زبان پارسی را پاس بداریم

نشانی تارنامه : drafshemehr.blogspot.com

نشانی درفش مهر در فیس بوک :
https://www.facebook.com/homayoun.avrahami.7

نشانی در تلگرام : لینک

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

بیاد زادگاهم کرمانشاه

بیاد کرمانشاه شهر زادگاهم
غمت در نهان خانه ی دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست ، مشکل نشیند
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایـــی به شاهی مقابل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گِل نشیند

زنده دلان وزیبا اندیشان وشیفتگان همیشه در میدان فرهنگ شکوهمند ایران زمین ، بی گمان با این سروده ی دل نشین طبیب اصفهانی آشنائی دارند و هر بار که این غزل دل انگیز را میشنوند بپرواز در میآیند ؛ نگارش این هفته را ویژه ی این سروده ی بسیار زیبا نمودم و آنرا بمهرورزان و گردشگران گلزار همیشه بهار سرزمینم ایران پیش کش میکنم :
بامدادی دل چسب است وبهار، از پس ابرهای باران زا ، آمدن شکوفائی وپشت سر نهادن زمستان را مژده میدهند ،راه بندان همیشگی در بزرگ راه های تل آویو وادارم میکند که فردا زود تر از شش بامداد خانه را بسوی اداره ترک کنم ، نوای خوش استاد شجریان ( در سی دی درون خود رو ) و سروده ی طبیب اصفهانی چنان از خود بیخودم میکند که بیکباره بیاد زادگاهم کرمانشاه میافتم که چهل سال پیش از آن شهر دوست داشتنی کوچ کردم وبسر زمین پدرانم ، اسرائیل آمدم ، ماندگاری در این کشور نو ساخته وبسیار پیشرفته ، من وخانواده را با دوستان تازه و شهروندان دیگری آشنا کرد ، فرهنگهای بیگانه و مردمانی دیگر که همگان برای باز سازی سرزمین از دست رفته و ویران شده در زیر سم اسبان یونانیان اسکندری از یک سو وسربازان دژخیم خوی رم وسپس یورش بیابانگرد تازی بپا خاسته بودند ، مردمانی که روزگاری کشوری پهناور با ارتشی گسترده وشاهانی چون سلیمان وداود داشتند وبا یورش بخت النصر آواره وسرگردان جهان شدند وپس از نزدیک به دوهزار سال آوارگی ودیدن فراز ونشیبهای گوناگون وکوره های آدم سوزی هیتلری روانه ی سر زمین سوخته وتف زده از آفتاب سوزان چند هزار ساله شدند ، آستینها را بالا زدند واز آن سرزمین سوخته ، کشوری پیشرفته را آراستند ، از یک سو برای ماندگاری ، با ارتشهای همسایگان تازیش وارد میدان جنگ شد واز سوی دیگر پناهندگی بیش از چهار میلیون آواره ی سرگردان را پذیرفت ، فرهیختگانش وارد کار زار شدند و دانشگاه هایش جایگاه فرزانگان گیتی شد ،دانشمندانش برای بهروزی مردم جهان ، هر روز بکاری نو میپردازند ، آب گرم کن های خورشیدی را بارمغان آوردند ، در کشاورزی ، تازه ترین روش های مرغداری وگاوداری را بجهانیان آموختند ، در راستای پنجاه سال پژوهش ، بزودی درمان برخی از بیماریهای سخت را بجهانیان پیش کش خواهند کرد ودر تلاش ببازار آوردن خود روهای برقی هستند تا وابستگی جهانیان را بنفت کاهش دهند ، آب دریا را شیرین نمودند ودریای مدیترانه را بآب آشامیدنی بر خواهند گرداند و ...............
در این اندیشه ها بودم که بیاد شهر زادگاهم کرمانشاه افتادم که خاک پاک وپهلوان پرورش را با هیچ گوشه ای از این جهان پهناور نمیتوانم عوض کنم ، آن مردمان نیک اندیش که 23 سال از زندگیم را در میانشان گذراندم ، دوستی وبرادری ومهرورزی ومهمان نوازی را بمن آموختند ، دلسوزی برای نیازمندان و یاری رساندن بیکدیگر را از آنها آموختم ، موسیقی سنتی اش چنان در تار وپودم خلیده که تا زنده ام از شنیدن دشتی وشور واصفهان وبیات ترک وماهور خسته نمیشوم ، هنوز که هنوز است در خانه وکاشانه ی ما خوراکهای خوش مزه ی ایران است که سفره هایمان را رنگارنگ میکند ، چگونه میشود قرمه سبزی و باقالی پولو و دوغ سرد و بستنی خامه دار و چلو کباب سلطانی وته دیگ زعفرانی را بفراموشی سپرد :
نوای خوش شجریان تا کوچه پس کوچه های دلم را از شادی میپوشاند ، چه نوای گرم وتکان دهنده ای که تا کوچکترین یاخته های تن رخنه میکند و مستی بی باده ای را بشنوندگان بیشمارش در گیتی پیش کش میکند ، استاد شجریان را براستی باید زنده گر موسیقی سنتی سرزمینمان ایران شمرد ، دستگاه های موسیقی مان یک از یک دل انگیز وشادی آفرین ترند وسایه ای از غم آنها را میپوشاند ، غمی که در روند شنیدن آهنگ مارا در خود میپیچاند و بآسمانها بپروازمان در میآورد ، یک موسیقی ژرف که گوئی نوایش را از آسمانها بارمغان آورده اند ، در خود فرو میرویم و این پرسش افسوس بر انگیز پیش میاید که چرا موسیقی ما را پرده ای از غم پوشانده وجرا ما ایرانیان وابسته بفرهنگ شکوهمندش ، آن اندازه دل سبک و غم پروریم ، چرا از شنیدن نوائی خوش بگریه میافتیم ؟ چرا از شنیدن چهار مضراب بی همتای استاد جلیل شهناز در نواختن تار اشک در چشمانمان سرازیر میشود :

شوق نظاره ی دیدار تو از پرده ی چشم
اشک را رقص کنان بر سر مژگان آورد

چرا !؟ ذوق دیدار یار !؟ وگریه !؟ تا کنون از خود پرسیده اید که چرا در فرهنگ شکوهمندمان ، این همه مانده های در آمیخته با غم یافت میشود :

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا میکنی !؟

بگوشه ای خزیدن ودنیا را بفراموشی سپردن ومی نوشیدن را دوست داریم ! وغم است که بر تار وپود وهستیمان رخنه میکند و آنچنان را از آنچنانتر بیشتر بجلوه در میآورد :

رهی تا چند سوزی در دل شبها چو کوکبها
باقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی !؟

آنها که زنده یاد رهی معیری را میشناسند ( بیوک ) میدانند که آن فرهیخته ی زیبا اندیش ، دلداده ای افسوس بار بود که غم در روانش آشیانه کرده بود و بیشتر مانده هایش را در بر گرفته وباز تاب آن نمایانگر مردی ایست که نرسیدن به یار آنچنانش کرد :

ساقی بده پیمانه ای ، زآن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو ، عاشق تر از پیشم کند
بستاند آن سرو سهی ، سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را ، دور از بد اندیشم کند

چرا آن سرو سهی ، زندگی وکشش بزنده بودن را از آن مرد غم پرور گرفت و آنچنان در خود فرویش برد که تا پایانی زندگی همسری برنگزید ورخت از جهان فانی بر چید ورفت .
چرا سخنان صائب تبریزی آنچنان در سایه ای از غم فرو رفته وبیشتر دوستش میداریم :


بسکه بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد ، عید کنند

آیا اینها نشانه ای از غم پروریهای همگانی در میان ما نیست ، چرا زندگی صائب آنچنان بود که دیدش بزندگی وپیرامونش ، برای مردم کوچه وبازار این گونه افسوس بار میشود :

هیچ لب زیر فلک بی ناله ی جانکاه نیست
تار وپود عالم امکان بغیر آه نیست
پیش هر نا شسته رو اظهار حاجت مشکل است
ورنه از دامان شبها دست ما کوتاه نیست

میبینید دید پهناور مردی را که نا همخوانیها در زندگی از او وباورهایش بمردمان چه ساخته :

از حال هم زمرده دلی خلق ، غافلند
ورنه کدام سینه که لوح مزار نیست

یا در جای دیگر میگوید:

آه وافسوس است ( صائب ) حاصل موج سراب
دامن دنیای بی حاصل نمیباید گرفت

این گونه برداشتها وباور ها ، از کجا سر چشمه میگیرد ! در جائی که میبینیم نا امیدی بر زندگی آنان چیره شده ومیکوشند آنرا کوبنده تر بدلها بنشانند :

"صائب" نتوان یافت بجز داغ جگر سوز
شمعی که شود انجمن آرای دل ما
در عوض زنده دلان شادی آفرین هم در راستای فرهنگ با شکوهمان فراوانند که چون مولانا ، از بازتاب اندیشه های کهکشان پیمایشان ، شیرینی وامید بآینده میدرخشد :

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجا است
وانکه بیرون کند از جان ودلم دست کجا است
عقل تا مست نشد ، چون وچرا پست نشد
وانکه او مست شد ، از چون وچرا رست کجا است

نیک اندیشی ونیکو گرائی و نیک خواهی برای همگان از مانده های پیشینه دار دوران زرتشت است که دل هر ایرانی را به تپش وا میدارد و زبانزد در جهان پهناورش میکند :

گر زحال دل خبر داری بگو
گر نشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم ، ولی تا کوی دوست
راهی ار نزدیک تر داری بگو

این فرمایشات مولانا است که دل هر نیک اندیش را میلرزاند و کف زنانش میکند و ....... نمونه ها فراوانند و کتابهاب گوناگون باز گوی خرمنهای مهر است که بر گلزار همیشه بهار ادب پارسی سایه انداخته وتا جهان باقی است مولانا وهمتایانشان را جاودانه و دل پذیر میکند و دیدیم که سازمان فرهنگی وجهانی یونسکو ، سال 2008 را سال مولانا خواند :

باز آمدم شاد آمدم ، از سوی آن یار آمدم
چندین هزاران سال شد تا من بگفتار آمدم