمیس» بود.
ناو شكن آرتمیس در دوران خدمت «دریاسالار فرج الله رسایی» به آب انداخته شد و سالها بر روی آبهای خلیج همیشه فارس پاسدار کرانه های ایران بود.
ای کاش همیشه نامهایی ایرانی و پارسی بر یگانها و سازمانهای ارتشی نهاده شود ونه نامهای بیگانه با رویدادهای ایران زمین . جا دارد که از دیگر سرداران زن ایران باستان هم یادی شود،کسانی مانند: كردیه، بانوگشسب، گردآفرید، یوتاب و...... یاد آور شویم که پیش از یورش تازیان بر ایران و فروپاشی فرمانروائی ساسانیان ، زنان ومردان ایرانی از یک هوده ( حقوق ) برخوردار بودند .
این نوشتار را که بآگاهیتان رساندم ، از دوستی ایران پرست وشیفته ی فرهنگ پارسی بدستم رسید و روزهاست که مرا باندیشه وا داشت ، آرتیمس را پیش از این نگارش میشناختم ، یکی از مهربانترین دوستانم ، نام بلند آوازه ی آرتیمسرا بر دختر نازش نهاده و کم وبیش با این نام آشنائی دارم و ویژگیهای زندگی این زن بزرگوار را میدانم ولی بیائید با هم بیشتر از او بگوئیم و داوری کنیم که ایران دوران 2500 سال پیش ، بیاری چه بزرگوارانی اداره میشده !
نگاهی بره نامه ( نقشه ) جهان بیاندازید و ببینید خاک ایران زمین کجا ویونان کجا ؟ وچنین راه دراز دریائی را با هزاران سرباز جنگی در نوردیدن ، خوراک وپوشاک دادن ، جایگاه خواب وآسودگی برای سربازان آماده کردن ، دستمزد بسربازان دادن وآنها را برای زمانی دراز از خانه وکاشانه کوچ دادن وبسرزمینهای بیگانه بردن وباز گرداندن ! نیاز بچه چیز ها دارد ، از یک سو اداره ی ناوگانی با 1200 کشتی جنگی و 300 کشتی ترابری نیاز بآراستن و دور اندیشیهای ژرف دارد ، 800 هزار سرباز پیاده را با ناوگان از ایران بیونان بردن با بیش از 80 هزار اسب ، آنهم در 2500 سال پیش !! چادر زدن و خیمه گستری برایشان ! رسیدگی وخوراک رساندن باسبهای جنگی ، سازمان دهیهای ژرف در آراستن آشپزخانه ها و گرمابه ها برای نزدیک به یک میلیون تن !! آنهم در سرزمینی بیگانه ، ما را باین اندیشه میکشاند که ایران ، در آن دوران چگونه اداره میشده وچگونه زنی چون آرتیمس بپایه ی دریاسالاری ارتشی میرسد که فرمانده یک میلیون سرباز را در دست دارد ، کجا مینشیند ودر کجا فرمان میدهد !؟ چگونه و در آن روزگار ! کشتیبانان ، در دریا های بی کران گم نمیشدند و میتوانستند 300 ناو پر بار از سد ( صد ) ها هزار سرباز را به بندر های از پیش آماده شده برسانند و وارد کار زار شوند ودرفش پیروزی را بر برجهای آتن پایتخت یونان باستان بر افشانند ، ده ها پرسش از این خیزش ارتشی پیش میآید که براستی هر کس را بشگفتی وامیدارد وافزون بر آنچه گفتیم .... سالار بزرگان و فرماندهان آن ارتش یک میلیونی را زنی نترس ، زیبا روی و کاردان در دستهای توانمند خود دارد و امروز ، 25 سده پس از آرتیمس ، چه بر خاک پاک وپرورنده ی آرتیمسها میگذرد ؟... داوری را بفرهیختگان میسپارم.

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست ؟
وانکه بیرون کند از جان ودلم دست کجاست ؟
عقل تا مست نشد ، چون وچرا پست نشد
وانکه او مست شد ، از چون وچرا رست کجاست ؟
هشت سد ( صد ) سال است که پژوهشگران جهان دیده وتلخی روزگار چشیده ، اندیشه های کهکشانی مولوی ، قلندر ایرانی را جستجو میکنند تا در ژرفنای آن اندیشه های کوه پیکر و نا آشنا بر ما مردمان کوچه وبازار ، چیزی تازه بیابند وشرابی آتشین تر بجویند تا بیاریش از خود بیخود شوند وپای بجائی نهند که تا کنون ندیده اند وهمتایش را در هیچ گوشه ای از این خاکدان نیافته اند :
ما زبالائیم وبالا میرویم
ما زدریائیم ودریا میرویم
ما از اینجا واز آنجا نیستیم
ما زبیجائیم وبیجا میرویم
بکجا رسیده آن اندیشه ی کهکشانی وراه بچه سوئی از آسمانها نهاده که هیچ شاهین وباز وعقابی توان رسیدن باوج آن کبوتر دور اندیش را ندارند :
همه بازان ، عجب مانند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی ؟ که من در جستن بازم
در این خاکدان که زندگی مردمانش در چارچوبی زمانی نهاده شده و دیر یازود همگان را بسوی نیستی میکشاند ! چه بخواهیم وچه نه ! پایانی نا خوش آیند ! زندگیها را به بن بست میکشاند وشگفتا که همگان از این رویداد و از آن پایان پذیری آگاهند و..... هنوز جنگ وستیز ها را براه میاندازند وهنوز کشت وکشتارها برای چند وجب زمین که دیر یا زود آنرا ترک خواهند کرد ...... ادامه دارد ومولانا از آن آگاه است :
مرگ را دانم ! ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو
فراز اندیشه و اوج بی پایانش را ببینید ، دید فرزانه ی مردی را بنگرید که در دانش وبینش ، بی همتا است و هفت سال در بهترین دانشگاه های آن دوران ( 800 سال پیش در دمشق ) دانش اندوزی میکند ، در 38 سالگی ایت اله شهر قونیه میشود که در آن روزگار مقامی والاست .
مهر بر تار وپود قلندر بلخ سایه انداخت هنگامیکه با شاه درویشان ، شمس تبریزی ( بباور خودش ) آشنا میشود وبیکباره زندگیش دگر گون میگردد وخود را در رویاروئی با آن درویش ناتوان میبیند :
شاه ما از جمله شاهان بیش بود وپیش بود
زانکه شاهنشاه ما هم شاه وهم دروی بود
وچون بودا ، پای برهنه بدنبال آموزگار فرزانه اش براه میافتد و زیبا ترین سروده های مهر انگیزانه را در باره ی شمس تبریزی میسراید :
صد بار مردم ای جان , این را بیازمودم
چون بوی تو بیامد , دیدم که زنده بودم
صد بار جان بدادم , وز پای در فتادم
بار دگر بزادم , چون بانگ تو شنودم
سخنوران بزرگ چون مولانا ، در فرهنگ ایران زمین نماینده ی مهرند و کرناشگران درویشی ودرویش ستائی هستند ، وشور بختانه در دورانی که جهان دانش وبینش ، هر روز بیشتر از پیش روی ببزرگان فرهنگ ایران آورده اند ، میبینیم که واکنشهای دانشمندان گیتی برویداد هایی که از سرزمین گل وبلبل بر پرده ها و روزنامه ها و سامانه های اینترنتی و رسانه های گروهی بمردم گیتی میرسد .... با اندیشه های مهر پرورانه ودر آمیخته با نیک اندیشیهای مولانا و حافظ وسعدی وفردوسی وبی گمان مردم دگر اندیش ایران ... توفیر دارد و افسوس .... تا مهر در جهان پای برجاست و نیک اندیشی هنوز بر پهنه ی گیتی سایه انداخته و مردمان کشورهای گوناگون برای بهروزی وبهبودی توده ها در تلاش پیگیر هستند ... چرا جنگ وچرا جنگ افزار های کشتار همگانی !؟ چرا مرگ برای این وآن خواستن در جائی که همگان آگاهند که پایان زندگی نزدیک است وهیچ آفریده ای ماندگار همیشگی این خاکدان نیست ! ما را میخواهند بکجا بکشانند ! آیا مرگ را نمیپذیرند !؟ پس چرا هر هنگام با فریاد بر این و دشنام بر آن و آرزوی نابودی برای آن کشور را در اندیشه ها میپرورانند !
ای کاش بگونه ای دیگر میاندیشیدند واین چنین روزگار را برای همگان تلخ وتاریک و سوگوار نمیکردند و دست کم خودشان میدانند که پایان شب سیه ، سپید است وآفتاب همیشه درخشان مهر ودوستی ، توان ماندگاری در پشت ابرهای سیاه کدورت وخرافات را ندارد ودیر یا زود ، از پس آن ابرها بیرون خواهد آمد ، بی گمان آفتاب نیک اندیشی ونیک خواهی ونیک پروری ، آرام آرام هویدا خواهد شد وآنها که مرگ آفرین بودند ! با خیزش سیل آسای مردمی روبرو خواهند شد وچه زیباست بر آنروز که روز پایانی سیاهی هاست نگریستن واز شادی گریستن و یادش گرامیباد شاه درویشان که فرمود :
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو